-
838
شنبه 15 آبان 1400 22:15
صبح که تو هوای گرفته و سرد بارونی به زور خودم رو از زیر پتو و تخت کشیدم بیرون تا بچه ها رو برای کلاس هاشون بیدار کنم، یاد حرف میم افتادم که دیروز موقع جمع کردن وسایل و بستن چمدون ها برای برگشت در حالی که آه می کشید گفت: « حیف چه زود تموم شد! دوباره باید برگردیم سر زندگی های کوفتی مون!» آخر هفته گذشته رو یک سفر کوتاه...
-
837
دوشنبه 10 آبان 1400 21:31
شب ها بعد از پروسه طولانی و نفس گیر نشوندن خانوم کوچولو سر تکالیفش، کمک برای انجام تکالیف، عکس گرفتن و فرستادن برای معلمش، حس جنگجویی رو دارم که با تمام قوا جنگیده و همه توان و رمقش رو از دست داده! با این که همیشه با مسأله همراهی مادرها برای انجام تکالیف بچه ها مشکل داشتم و معتقد بودم بچه باید خودش این قدر مسئولیت...
-
836
دوشنبه 3 آبان 1400 18:52
کنار سفره عقد و بعد از مراسم و خونده شدن خطبه، اول عروس خانم و بعد داداش کوچیکه رو بغل می کنم. برای عروس آرزوهای قشنگی که توی دلمه می گم و داداش کوچیکه رو دلم نمی خواد که ول کنم، همون طور که رگباری می بوسمش، بغض سفت و سخت می چسبه ته گلوم و نمی تونم هیچی بگم فقط فشار دستام رو دورش بیشتر می کنم تا بتونم بهش بفهمونم چه...
-
835
یکشنبه 18 مهر 1400 21:24
ژاکت پوشیده و پتو پیچ شده نشستم جلوی تلویزیون که سریال ببینم! هر چند حس می کنم گرمای پتوی مخملی و نرم بنفش رنگ خانوم کوچولو در حد مطلوب جواب گو نیست. دلم گرمای شوفاژ رو می خواد که بچسبم بهش و ذره ذره گرما بشینه تو تنم و سرما رو بفرسته بیرون. این در کنار خرمالوی رسیده و درشتی که تو پیش دستی کنارمه یعنی حسابی پاییز...
-
834
جمعه 9 مهر 1400 14:19
برای ناهار ته چین مرغ زعفرانی اعلا پختم، غذایی که مدت ها بود نپخته بودم یا بهتر بگم برای درست کردنش تنبلی می کردم، با این که در رده های بالای لیست غذاهای مورد علاقه ام قرار داره! اما این روز جمعه رو در آخر اولین هفته سال تحصیلی جدید که با به هم خوردن روتین چند ماهه تعطیلات مون به شدت پر کار و پر خستگی گذشت و بعد از...
-
833
سهشنبه 6 مهر 1400 16:38
صبح واتساپ رو که باز می کنم، می بینم دوست عزیزی برام از کربلا فیلم فرستاده، در حالی که داره وارد حرم امام حسین می شه و دوربینش رو به ضریحه، می گه گلی به یادت هستم! شب قبلش هم شازده وقتی که داره از باب القبله وارد حرم می شه برام فیلم گرفته و گفته اول از همه برای تو دعا کردم! و خوش بختی بزرگیه که اسمت چنین جایی برده...
-
832
پنجشنبه 1 مهر 1400 21:06
شهریور ماه خوبی برام نبود، با از دست دادن سه عزیز _ بعد از عمو و دوست عزیزم، یک زن جوان از اقوام شازده که رابطه صمیمانه ای با هم داشتیم_، رفت و آمدهای مکرر به بهشت زهرا که در عمر سی و هفت ساله ام بی سابقه بود و تمام لحظاتی که اندوه و اشک من رو در خودشون غرق کردن... اما حالا با شروع مهر و اومدن حال و هوای پاییز امید...
-
831
سهشنبه 23 شهریور 1400 16:11
دیروز با رفقای جان در دل طبیعت جمع شدیم دور هم، سفره حضرت رقیه انداختیم که هر کدوممون یک چیزش رو تقبل و آماده کرده بود، زیارت عاشورا خوندیم و یه روضه کوچیک، همراه آماده کردن بسته های لوازم التحریر برای بچه های بی بضاعت به نیت شادی روح دوست عزیزی که از بینمون سفر کرده بود و هفته قبل همین جمع در بهشت زهرای تهران برای...
