695

دیشب همه خونه مامانی جمع بودیم، مثل یلداهای سال های قبل که امسال به شب زودتر برگزارش کردیم! یه دورهمی فامیلی با حضور مامان اینا و داداشا و خانواده خاله و دایی. امسال از معدود سال هایی بود که همه بودن و جمع فامیلی کامل بود و طبعا خیلی هم خوش گذشت! 

ما نه اهل تزئینات و چیدمان مخصوص یلدا هستیم که تو سالای اخیر خیلی باب شده، نه اهل پوشیدن لباس با تم یلدا. خیلی راحت و معمولی! من پیرهن چهارخونه سورمه ای و قرمزم رو پوشیدم، همونی که تازه دوختش رو تموم کرده بودم، چند ساعت قبل از رفتن به خونه مامانی، و داغ داغ پوشیده بودمش! دوختن این پیرهن که مدت ها بود تو فکر دوختنش بودم و همون جوری هم که می خواستم از کار دراومد، کلی حالم رو خوب کرد! هم چند روزی سرگرمم کرده بود و هم اعتماد به نفسم رو در خیاطی بالا برد! برای همینه که عاشق این جور کارهام و سعی می کنم هر بار یه مدلش رو قاطی کارای روزانه ام بذارم!

هر چند حالا تو این آلودگی وحشتناک هوا و تعطیلی مدارس، حس و حال هیچ کار خاصی رو ندارم و نمی‌دونم این چند روز رو چه طوری سر کنم تا دچار سررفتگی حوصله نشم! بچه ها  تلویزیون رو اشغال کردن و منم احتمالا باید بچسبم به کتاب تا از فضای دود آلود تهران بزنم بیرون و غرق بشم تو دنیای کتابام...


694

مزخرف ترین نوع تعطیلات همینیه که تو هفته های اخیر چندین بار اتفاق افتاده، تعطیلی به خاطر آلودگی هوا. نه می شه از خونه زد بیرون، نه مسئولین مربوطه جوری تعطیلات رو  اعلام می کنن که بشه برنامه سفر رفتن ریخت! _هر چند که سفر رفتن یه پول قلنبه هم می خواد که فعلا وارد بحثمون نمی‌کنم!_ علاوه بر این که آلودگی کلا حال و حوصله و اعصاب و توان آدما رو در خودش حل می کنه و نتیجه اش می شه حبس شدن توی خونه با بی اعصابی!

صبح با صدای جیغ و داد بچه ها از خواب پریدم که سر کوچک ترین موضوعی جنجال درست می کنن و دعواهاشون تا حالا هم ادامه داشته و من امیدوارم با این وضعیت تا شب دووم بیارم!

از وقتی بیدار شدم صحنه های خواب دیشب رو تو ذهنم تصور می کنم، خواب‌ دیده بودم یه خونه سه خوابه بزرگ حیاط دار خریده بودیم که یه بالکن حسابی  رو به حیاط هم داشت و من تو خواب با ذوق و هیجان توی خونه می چرخیدم و نقشه می کشیدم وقتی بهار اومد صبحا بساط صبحانه مون رو تو بالکن بچینم و تو عصرای تابستون اون جا بشینم به کتاب خوندن! زیادی رویایی بود، می دونم! بازم جای شکرش باقیه که با این اوضاع اقلا تو خواب می شه چنین چیزایی دید!


693

این بارون نم نمی که داره بعد چندین روز آلودگی و هوای خفه کننده می باره، چه حال خوبی داره! این که تصور کنی آسمون دوباره آبی بشه و بوی پاییز پخش بشه تو هوا، که راحت بری بیرون و یه نفس عمیق بکشی و ریه هاتو پر کنی از هوای تازه! 
چه قدر منتظر روزیم که اون بارونی میاد که هر چی آلودگی و کثیفی و بدیه رو از کل دنیا می شوره و می بره، که بعدش یه حال خوب همیشگی و یه زندگی قشنگ درست و حسابی میاد. وعده ای که خدا سالهاست داده و تو این روزایی که مدام سخت تر و سیاه تر می شن و امیدها نا امیدتر، تصورش چه قدر شیرین و آرامش بخشه... 

 «اللهم عجل لولیک الفرج» 

692

پنج تا پارچه فروشی رفتم اما نتونستم پارچه چهارخونه ای که طرح و رنگش دلمو ببره پیدا کنم تا برای خودم پیرهن پاییزه بدوزم، همون پیرهنی که مدتهاس مدلشو تو ذهنم دارم و تازگی ها یه مدل جذاب هم برای آستینش پیدا کردم!
شازده میگه واقعا دغدغه های تو ایناس؟! میگم اینا دغدغه من نیست، مکانیزم دفاعی من برای مقابله با استرس و افسردگیه، من این مدلی حال خودمو خوب نگه می دارم. بعد میگه خب خیلی خوبه، همین جوری باش! هر چند که فقط می گه و هر وقت خودمو غرق می کنم تو بافتنی و خیاطی و... صداش درمیاد که فقط چسبیدی به کارای خودت!
این مدل غرق شدن ها از اون خصوصیات دوست داشتنی زنانه اس، چیزی که مردا معمولا ندارن و از این بابت جا داره که خیلی براشون دلسوزی کرد!