مشکلات گاهی میان، یه مدتی هستن و می رن. گاهی موندگارن، خیال رفتن ندارن و مجبورت می کنن با حضورشون کنار بیای. اما گاهی هم تبدیل شونده ان. اولش کوچیک و جزیین اما هی بزرگ تر می شن، سخت تر می شن. خیلی سخت تر و بزرگ تر می شن. اون وقت هر چه قدر هم که باهاشون مدارا می کنی و خودتو قوی تر، یه موقع حس می کنی داری کم میاری، که دیگه این جوری شو نمی تونی...
گل پسر رفته کنار خانوم کوچولو دراز کشیده و سفت بغلش کرده. می گم نچسب به خواهرت، تو هم مریض می شی. می گه می خوام بهش عشق بدم حالش خوب بشه! خانوم کوچولو هم می گه اصلا بهتر که گل پسرم مریض بشه! دوتایی مدرسه نمی ریم، می مونیم خونه خیلی خوش می گذره!!!
دقیقا یک هفته از برگشتنم می گذره و شبی نیست که حرم، موکب های بین راهی یا مسیر پیاده روی بخشی از رویاهای شبانه ام نباشن! کاش این طور خواب دیدن همیشگی باشه تا از دغدغه ها و گرفتاری های روز پناه ببرم به رویاهای شبانه و حالم خوب بمونه...
دعاگو و نایب الزیاره همه شما دوستان بودم. ان شاءالله روزی و قسمت خودتون!