-
830
شنبه 6 شهریور 1400 18:47
دیروز واسه مامان که مریض شده و تو این اوضاع احتمال دیگه ای جز کرونا نمی شه براش در نظر گرفت چند مدل غذا پختم و بردم. بعدش رفتیم خونه یکی از اقوام شازده که هفته قبل یک دفعه ای سکته کرده و از دنیا رفته و نشده بود تشییع جنازه بریم، برای سر سلامتی و تسلیت گفتن به خانواده اش و کلی درددل ازشون شنیدیم. برای یکی از دوستام که...
-
829
یکشنبه 31 مرداد 1400 20:26
از سیزده روز قبل تا دیروز هر روز بعدازظهر لباس مشکی تن می کردیم و می رفتیم یه روضه خونگی خیلی جمع و جور پنج شش نفره که دوست عزیزی از پارسال سنگ بناش رو گذاشت. مجلسی که با وجود کوچک و کم جمعیت بودنش و یه عالم تفاوت با تصویری که از روضه خونگی های شلوغ پلوغ دوره بچگی و نوجوانی و مراسم های دهه محرم خونه پدری _که دو ساله...
-
828
سهشنبه 26 مرداد 1400 21:12
رسیدیم به هشتمین شب دهه محرم، شب تاسوعا که از وقتی یادم میاد بین تمام شب های دیگه به خاطر صاحبش یه حس و حال دیگه و یه علاقه ویژه ای بهش داشتم. بچه ها رو گذاشتم خونه مامان، پیاده از کوچه پس کوچه ها خودم رو رسوندن به هیات قدیمی مون، زیر انداز انداختم یه گوشه حیاط مسجد، نشستم و دلم رو بردم به ایام اربعین سال نود کربلا و...
-
827
پنجشنبه 21 مرداد 1400 02:19
امشب سومین شبیه که یک جیرجیرک تنها زیر پنجره اتاق خوابمون آواز می خونه و صداش حس آرامش بخش عجیبی داره! دوست دارم چشم هام رو ببندم و با پس زمینه آوازش حس سفر، حس طبیعت، حس بچگی و حس هایی از این قبیل رو تو ذهنم مرور کنم. خب جیرجیرک تنها با تشکر از این که رنگ جدیدی به شب هام پاشیدی تقاضا دارم مکان فعلیت رو تا مدت های...
-
826
چهارشنبه 20 مرداد 1400 05:18
گوش کردن پادکست تقریبا یک سا لی هست که وارد برنامه ام شده. قبل اون گهگاه فایل های سخنرانی گوش می دادم، ولی از تابستون گذشته با فایل های صوتی آن سوی مرگ که بدجوری من رو اسیر خودش کرد، وابسته شدم به گوش دادن! رفتم سراغ سخنرانی های دیگه و برای زنگ تفریح هم پادکست های چنل بی که از فیدیبو باهاش آشنا شدم. چند ماه قبل کست...
-
825
سهشنبه 19 مرداد 1400 05:15
پیراهن مشکی محرومم رو دیشب بعد از دو هفته تموم کردم، نه که امسال بشه با این وضع وحشتناک کرونا جای خاصی رفت و نه که خیلی لباس لازم باشم، بیشتر از نظر روحی نیاز داشتم با پارچه و الگو و چرخ خیاطی سر و کله بزنم و یک پیراهن چین دار همراه روسری چین دار خلق کنم! هر چند شازده _که تا همین دو روز پیش در قرنطینه خانگی بود و تازه...
-
824
شنبه 2 مرداد 1400 22:41
بعد از یک هفته تمام گرفتار نگرانی و دکتر و بیمارستان بودن، دیشب بالاخره شازده آخرین دوز داروی کرونا رو دریافت کرد و تمام! یک هفته سخت و طاقت فرسا با کلی کار در خانه و معطلی های چندین ساعته در بیمارستان که با تموم شدن پروسه بیمارستان رفتن، کلی کارم سبک شده و مونده پرستاری در منزل که با بهتر شدن اوضاع شازده نسبت به...
