-
749
دوشنبه 19 خرداد 1399 01:13
هر چه قدر هم که طبق تجربیات و دیده ها و شنیده هام به این نتیجه رسیده باشم که تو این دنیا هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست، دلیل نمی شه که از دیدن تغییر رفتارهای عجیب و غریب از کسایی که سال ها با عقیده ساده زیستی و دوری از تجمل و چشم و هم چشمی _چیزی که همیشه سعی کردم خودمم تا حد امکان بهش پایبند باشم_ زندگی کردن و خوب و...
-
748
شنبه 17 خرداد 1399 23:45
من آخرش هم تکلیفم رو با همسر گرامی جناب شازده نفهمیدم! وقتی مشکلات اوج می گیرن و من سعی می کنم آرامشم رو حفظ کنم، حواسم رو پرت و خودم رو تو بافتنی و کتاب و... غرق می کنم، شاکی می شه و با عصبانیت می گه تو بی خیالی و اصلا به فکر نیستی!!! وقتی هم نمی تونم خونسرد باشم و ناراحتی بهم غلبه می کنه، باز هم شاکی می شه و با...
-
747
جمعه 16 خرداد 1399 18:11
از اثرات شرایط و وضعیت خاص این چند ماه اخیره یا عوامل متعدد دیگه که ذهنم یه مدته حسابی مشغول و درگیره و انواع فکرهاس که توش میاد و می ره، از دغدغه های فلسفی اعتقادی تا امور روزمره. این که بعد از سی و اندی سال زندگی کجای کارم و اصلا جای درستی وایستادم؟ این که نکنه دارم فرصت عمر رو مفت از دست می دم و برای بهتر و مفیدتر...
-
746
سهشنبه 13 خرداد 1399 21:32
یه جور بی سابقه ای خونه مون سوت و کور و بی سر و صداس. خانوم کوچولو از هفته پیش که یهو هوس خونه مادربزرگ موندن به سرش زد و با مامان شازده قرار گذاشتن و روز تعیین کردن که یه شب خونه شون بمونه، حسابی منتظر بود. دیشب هم وسایلش رو آماده کرد، گذاشت تو کوله پشتی اش و با باباش راهی شد. دیشب اولین شبی بود که خانوم کوچولو بدون...
-
745
یکشنبه 11 خرداد 1399 13:29
منم و چند تا کیسه بزرگ سبزی که باید پاک کنم و بشورم و بذارم خشک بشن. پونه، کاکوتی، آویشن و سیرکوهی هایی که دیروز برای اولین بار با دست خودم از دل طبیعت چیدم! جمعه یکی از دوستای قدیمیم زنگ زد و گفت می خواد با یکی دیگه از دوستاش برن اطراف تهران واسه گشت زدن و سبزی چینی و از منم دعوت کرد که باهاشون برم. می خواستن صبح زود...
-
744
سهشنبه 6 خرداد 1399 05:05
آموزش های مجازی بچه ها هفته گذشته تموم شده، گل پسر امتحاناتش رو به صورت آن لاین داده و حالا تعطیلات تابستونی شون رسما آغاز شده، اونم در شرایطی که مدرسه ها از سه ماه قبلش تعطیل بوده! تو این تعطیلات چند ماهه هم نه کلاس تابستانه ای در کار خواهد بود نه پارک و گردش رفتن به شیوه سال های قبل. به فرض هم که بتونیم چهار ماه پیش...
-
743
دوشنبه 5 خرداد 1399 20:09
یه برگه کاغذ داده دستم و گفته مامان اینو بخون! می خونم و می بینم تمام ناراحتی ها، شکایت ها و انتقاداتش از رفتار من رو خیلی شیک و مجلسی توش نوشته و حتی در تایید حرفاش یه حدیث هم آورده! خوندم و نیاز شدیدی به محو شدن در افق پیدا کردم! این که بچه های امروزی این قدر می فهمن و می تونن راحت حرفشونو بگن خیلی خوبه، اما از اون...
-
742
شنبه 3 خرداد 1399 20:27
رسیدیم به آخرین غروب ماه مبارک، بساط افطار آخر رو آماده می کنم و یه بغضی میشینه ته گلوم. زود گذشت، مثل هر سال. حالا ماه خدا داره بساطش رو جمع می کنه و من دل تنگ تمام لحظات نابش می شم، دلتنگ سحرها و افطارهاش، دلتنگ دعاها و آرامشش، دلتنگ... کی می دونه تا رمضان سال آینده چی می شه و چه طوری می شه، مثل همین ماه رمضان در...
