797

در بهمن ماهی که گذشت، ماجراهای گلابتون بانو ده ساله شد!

 در یکی از روزهای سرد زمستونی بهمن ماه ۸۹ که خیلی هم  بی حال و حوصله بودم، لپ تاپم رو‌ باز کردم، یه وبلاگ برای خودم ساختم و اولین پستم رو نوشتم. بعد از اون روزها و شب های زیادی بود که تو شادی ها، ناراحتی ها، بی‌حوصلگی ها، نگرانی ها و حال و احوالات دیگه، وقایع اتفاقیه و حس و حالم رو با کلمه ها و جمله ها ریختم رو صفحه سفید پست تازه و این عادت کم و بیش موند تا حالا که ده سال از اون موقع گذشته!

یه نگاه گذرا به صفحات وبلاگ و نوشته هام یادم میاره که تو این سال ها چه قدر اتفاقات و حالات مختلف رو تجربه کردم، چه قدر دغدغه هام فرق کرده و نگاهم به زندگی عوض شده...

در آخر یه تشکر ویژه اون دوستانی که طی این سال ها همراهم بودن و به من و نوشته هام لطف داشتن!

تو این شب قشنگ لیله الرغائب از همه تون التماس دعای مخصوص دارم رفقا! 


796

هفت سال پیش تو همچین روزی، یازدهمین روز از یازدهمین ماه سال، دخترم به دنیا اومد! به دنیا اومد و به معنی واقعی کلمه کلی رنگ‌ و نور به زندگی مون پاشید! همون دخترکی که حالا کلاس اولی شده و برام نامه تشکر می نویسه بابت به دنیا آوردنش، قبول نمی کنه کیک تولدش رو خودم درست کنم و دلش یه کیک‌ شیک کارتونی می خواد، قشنگ ترین‌ لبخندهاش رو موقع عکس گرفتن می زنه و یادم میاره که چه قدر خوشبختم به خاطر داشتن اون و برادرش! حالا زندگی هر چه قدر هم که می خواد ساز مخالف بزنه!

795

 دو تا پتوی رنگی رنگی آخرین کارهای بافت من تو روزای سرد پاییز و زمستون بوده. یکی  رو همین جوری بافتم که دوست عزیزی وقتی عکسش رو دید خوشش اومد و برش داشت برای بچه هنوز به دنیا نیومده اش و  گفت همیشه آرزو داشته بچه اش از این پتوها داشته باشه! اون یکی سفارش یکی از اقوام بود و‌ کامواهاش رو‌ هم خودش گرفته بود. با این که اولش هیچ از رنگ و لعاب کامواها خوشم نیومده بود و با دودلی نسبت به خوب دراومدن نتیجه، کار رو شروع کردم اما رنگا کنار هم نشستن و آخر کار راضی بودم!

حالا بعد از چند هفته عجیب دلم یه بافت رنگی رنگی حال خوب کن دیگه می خواد و هیچ ایده ای هم ندارم اصلا چی باشه و برای کی! فقط مرض دیدن مدل های رنگارنگ تو پیجای بافت اینستاگرام به جونم افتاده!


+ عکس پتوها‌ در اینستاگرام و کانال تلگرام



794

 یکی از قوی ترین و بی دردسرترین راه‌ها برای خوشحالی، استفاده از قدرت جادویی تمیزیه! همین که با لگن آب و شامپو افتادم به جون مبل ها و بعد هر لکه ای رو که با چشم غیرمسلح روی فرش ها دیدم تمیز کردم و یه جارو و تی اساسی هم کشیدم، انگار راه نفس خونه باز شد و کلی انرژی منفی ریخت بیرون! حالا سرخوش از بوی شامپو فرش که تو فضا پخشه و دیدن همه چیز که انگار از تمیزی برق می زنه حالم خیلی بهتر و اعصابم خیلی آروم تر از قبله!
دلم می خواد یه تغییراتی تو خونه  بدم، بعضی وسایل رو عوض کنم و یه سری جینگولجات بخرم،  اما امان و صد امان از گرونی که حسابی دست و بالم رو بسته و باید به  همین تمیزی دلپذیر که به دستان توانمند خودم ایجاد کردم دل خوش باشم!
اخیرا مقداری اقدامات شخصی هم برای خودم داشتم، پیش یه متخصص طب سوزنی می رم و دوباره ورزش کردن رو شروع کردم. یه تصمیماتی هم برای تغییر در شکل و شمایل موهام دارم و مشغول بررسی با دیدن عکس و گرفتن ایده از اینستاگرامم تا بتونم تصمیمم رو قطعی کنم._ هنوز این احتمال رو می دم که پشیمون بشم و بذارم موهام همین طور بلند و مشکی بمونه!_
این جور اقدامات هم لزوما از سر دلخوشی نیست! وقتی نمی تونم هیچ انرژی مثبت و حال خوشی از نزدیکان دریافت کنم و همه شون درگیر مشکلات و گرفتاری هاشون هستن، فهمیدم که فقط و فقط خودمم که می تونم تو این روزگار وانفسا به داد خودم برسم و حال خودم‌ رو خوب نگه دارم! 

الهی به امید تو!