-
823
دوشنبه 28 تیر 1400 21:59
نشسته زیر درخت بید مجنون با منظره ماه که از لابلای شاخه ها پیداست و گل های سرخ، آب راه سنگی، چمن و شمشاد های کوتاه در روبرو و نسیم ملایمی که در هوای نیمه ابری تهران گهگاه می وزه و شاخه های بید رو تاب می ده، می تونست موقعیت جالب و آرامش بخشی باشه اگر این جا حیاط بیمارستان نبود و من منتظر شازده رو نیمکت سیمانی ننشسته...
-
822
جمعه 25 تیر 1400 01:49
از اوقات مادرانه لذت بخش زندگیم، وقت هایی هست که با گل پسر بحث های مهم و جدی می کنیم، در واقع گل پسر افکار و سوالات نیمچه فلسفی ش رو مطرح می کنه و در موردش با هم حرف می زنیم! بیشتر این بحث ها یا توی ماشین در مسیرهای طولانیه یا آخر شب ها قبل خواب. مثل دیشب که بعد مدت ها وقفه یه گپ و گفت درست و حسابی با هم داشتیم، بعد...
-
821
سهشنبه 1 تیر 1400 21:55
دو هفته ای هست که شروع کردم به نوشتن لیست کارهای روزانه از روز قبل تا کارهام نظم و سر و سامون پیدا کنه و بتونم به همه شون برسم، از کارهای شخصیم تا کارهای خونه و امور مربوط به بچه ها. کار ساده ای که اثرات مثبت زیادی داره. برای امروز ولی نه هیچ لیستی نوشتم، نه تصمیم به انجام کار خاصی داشتم! یه روز دل بخواه به مناسبت عید...
-
820
چهارشنبه 26 خرداد 1400 12:44
به آخر رسیدن دولت فعلی طی چند ماه های آینده، یکی از خجسته ترین رخدادهای کشوره که بیشتر ما مدت هاست منتظرش هستیم! و خجسته اس در صورتی که دولت بعدی شیوه و مسیری متفاوت با چیزی که در این سال های فاجعه بار اخیر تجربه کردیم در پیش بگیره. این روزها مدام برای این که شایسته ترین و تواناترین فرد ممکن انتخاب بشه، که اوضاع مملکت...
-
819
شنبه 22 خرداد 1400 17:22
دیروز جمعه بیست و یکم خرداد یه روز خوب و دلچسب بود، از این جهت که بعد مدت ها همه خانواده ام تو خونه ما دور هم جمع شدن و به همه مون خوش گذشت. یک مهمونی ناهار یه دفعه ای و بی برنامه ریزی قبلی که شکر خدا راحت و بی دردسر و خوب برگزار شد! مامان گفته بود می خواد روز جمعه بعد از خونه مامانی با داداش کوچیکه برای ناهار بیان...
-
818
پنجشنبه 20 خرداد 1400 13:28
لیست کتاب های مطالعه شده در سال ۱۳۹۹ داستان ایرانی: چرک* اعترافات یک لاک پشت مرده** سرخ سفید** پیاده** خانه لهستانی ها* فصل فیروزه* آبنبات دارچینی** داستان خارجی: جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند** شام مخصوص* مغازه خودکشی* دختری با کت آبی** به هوای دزدیدن اسب ها** هنوز هم من* پلیس حافظه* همسر پنهانی** زوج همسایه** همسر...
-
817
چهارشنبه 19 خرداد 1400 19:41
از شب قبل موقع خواب با خودم قرار گذاشته بودم امروز رو بیشتر استراحت کنم و کار خاصی انجام ندم، کتاب بخونم و فیلم ببینم. بعد چی شد؟ در یک اقدام یهویی بلند شدم جعبه های وسایل شازده رو که ماه ها بود یه گوشه از اتاق خواب جا خوش کرده بودن و با باز کردن میز چرخ خیاطی استتارشون کرده بودم و شازده هم هیچ برنامه ای برای سر و...
