تردیدهای آخر سالی

اواسط اسفند ماه بود که بهم پیشنهاد کار شد. یه پرونده بزرگ و پرکار شامل چند مدل شکایت از قبیل کلاهبرداری و خیانت در امانت و ... مربوط به شرکت همسر دوستم سین می شد که به عنوان رییس هیات مدیره می خواست از دو شریک سابقشون شکایت کنه. با چند تا وکیل از جمله آقای وکیل همکار سابق من صحبت کرده بود که حق الوکاله های خیلی بالا خواسته بودن و بعد اومده بود سراغ من که چرا پول بدم به غریبه؟! شما انجام بده! مدارک کامله و منم کمک می کنم. فقط چون مربوط به شرکته حتما باید از طرف وکیل دنبال بشه... و گفت علاوه بر یک مقدار از حق الوکاله, هزینه تمدید پروانه وکالتم (که دو ساله تمدید نشده) و مهد خانم کوچولو رو هم اول کار می ده! شازده هم موافق بود و می گفت پیشنهاد خوبیه!

اما خودم خیلی تردید داشتم. اول این که اصلا به کار کردن فکر نمی کردم و آمادگیش رو نداشتم. دوم خانم کوچولو که خیلی به من وابسته اس و دوست نداشتم تو این سن بفرستمش مهد کودک! بعد هم سنگینی و پرکار بودن پرونده بود که می ترسیدم بعد دو سال فاصله گرفتن از کار نتونم خوب از پسش بربیام. خصوصا که پرونده مال آشناس و کار کردن برای آشنا هم دردسرهای خودش رو داره! اما گفتم راجع بهش فکر می کنم و اگر خواستم خبر می دم! که با توجه به این موارد و با وجود این که برای کار هوایی شده بودم, نتونستم تصمیم بگیرم و اعلام موافقت نکردم.


تو همون روزها ماشین سابقم رو که چند ماه قبل به یکی از اقوام فروخته بودیم اما به خاطر تسویه نشدن پولش هنوز به اسم من بود, برای بار دوم دزد برد و مجبور شدم خودم برم دنبال کارهاش. رفت و آمد تو کلانتری و دادسرا بیشتر هوایی کارم کرد و نزدیک بود خر مغزمو گاز بگیره و خودمو بیاندازم تو دردسر و کار رو قبول کنم که فهمیدم پرونده رو دادن به یه وکیل دیگه! منم خیالم راحت شد و از تردید قبول کنم یا نکنم خلاص شدم!

چند روز مونده به پایان سال و درست تو همون روزی که خونه تکونی من تموم شد و داشتم برای خیابون گردی نقشه می کشیدم, فامیلمون زنگ زد که ماشین پیدا شده و خواهش کرد که برم دنبال کارای درآوردنش. اما دوباره راهی کلانتری و آگاهی و ستاد ترخیص شدنم و روال طولانی و اعصاب خرد کن کارهای اداری تو این مملکت, مشکلات کار رو به طور عینی جلوی چشمم مجسم کرد و یادم آورد که چه روزهایی فقط برای یه امضای ناقابل مجبور می شدم از این سر شهر به اون سر شهر برم و کلی پشت در اتاق مسئول مربوطه معطل بمونم! در نتیجه خیلی خوشحال شدم که اون پرونده رو قبول نکردم و دوباره خودم رو تو دردسر نیانداختم!

اون موقعی که تصمیم گرفتم یه مدت کارم رو بذارم کنار, فکر نمی کردم بعد گذشت این همه وقت, نه دلم براش تنگ بشه و نه هیچ اشتیاقی برای شروع دوباره اش داشته باشم! البته دوست دارم چند سال دیگه که بچه ها بزرگ تر شدن دوباره کار کنم, اما نه کار وکالت! تا خدا چی بخواد...



چیزی به مراتب بالاتر از سنگ پای قزوین!