-
741
دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 07:01
این قدر نرفتم سراغ بافتنی که بافتنی اومد سراغ من! خواب دیدم برای خرید کاموا رفتم حسن آباد و تو مغازه ها دنبال کاموا می گردم. اما یه سری از کاموا فروشی ها به خاطر کرونا تعطیل بودن، بقیه هم کاموا هاشون جلوی دست نبود که مردم دست نزنن. از اون طرف قیمت کاموا بازم رفته بود بالاتر طوری که کلا از خرید پشیمون شدم و تو همون...
-
740
شنبه 27 اردیبهشت 1399 02:14
نزدیک اذان مغرب زنگ خونه رو زدن. خانم همسایه بالایی که تازه دو ماهه به ساختمون ما اومدن پشت در بود با یک سینی نون سنگگ تازه و پنیر و سبزی خوردن. گفت برای شهادت حضرت علی نذر داره، هر سال می برده مسجد و امسال بعد کلی فکر کردن که چی کار کنه تصمیم گرفته بیاره برای همسایه ها، جوری گفت که انگار شک داشت تصمیمش درست بوده یا...
-
739
پنجشنبه 25 اردیبهشت 1399 23:00
دعای جوشن کبیر امسال به نظرم چه قدر قشنگ تر و دوست داشتنی تر میاد، دلم می خواد تک تک اسامی و صفاتی که از خدا تو این دعا اومده، ببلعم و بشه جزیی از وجودم، مهربونی و بخشندگیش، لطف و رحمتش، علم و قدرت بی انتهاش... بخونم و فکر کنم و بیشتر از قبل باورشون کنم. باور کنم که تو این روزای سخت که فشار و نگرانی و ناراحتی و تنهایی...
-
738
دوشنبه 22 اردیبهشت 1399 15:53
چند روز بود که خانوم کوچولو شعر مادر من مادر من رو نمی دونم از کجا شنیده بود و مدام زیر لب زمزمه می کرد، شعر معروف فیلم خواهران غریب و من رو به هوس انداخت که بعد سال ها دوباره برم سراغ فیلم محبوب دوران نوجوانیم! دوره راهنمایی بودم که این فیلم اکران شد و من با اشتیاق تبلیغات تلویزیونیش رو نگاه و چند هفته به بابا اصرار...
-
737
جمعه 19 اردیبهشت 1399 19:07
همین طور که کتلت ها رو دونه دونه کف دستم شکل می دم و میاندازم تو ماهی تابه، به این فکر می کنم که در شرایطی غیر از این، بدون وجود کرونا، تو این جمعه ماه مبارک که شب عید میلاد هم هست قطعا یه جا افطاری دعوت بودیم، یه مهمونی بزرگ و درست و حسابی! اون وقت مجبور نبودم به زور خودمو از جا بلند کنم و وایستم پای گاز دو تا...
-
736
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1399 19:02
رفتن از بین سجاده های تو کمد برای خودشون انتخاب کردن، آوردن گذاشتن دم دست و چند روزه خیلی پیگیر و منظم نماز می خونن. خصوصا گل پسر که مدام راجع به احکام نماز سوال می کنه و نماز قضا هم می خونه! این قدر هم خوشگل نماز می خونن که چشمام قلبی قلبی می شه! خانوم کوچولو اجازه گرفته، یکی از روسریای منو برای خودش برداشته و گذاشته...
-
735
یکشنبه 14 اردیبهشت 1399 01:07
به درخواست دوستان لیست کتاب هایی رو که پارسال خوندم و از اول سال می خوام این جا بذارم رو بالاخره خدمتتون ارائه می کنم! لیست کتاب های خوانده شده در سال ۱۳۹۸ رمان خارجی : 1.راز مادرم** 2.زندگی خانوادگی** 3.زنی میان ما* 4. اندوه به خصوص کیک لیمویی* 5. ستون دنیایم باش* 6. یکی برای خانواده مورفی** 7. تمام آن چه هرگز به تو...