-
816
سهشنبه 18 خرداد 1400 18:39
هندوانه ها رو تا حد ممکن خوشگل و مرتب قاچ کردم و گذاشتم تو ظرف پیرکس بیضی شکل، هندوانه هایی که از شدت رسیده بودن قاچ قاچ شده بودن! چهار تا پیش دستی آرکوپال و چهار تا چنگال میوه خوری رو کنار ظرف بیضی شکل گذاشتم تو سینی، روسری سیاه بزرگم رو انداختم سرم، سینی رو دستم گرفتم و رفتم زنگ واحد روبرویی رو زدم. واحد روبرویی که...
-
815
دوشنبه 10 خرداد 1400 14:52
علاقه مند کردن خانوم کوچولو به مطالعه، پروژه ایه که با پایان گرفتن آموزش مجازی شروع کردم و دارم افتان و خیزان پیش می رم، اگه جذابیت کارتون های رنگ و وارنگ و بازی های کامپیوتری بذاره! چند سال قبل این پروژه رو برای گل پسر داشتم که تا مدت های مدیدی موفقیت آمیز هم بود. رفتن به کتاب فروشی و خرید کتاب با هر پولی که داشتیم،...
-
814
دوشنبه 27 اردیبهشت 1400 17:21
حس دیشب و امروزم چیزی بود شبیه در شرف انفجار بودن مغز و علتش چیزی نبود جز امتحان ریاضی پایان ترم کلاس ششم گل پسر! البته امتحان داشتن بچه ها قاعدتاً باعث به سمت انفجار رفتن مغز نمی شه و تا حالا هم همچین تجربه ای رو نداشتم، مسأله نق زدن ها و ناله زدن ها و بعضاً بغض و ناله های بی وقفه گل پسر بود که کار رو به این جا...
-
813
یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 00:47
از لحاظ روحی به شدت نیاز دارم برم یه آرایشگاه شیک و خفن و یه تغییر درست و حسابی تو موهام که حدود سه ساله تغییر خاصی از جهت رنگ و اندازه نداشته ایجاد کنم! هایلایت یا بالیاژ یا حداقل یه رنگ خیلی خاص و قشنگ. اما متأسفانه جیبم در این مورد نظر مساعدی نداره که هیچ، حرف های زشتی هم بهم می زنه! قابل ذکره از جهت روحی به خیلی...
-
812
پنجشنبه 23 اردیبهشت 1400 04:28
این ماه رمضان، تنهاترین رمضان عمرم رو تجربه کردم! بدون هیچ مهمانی که به برای افطار به خونه مون بیاد، بدون این که به جز یک افطاری به خونه پدری بریم و بدون حضور شازده در بیشتر روزها. شاید همین تنهایی و بعضاً دلتنگی های همراهش بهترین فرصت بود برای فکر کردن، برای دوره کردن خودم و برای دنبال حال خوب گشتن، چیزی که تو این...
-
811
جمعه 17 اردیبهشت 1400 04:29
ماه رمضان همه سال های اخیر، اکثر شب ها رو تا سحر بیدار بودم. عاشق آرامش و حس و حال خاص شب های رمضانم و مناجات های شبانه اش ابوحمزه و افتتاح. اون حال خوبی که کمتر می شه تو شب های دیگه سال پیداش کرد و شاید هم اصلا نشه! این لذت شبانه وقتی کامله که روز رو بشه با خیال راحت استراحت کرد، نه مثل امسال با کلاس های آن لاین بچه...
-
810
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1400 16:57
کتاب های درسی و کمک درسی خانوم کوچولو یکی یکی دارن به آخر می رسن. حالا فقط مونده علوم و قرآن و کمک درسی ریاضی تا همه شون تموم بشن. تموم بشن و یه نفس راحت بکشیم از گذروندن کلاس اول به شکل مجازی که با تمام نگرانی های که از قبل در موردش داشتم، شکر خدا خیلی بهتر از حد انتظارم بود و دخترم به کمک معلم با تجربه و دلسوزش درست...
-
809
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1400 00:53
دارم آروم ترین شب هفته رو تجربه می کنم. بچه ها بعد از چند شب دیر _خیلی دیر!_ خوابیدن، در اثر خستگی و از اون مهمتر تشر زدن های شازده که بعد چند شب برگشته خونه، زودتر از شب های قبل خوابیدن و خود شازده هم از خستگی بیهوش شده! من مفاتیح باز کردم و دعای مجیر خوندم. بعد اومدم تو آشپزخونه مشغول تمیز کاری و درست کردن سحری...