588

تابستون و گرما که میاد خونه انگار چسب پیدا می کنه! می چسبم بهش و سخت ازش جدا می شم! همه ی لذت تابستون برای من تو خوابیدن های صبحشه و ولو شدن زیر کولر در حال کتاب خوندن و قلاب بافی، مثل تابستونای زمان محصل بودنم که بعد مدرسه ای شدن گل پسر تابستونام انگار شبیه همون موقعا شده.

 از اول تابستون باشگاه رفتنم رو تعطیل کردم، چون حس صبح زود بیدار شدن رو ندارم و جز یک بار استخر رفتن حرکت ورزشی دیگه ای انجام ندادم. مواردی هم که از خونه بیرون می رم، بیشتر برای بردن و آوردن گل پسر به کلاس های تابستونی شه و اصلا دلم نمی خواد تو این گرمای جانکاه برای کار دیگه ای بیرون برم!

اما امروز حس کردم باید یه تکونی به خودم بدم، از خونه برم بیرون و به یه سری از کارها برسم. مهم ترینش هم تمدید گواهی نامه رانندگیم که یک سال واندی از اعتبارش گذشته بود! و اصل اینه که همت کنی و از خونه بزنی بیرون، بعد دیگه می شه کارها رو پشت سر هم ردیف کرد و انجام داد! رفتن به مرکز خدمات الکترونیک پلیس و تحویل مدارک، مطب دکتر برای معاینه چشم، خرید پارچه مشکی برای لباس مراسم سالگرد آقا جون، بردن گل پسر به کلاس و بعد سلمونی و.... یه احساس سبکی دل نشین که مخصوصِ بعدِ انجام کارهای عقب افتاده اس!


587

دقیقا یادم نیست کِی متوجه شدم که یه کتابخونه عمومی نزدیک خونه مونه، اما اولین باری که خواستم اون جا عضو بشم، گل پسر کوچیک بود و من کارم رو موقتا تعطیل کرده بودم و خیلی از تو خوندن موندن حوصله ام سر می رفت. تو گردش های روزانه مون با گل پسر و کالسکه یه روز تا نزدیکی های کتابخونه رفتم تا شرایط عضویت رو بپرسم، اما از اون جایی که کلی پله داشت که با کالسکه بالا رفتن ازشون ممکن نبود و مسیر دیگه ای هم پیدا نکردم کلا بی خیالش شدم تا پارسال که بالاخره بعد سال ها سکونت در این محل، پام رو داخل کتاب خونه  اش گذاشتم و شرایط عضویت رو پرسیدم. ولی وقتی چند روز بعد با مدارک برگشتم، مسئولش گفت که الان آخر چون  ماهه عضو نمی گیرین و باید ماه بعد اقدام کنم. اون وقت ماه بعدم رسید به سال بعد!  چند هفته قبل یه روز که با بچه ها بیرون بودیم و اطراف کتابخونه، یهو فکر کردم بچه ها رو ببرم تا اون جا رو ببینن و یه گردش فرهنگی طور داشته باشیم! رفتیم و یه کم بین کتاب ها چرخیدیم و  نشستیم رو میز و صندلی های مخصوص  مطالعه و چند تا کتاب  برای خانوم کوچولو خوندم. یک نگاه دوباره ای هم به اطلاعیه مربوط به شرایط عضویت انداختم و هفته ی بعدش با عکس و کارت ملی و... برگشتم و  بالاخره دیروز کارت عضویتم رو که آماده شده بود گرفتم به علاوه ی دو کتاب امانتی!
 هر چند گشتن تو قسمت کتاب های داستان و رمان با حجم وسیع رمان های زرد و عاشقانه های آبکیش  اولش خیلی بهم ضد حال زد، ولی بالاخره تو آخرین قفسه ها تونستم دو تا کتاب خوب که تو لیست ذهنی مطالعه ام بود رو پیدا کنم و یه کم حالم سر جاش برگرده! 
از دیشب هم  چسبیدم به یکی شون و تا حالا بالای صد صفحه اش رو خوندم! کتاب «بهم میاد؟!» نوشته ی «رنده عبدالفتاح» از انتشارات «آرما».
راجع به این کتاب قبلا تو صفحه ی اینستاگرام نشر آرما خونده بودم و رفته بود جزو علاقه مندی هام. داستان یه دختر نوجوان مسلمان فلسطینی الاصل، متولد و ساکن استرالیا که تصمیم می گیره باحجاب بشه و تردیدها و محدودیت ها و مشکلاتی که این مساله در برخورد با دوستان و مدرسه و مردم جامعه  براش به وجود میاره، که با نثر داستانی روون و جالبی روایت شده و تا از این‌جا که حدود یک سومش رو خوندم برام جذاب بوده.

586

همراهان قدیمی این جا، می دونن که بافتن عشق جدا نشدنی منه! روزای کشدار تابستون و شبای بلند زمستون بهترین سرگرمیم میل و قلاب و کامواس. 