-
734
یکشنبه 14 اردیبهشت 1399 00:32
برام عجیبه که چرا تو همه این مدت خونه نشینی و داشتن کلی وقت آزاد دلم هوس بافتنی نمی کنه؟! اگه تو مود بافتن بودم تو این مدت می تونستم یه پتوی بزرگ یا حتی یه روتختی بافته باشم، اما علاقه به بافتن فعلا از وجودم رخت بربسته و تنها بافتنی امسالم ژاکت کلاهدار کوچولوییه که با کاموای مخمل چند رنگ موجود در بقچه کامواهام، برای...
-
733
پنجشنبه 11 اردیبهشت 1399 19:04
یه هم چین عصر ابری بارونی رمضانی، جون می داد واسه لای پتو پیچیدن و چرت زدن، البته اگر فرزندان دلبندمون هر چند دقیقه یه بار یه صدای بلندی از خودشون درنمیاوردن و چرت مادرشون رو پاره نمی کردن تا کلا عطای این خوابیدن رو به لقاش ببخشم! حالا تلویزیون روشن کردم تا زندگی پس از زندگی رو از شبکه چهار ببینم، یه برنامه گفتگو محور...
-
732
سهشنبه 9 اردیبهشت 1399 04:34
اصولا عجیبه که تو اردیبهشت ماه آدم دلش شوفاژ و بخاری بخواد، اما نمی دونم به خاطر سردتر بودن این اردیبهشت نسبت به سال های قبله، ضعف ناشی از روزه اس یا کلا سیستم بدن من به هم ریخته که عجیب دلم می خواد بچسبم به شوفاژ و گرماش تو بدنم پخش بشه، حسی که برای من خیلی لذت بخشه! برای همین دیروز بعد از ظهر وقتی فهمیدم دوباره...
-
731
دوشنبه 8 اردیبهشت 1399 00:41
شب تازه از نیمه گذشته، شازده که از صبح زود بیرون بوده و چشماش از خستگی قرمزه با اصرار من راهی رختخواب شده، می رم تو آشپزخونه و مشغول درست کردن سحری می شم، گل پسر و خانوم کوچولو میان و طی یه اقدام هماهنگ اعلام می کنن می خوان شب رو بیدار بمونن! همون طور که پیازها رو خرد می کنم و اشک از چشمام سرازیره فکر می کنم حالا یه...
-
730
شنبه 6 اردیبهشت 1399 01:34
هر سال از چند روز قبل اومدن ماه مبارک مشغول تهیه و تدارک بودم، خونه تمیز کردن، خرید، آماده کردن خوراکی ها و... امسال اما انگار هیچ کدوم از اون کارا و بدو بدو کردنا به نظرم لزومی نداره! این خونه نشینی طولانی ای که سبک زندگیمون رو عوض کرده، روی ماه رمضانمون هم اثر گذاشته. حالا دلم بیشتر فکر کردن و خلوت کردن می خواد که...
-
729
دوشنبه 1 اردیبهشت 1399 22:25
یه سری هم هستن قشنگ شب ها به موقع می خوابن و صبح ها زود بیدار می شن و به کار و زندگی شون می رسن. حتی این وضعیت نیمه تعطیل و قرنطینه هم از این جهت هیچ تأثیری روشون نداشته. خب باید بگم من به حال این دسته از مردم خیلی غبطه می خورم! بعد از دو ماه تعطیلی مدرسه بچه ها و باشگاه ورزشی من کاملا روز و شبم قاطی شده، شب ها تا صبح...
-
728
سهشنبه 26 فروردین 1399 21:20
کاچی پخته بودم با زردچوبه و کره محلی مخصوص زائو! و بردم برای دوست عزیزی که چند روز پیش زایمان کرده و بچه سومش رو به دنیا آورده بود. این دوست عزیز در واقع از فامیل های شازده اس که بچه اولش رو وقتی باردار بود که من خانم کوچولو رو و از همون موقع رابطه مون نزدیک شده بود و از وقتی هم که تو محله ما ساکن شدن ارتباطمون بیشتر...
-
727
پنجشنبه 21 فروردین 1399 20:05
امروز در بیست و یکمین روز از فروردین ماه سال هزار و سیصد و نود و نه هجری شمسی، سی و شش ساله شدم! قاعدتا تولد من تو بهاره اما امسال با این سرمای هوا و برفی که اومد حسابی زمستونی شده! یه تجربه متفاوت از روز تولد. البته فقط از جهت وضعیت آب و هوا متفاوته وگرنه از جهت نبود هدیه و جشن و سورپرایز کاملا مثل سال های قبله!!!
