464.احوالات اردیبهشتی

یه جور عجیب و غریبی چسبیدم به خونه و هیچ هوس نمی کنم تو این هوای عالی اردیبهشتی بزنم بیرون! از اول بهار تا حالا حتی یک بار هم بچه ها رو نبردم پارک و این طی سال های اخیر که این موقع ها، هفته ای دو سه دفعه پارک می رفتیم بی نظیره. (مرا چه می شود؟؟؟)

واسه این که عذاب وجدان استفاده نکردن از این هوای بهاری رو نداشته باشم تو بالکن فسقلی اتاق بچه ها یه پادری انداختم و گاهی عصرا یه ساعتی با همراهی خانم کوچولو،  اون جا در جوار گلدون ها می شینم، کتاب می خونم، قلاب بافی می کنم و چای می خورم. گلدون های رز و شمعدونی و حسن یوسف و سبزی هایی که عید از بازار گل خریدیم و کلی  بالکن رو خوشگل می کنن و حال منو خوب! 

خودمو غرق کردم تو بافتن! یه ست رومیزی بافتم از روی کتاب قلاب بافی قدیمیم که بعدازظهر های تعطیلات تابستونی روزگار نوجوانی، سرمو با بافتن از روی نقشه هاش گرم می کردم و دوباره دست گرفتنش بعد این همه سال کلی خاطره ساز شد برام. رومیزی ها که تموم شدن و پهن روی میزها، رفتم سراغ بافتن باکس با نخ تریکو که انواع مدل هاشو تو صفحات اینستاگرام دیده بودم و دلم خیلی می خواست بافتنشون رو تجربه کنم. بعد یه حسن آباد گردی مختصر سر راه رفتن به منزل مامان جان با مترو و خرید دو کلاف تریکوی صورتی خوش رنگ، حسابی مشغول بافتن چند مدل باکس در اندازه ها و مدل های مختلف شدم که توشون لوازم آرایش و ادکلن ها و کرم ها و غیره رو گذاشتم و چیدمشون روی میز آرایش و  با دیدنشون از این که چه قدر اتاقمو خوشگل و مرتب کردن، خوش خوشانم می شه! الان به مرحله ای رسیدم که به بافت روتختی هم فکر می کنم حتی! و صد البته که جرقه این هم از دیدن یک مدل روتختی با موتیف های بزرگ رنگارنگ تو یکی از صفحات اینستاگرام در ذهنم زده شد!!! بعد هم کلی مدل روتختی سرچ کردم و چند تا گزینه رو کاندید کردم که زمانی که امیدوارم چندان دور نباشه و من پول زیاد دستم باشه، برم و کلی کلاف کتون رنگی رنگی بخرم برای بافتنش. بافتن حالمو خوب می کنه، سرمو گرم و فکر و خیال های الکی رو دور.حتما واسه همینه که فعلا این قدر سفت و سخت چسبیدم بهش!


جمعه عقدکنون برادر جانه ان شاءالله. یه جشن کوچیک خانوادگی در منزل عروس خانم. من چی بپوشم؟؟؟!!!

463. بله برونه، گل می تکونه،دسته به دسته، دونه به دونه شادوماد

بوی عروسی پیچیده تو خانواده! عید مبعث بله برون داداش وسطیه اس و حالا همه به تکاپو افتادن. کلی شورو مشورت تو تلگرام و پای تلفن و ایده های جور واجور که کیک رو از کجا بگیریم و گل از کجا تزئینات چه جوری باشه و ... مامان جان هم بنده و خاله و زن داداش بزرگه رو فردا جهت انجام  تزیینات و جینگول کاری های مرسوم به خونه شون  فراخوندن و فرمودن همسایه ها یاری کنین تا من عروس داری کنم!!!

 عروس فامیله، از اون فامیلایی که اگر چه نسبتش زیاد نزدیک نیست اما روابطمون نزدیک بوده و اصلا از گزینه های پیشنهادی خودم بوده از اول! و این خیلی آرامش بخشه که  کاملا با مدل و تیپ و فرهنگ خانواده مقابل آشنا باشی، هرچند که وصلت با فامیل سیاست های خاص خودشون رو هم می طلبه اما در کل مزایاش از وصلت با غریبه بهتر به نظر میاد که البته امیدوارم بر همین نظر بمونم!

امروزرفتم قواره چادر رنگیم رو که چند ماه قبل خریده بودم و بعد هم هی تنبلی کرده بودم تو دوختنش، درآوردم. از اول هم انگار دلم می خواست برای بله برون بدوزمش و بالاخره امروز دوخته شد، هر چند به دردسر بسیار!  موقع برش و طی یه حرکت بی سابقه که مثلا خواستم شکل پایین چادر بهتر دربیاد، خیلی شیک خراب  بریدمش! بعد مجبور شدم کلی تکه پارچه ها رو این طرف اون طرف کنم تا جبران کمبود پایینش بشه و یه تکه بیراه بهش بیاندازم. حالا خوبه طرح چادر خیلی شلوغه و این شیرین کاریم رو نشون نمی ده! بعد هم دوختش ماجرایی بود با چرخ خیاطی ای که بازی درآورد و حداقل ده بار نخ پاره کرد! بالاخره بعد سه ساعت کلنجار رفتن با پارچه و قیچی و سوزن و نخ و چرخ خیاطی، چادر دوخته شد و یه بار سنگین از روی دوش من برداشته! حالا بماند که چند بار سرم کردمش و جلوی آینه چرخ زدم و با روسری مورد نظرم امتحانش کردم تا مطمئن بشم برازنده خواهر داماد هست! خوبه من عروس نیستم! والا!!!