از اواخر بهار دوباره بساط بافتن رو راه انداختم و با کامواهای موجود چند تا کار جدید بافتم. یه کیف که تو اینستاگرام مدلش رو دیدم، دلم رو برد و گفتم حتما باید شبیهش رو برای خودم ببافم! و سه تا باکس برای لوازم آرایش. البته این باکس ها رو  پارسال بافته بودم اما چون یه کم بعد دیدم مدلشون رو دوست ندارم و اندازه شون هم به نظرم باید تغییر می‌کرد، شکافتمشون و دوباره از اول مدل باب میلم بافتم و کلی کیف کردم باهاشون!

حالا هم شروع کردم به بافت یه ژاکت کلاه دار بچگانه تا هفته ی بعد  برای دوستم که تازه زایمان کرده هدیه ببرم ان شاءالله.


+عکس باکس ها تو کانال تلگرام موجوده.


585

یکی از کارایی که هرگز نکرده بودم، درست کردن دلمه ی برگ مو بود. یعنی نه فقط درست نکرده بودم که حتی ندیده بودم چه طوری درست می شه، چون مامان و مامان بزرگم هم اهل دلمه درست کردن نبودن و ما کلا خانواده ی دلمه نپزی هستیم!!!

قبل ترها فکر می کردم دلمه اون قدرها هم چیز خاص و خوشمزه ای نیست که ارزش این همه دردسر و وقت گذاشتن رو داشته باشه، بعدترها نظرم عوض شد و فکر می کردم که چیز خوبیه اما من حال و حوصله ی درست کردنش رو ندارم! تا این که بالاخره امسال به این نتیجه رسیدم باید برای یه بار هم که شده برام سراغش! این جوری که تو ماه مبارک که یه شب با دوستانم افطاری رفته بودیم پارک و هر کس یه غذایی آورده بود، یکی از دوستان یه دلمه ی خیلی خوش مزه آورده بود و من این قدر ازش خوردم که  دیگه توی چشمام می شد برگ مو دید! بعد هم کلی حرف و صحبت شد راجع به پخت دلمه و تجربیات و شیوه های دوستان و من فکر کردم اون قدر هم کار طاقت فرسایی نیست! یه روز هم مامان جان فرمودن که بسیار هوس دلمه کردن اما با وضع درد مچ دستشون قادر به پیچیدینش نیستن. اینه که تصمیم گرفتم یه دلمه ی اساسی درست کنم و یه ظرف هم برای مامان جان ببرم.

دیروز که رفتیم بازار تره بار و تو غرفه ی سبزیجات چشمم به برگ موهای چیده شده خورد،از خود بی خود شدم و علی رغم تلاش های شازده برای منصرف کردنم، یک کیلو برگ و یک کیلو هم سبزی دلمه گرفتم. البته کمتر می خواستم، ولی خب از اون جا که فروشندگان محترم تره بار همیشه سعی در زیاد ریختن اقلام مورد نظر در کیسه دارن، تازه بعد کلی غر زدن من که زیاده و کمش کن، رسید به این حجم! 

اومدیم خونه و من مشغول شدم. سبزی ها رو پاک کردم و شستم، برنج و لپه خیس کردم، برگ ها رو شستم و جوشوندم و ... و تا ساعت ده شب  تعداد نود عدد دلمه پیچیدم! یه سری رو برای شام پختم و بقیه اش رو هم دو تا ظرف کردم و گذاشتم تو فریزر که ظرف بزرگ تر رو به نیت مامان جان گذاشتم. باقی مونده ی سبزی ها و برگ ها هم مرتب بسته بندی شدن برای دفعات بعدی.

دلمه های شام به سرعت توسط اعضای خانواده بلعیده شد و شازده هم که همیشه اعتقاد داشت دلمه فقط دلمه های مامانش، گفت دلمه هات در حد دلمه های مامانم شده و دوتا لایک نشونم داد!

بله خلاصه که اینم یکی از وجوه شخصیتی بنده اس که اگه چیزی تو سرم بیافته و گیر به انجامش بدم، تا تمام و کمال  انجام نشه بی خیالش نمی شم! حالا هم تصمیم گرفتم هر سال یه مراسم دلمه درست کنون تو فصل بهار داشته باشم!

584

اتفاق خوشایندی که این روزا افتاده، کم شدن حال و حوصله ام نسبت به فضای مجازیه. به اینستا کم سر می زنم، بیشتر پستهای کانال های تلگرام رو نخونده رد می کنم، حتی مثل قبل پی گیر گپ و گفت های گروه های دوستانه هم نیستم. در نتیجه بیشتر کتاب می خونم و فیلم می بینم!

تنها چیزی که از این کم شدن ارتباطم با فضای مجازی دوست ندارم، کم نوشتنم تو این جاس که امیدوارم این مورد آخر، فقط همین یکی به روال قبل برگرده!