-
726
چهارشنبه 20 فروردین 1399 20:14
ریسه چراغ های چشمک زن رو از کمد دیواری درآوردم، زدمش به دیوار و روشنش کردم، ستاره های زرورقی رنگی رو هم به در خواست خانم کوچولو هر جایی از خونه که شدم زدم. یک ساعت پای گاز وایستادم و شیرینی پنجره ای درست کردم، چیدمشون توی ظرف کریستال پایه دار، روشون پودر قند پاشیدم و گذاشتم روی میز. از تو گوشیم برای بچه ها شعر شاد...
-
725
چهارشنبه 20 فروردین 1399 19:16
تو تمام این روزهای سخت بلاتکلیف، هر وقت دلتنگ شدم، ترسیدم و وحشت کردم از آینده نامعلوم دنیا، هر وقت غم و ناامیدی چنگ انداخت دور قلبم و نفسم تنگ شد، یاد شما همه این ترس ها و غصه ها و ناراحتی رو شسته و برده، این که مثل یه پدر مهربون و اصلا خیلی بهتر از یه پدر مهربون حواستون به ما هست، از غم و ناراحتی ما غصه تون می شه،...
-
724
شنبه 16 فروردین 1399 20:49
چند ماه قبل وقتی تو تقویم دیده بودم سیزدهم فروردین روز چهارشنبه اس و بعدش تعطیلات تا دو روز دیگه ادامه داره و بچه ها باید شونزدهم برن مدرسه، کلی خوشحال شده بودم. اون موقع اصلا نمی تونستم تصور کنم این روز شانزدهم در حالی میاد که نه تنها تعطیلات مدارس هم چنان تا مدت نامعلومی ادامه داره، بلکه از یک ماه قبل نوروز هم تعطیل...
-
723
چهارشنبه 13 فروردین 1399 15:25
قبل این که مد بشه تو روزگار قرنطینه مردم نون و کیک و شیرینی خونگی بپزن و آرد متاع کم یاب بشه، کیک و نون می پختم اساسی! اما حالا که همه افتادن تو این کار، من هیچ جوره حوصله شو ندارم! کیک پختن که بعد از سوختن همزنم حدود یک سال و اندی قبل موقع زدن آخرین مراحل خامه کیک تولد شازده، از سرم افتاد. بعدش نه با این قیمت های...
-
722
دوشنبه 11 فروردین 1399 19:42
از تفریحات سالم و ایمن روزهای قرنطینه ما بازی کردن خانوادگی با تیزبینه*. کارت ها رو می ریزیم وسط و با تلاش برای برنده شدن و قوی ظاهر شدن، با سرو صدا و هیاهوی زیاد بازی می کنیم! گل پسر و خانوم کوچولو خیلی سعی می کنن من و شازده رو شکست بدن، وقتی موفق می شن دست می زنن و می خونن بازنده ها! بازنده ها! و حس می کنن بزرگ ترین...
-
721
شنبه 9 فروردین 1399 15:31
آخرین تصویری که از حرمتون تو ذهنمه مال اربعین گذشته اس، یه حرم پر از ازدحام و هیاهو با یه دنیا زائر از شهرها و کشورهای مختلف، با دسته های بزرگ عزاداری و نوحه های عربی و اردو. اون روزا پیدا کردن جایی که بشه ایستاد و از دور یه گوشه از ضریح و یا اصلا گنبد رو دید هم سخت بود. تصویر حرم خلوت و بدون حضور زائر این روزها رو از...
-
720
جمعه 8 فروردین 1399 14:03
در رو باز کرده بودم که کیسه های خرید رو از شازده بگیرم که پیرزن همسایه واحد روبرویی هم با شنیدن صدای ما درو باز کرد _خانم حدودا هشتاد ساله ای که سال ها پیش شوهرش فوت کرده و بچه ای هم نداره، بیشتر از پنج ساله همسایه مونه و یکی از سرگرمی هاش تماشای ما و حرف زدن باهامون دم دره! _ بعد از سلام و احوال پرسی های معمول و صدا...