چند روز پیش یهو یاد کار و کاسبی کرده بودم و همکار و رییس قدیمی آقای وکیل! پیش خودم فکر کردم چه قدر بی معرفته که این همه از من کار کشید, اون وقت تو این مدت یه تماس نگرفت احوالی بپرسه و یه تبریک خشک و خالی برای تولد خانوم کوچولو بگه! بعد آخر شب که ازبیرون برگشتیم دیدم هم شماره اش رو تلفن خونه افتاده هم رو موبایلم! منم سرخوش فکر کردم تا اینا از ذهن من گذشت بهم زنگ زده! و صد البته هم مطمئن بود برای احوال پرسی و تبریک تماس گرفته! فردا صبحش که داشتم تو پارک قدم می زدم بهش زنگ زدم. اما زهی خیال باطل! نه تبریکی نه چیزی زود رفت سر اصل مطلب که چی؟! "من می خوام یه وام بگیرم, تو فامیلامون هم چند نفری هستن که شغل های دولتی خوب دارن و می تونن ضامنم بشن, اما نمی خوام بهشون رو بیاندازم. می خواستم شما بیاین ضامنم بشین!!! با همسرتون صحبت کنین اگه از نظر ایشون ایرادی نداشت تا امروز عصر بهم خبر بدین!!!" یعنی بی راه نگفتم اگه بگم دود از کله ام بلند شده بود! خدای من! آخه آدم هم این قدر پررو؟!


 

ادامه مطلب ...

در پی درخواست خان دایی جان!

دیروز صبح داییم بهم تلفن کرد و گفت برای یکی از کارگرای شرکتشون یه گرفتاری حقوقی پیش اومده و اون بنده خدا هم سواد درست و حسابی نداره و کارش به مشکل خورده, من از بین همکارام یه وکیل معرفی کنم که پی گیر کاراش باشه. منم کلی ذوق کردم که بعد مدت ها یه بهانه ای پیش اومد که با داییم حرف بزنم. آخه من همین یه  دایی رو دارم ولی همدیگه رو خیلی کم می بینیم! داییم کلا خیلی اهل رفت و آمد نیست و هیچ وقت نمی شه جمعه هایی که ما خونه مامانیم می ریم اونا هم بیان, چون می خوان شب زود بخوابن برای سرکار رفتن خودشون و مدرسه دوقلوهاشون.

دیگه منم گفتم حالا که داییم یه کاری ازم خواسته زودتر انجامش بدم. فکر کردم دیدم برای این کار آقای وکیل _ رییس سابق!_ از همه مناسب تره. چند بار تماس گرفتم که جواب نداد و بعد خودش زنگ زد. جریان رو براش توضیح دادم و گفتم اگه مشکلی نیست شماره شو بدم به داییم. ولی یه مبلغی برای حق الوکاله گفت که من کف کردم! بعد هم گیر داد که چرا خودت انجامش نمی دی؟! گفتم من الان شرایطم جوری نیست که بتونم دنبال کارا باشم! نمی دونست که من باردارم. چون مدت هاست دفتر نرفتم و چند باری هم که تماس داشتیم و حرف کار شده بود گفته بودم شرایطم مناسب نیست! دیگه گیر داده بود که چرا من یه مدته همه اش می گم شرایطم مناسب نیست و چی شده؟! بعد یهو انگار که یه لامپ تو مغزش روشن شده باشه, گفت: "نکنه مساله بچه دومه؟!" گفتم:"بله! همینه!" کلی هیجان زده شد و پرسید دختره یا پسر و کی به دنیا میاد و ...؟! دیگه فقط کم بود آقای وکیل از این بابت هیجان زده بشه که اونم شد!!!



