867

 منتظر نشستم روی یکی از صندلی های سبزآبی ترمینال سلام فرودگاه امام خمینی، با کوله طوسی رنگ امانتی داداش وسطی که تا حد امکان سعی کردم فقط با لوازم ضروری پرش کنم و سنگین نباشه! فکرش رو که می کنم چندین ساله منتظر این سفر بودم، سفر اربعین با شازده بی‌دغدغه بچه ها. نمی‌دونم چرا حالا که موقعیتش پیش اومد به خاطر شلوغی بی نظیر امسال دل دل کرده بودیم، اما خدا خواست و بالاخره راهی شدیم. اصلا تا سال دیگه کی مرده و کی زنده که بیخودی برای این سفر مردد شده بودم!

هر چند هنوز همه چی انگار تو خواب و خیاله و تا به کربلا نرسم و حرم رو نبینم باورم نمی شه...

نایب الزیاره تون هستم رفقای نازنین!

866

امشب اومده بودیم خونه تون روضه. تو حیاط باصفاتون فرش پهن کرده بودن و ما یه گوشه دور هم حلقه وار نشسته بودیم، ریز ریز گریه می کردیم و سینه می زدیم. اصلش قرار بود پارسال بیایم خونه تون روضه. همون روزهای اول محرم تو گروه دوستانه مون گفته بودی: «خیلی دلم می خواد تو خونه جدیدمون روضه بگیرم_ همون خونه ای که چند سال برای آماده شدنش صبر کرده بودی و فقط چند ماه بود ساکنش شده بودی_ ولی به خاطر کرونا نمی دونم چی کار کنم. اگه بعد دهه اول یه روضه کوچیک تو حیاط بگیرم میاین؟» همه با خنده و شوخی گفته بودیم با سر میایم! آخه پارسال این موقع ها اوج کرونای دلتای لعنتی بود، همون که به عاشورا نرسیده گرفتارت کرده بود، سفر کربلات رو که اون همه براش ذوق و شوق داشتی کنسل کرده بود و محرم تموم نشده تو یه روز تلخ شهریور ماه در اوج ناباوری دور هم جمع شده بودیم برای به خاک سپردنت. اون جا هم مراسم روضه بود و چه قدر هم پرشور و گداز! و من همین طور که امشب به حال و هوای مراسم شب سالت غبطه خوردم، به حال و هوای مراسم خاکسپاریت‌ که تا قبل از اون تو هیچ مراسم خاکسپاری دیگه ای ندیده بودم هم به شدت غبطه خوردم. بس که  خوش روزی بودی و همه چیزت با عزای اهل بیت هماهنگ شد و هر بار با نوای نوحه برات اشک ریختیم. آخه تو یه جور عجیبی عاشق امام حسین بودی و امام حسین هم که مدیون کسی نمی مونه!
نمی دونم شب اول محرم چی از دلت گذشته بود که یه عکس با این شعر برای پروفایلت گذاشته بودی، عکسی که گهگاه بازش می کنم بهش خیره میشم و آه می کشم:
«ای اجل یک چند روزی دور ما را خط بکش
وعده ما عصر عاشورا کنار قتلگاه»
امشب که بعد مراسم دور هم نشسته بودیم و در مورد سفر اربعین حرف می زدیم، باز هم بهت غبطه خوردم که بدون دغدغه پاسپورت و بلیط و باقی مسایل، راحت و بی دردسر می ری زیارت!

روحت شاد رفیق آسمونی
هر چند هنوز هم باورش سخته که دیگه بینمون نیستی...

865

بعد از مرگم اطرافیان من رو با چه خصوصیات و خاطراتی به یاد میارن؟

این سوالی بود که در مراسم اولین سالگرد درگذشت خان عمو برای چندمین بار در ذهنم مرور می شد.

خان عمو همون طور که چند نفر از دوستان صمیمیش در سخنرانی هایی که طی مراسم داشتن و صحبت هایی که همکاران و اطرافیانش در فیلمی که برای یادبودش ساخته شده بود گفتن، علی رغم چهره جدی و ظاهر خشکش قلبی رئوف و مهربون داشت و بسیار دست به خیر بود. به قول معروف پشت ستاره حلبیش قلبی از طلا داشت! و من با خودم فکر کردم کاش جلوه قلب مهربون و طلاییش نمود بیشتری داشت و طی این یک سالی که از فوتش گذشته خاطره ای بود که با یادآوریش لبخند به لبم بیاد یا دلم براش تنگ بشه!

علاوه بر این ها برام سوال بود خان عموی ساده زیست با دیدن مراسم سالگرد پر تشریفات و مجللی که بچه هاش براش تدارک دیدن چه حالی داره؟! مطمئن بودم روحش با اخم بالای مجلس نشسته و با عصبانیت می گه این مسخره بازی ها چیه؟!!!


پ.ن:ممنون میشم عموی درگذشته ام رو به فاتحه یا صلواتی مهمان کنید.