خیلی وقت پیش آقای وکیل ازم خواسته بود که مدارکمو بدم تا برای ثبت یه موسسه حقوقی اقدام کنه. چون که گویا طبق قانون موسسات حقوقی می تونن تبلیغات داشته باشن و می خواست از این طریق موکل جذب کنه. اونم چه جوری؟ این جوری که همه چی در اختیار ایشون باشه و فقط از اسم من استفاده کنه و بنده هم هیچ ادعایی نداشته باشم!!! منم که مغز خر نخوردم! اون موقع به بهانه این که پروانه وکالتم مال شهرستانه پیچوندم! حالا دیشب می گفت دیگه مانعی نداره و با پروانه شهرستان هم می شه جزء شرکای موسسه حقوقی باشم و از اون جایی که من با وضعیت فعلیم نمی تونم دنبال کارای موسسه باشم, یه وکالتنامه بهش بدم که دیگه نیازی به حضور من نباشه و خودش از طرف من کارا رو پی گیری کنه!!! یعنی همین یه کارم مونده! هرچی می گفتم من اصلا یه مدت نمی خوام کار کنم, می گفت باشه مشکلی نیست ما فقط می خوایم از اسم شما استفاده کنیم!!! آخرش گفتم من اصلا امسال پروانه مو تمدید نکردم, نتونستم برم دنبالش و دیگه بی خیال شد شکر خدا! هر چند خیلی ابراز تاسف کرد که من خیلی دلم می خواست اسم شما تو شرکا باشه چو خیلی به شما اطمینان دارم و می دونم با شما به مشکلی برنمی خورم! اون جا, جا داشت خدمتشون عرض می کردم که وقتی آدم به کسی اعتماد و کارشو قبول داره, باید سعی کنه راضی نگهش داره و  طوری باهاش برخورد نکنه که طرف از کارش دلسرد بشه! همه دوندگی های پرونده رو نیاندازه گردن طرف و حق الوکاله قلنبه رو بذاره تو جیب خودش! هر چند که همه چی نیاز به گفتن مستقیم نداره و اواخر کار با رفتارام , نا رضایتیم رو ابراز کرده بودم! حالا نمی دونم واقعا نمی فهمه یا خودشو می زنه به اون راه؟! به هر حال الان که خیلی احساس آرامش می کنم از کنار گذاشتن کار!


با وجود این که می دونستم مبلغ درخواستی آقای وکیل اصلا در توان اون بنده خدا نیست, اما شماره رو به داییم دادم و آماده اش کردم برای این که حق الوکاله بالا می خواد! البته نگفتم چه قدر! فقط توصیه کردم باهاش صحبت کنین و یه مشاوره ازش بگیرین!

افکار مغشوش, خواب پریشان!

پریشب نشسته بودم آخرین پست های وبلاگ قبلیم رو می خوندم. وضعیتم با حالا خیلی فرق می کرد. کلی جنب و جوش و بدو بدو داشتم, بیشتر روزها سرکار بودم, پر انرژی و فعال! نه مثل الان شل و وارفته و بی حال و حوصله! بعد هی آه کشیدم و برای صدمین بار فکر کردم و تو ذهنم مرور که چی شد این قدر نسبت به کارم سرد شدم و همه انگیزه هام دود شد رفت هوا؟! چند وقته دلم می خواد دوباره مشغول کار بشم ولی نه مثل قبل, اصلا نه کار وکالت! یه کار شاد و کم استرس تو یه محیط صمیمی با همکارای خوب, اما می دونم دارم زیادی رویایی فکر می کنم!

شب خواب دیدم یه پرونده از دفتر آقای وکیل دستم مونده که مربوط به مزخرف ترین مجتمع قضاییه و یه بار بردم اون جا گفتن ایراد داره و دادخواستمو ثبت نکردن, بعد آقای وکیل زنگ زده به من, دعوا راه انداخته که تو بی عرضگی کردی و باید بری اون جا هر جور شده دادخواستو ثبت کنی!!! منم غصه ام گرفته که باید تو این گرمای وحشتناک این همه راهو برم و با یه سری آدم زبون نفهم چونه بزنم! صبح که از خواب بیدار شدم شدیدا احساس آرامش کردم که هیچ پرونده ای دستم نیست و لزومی نداره برم اون مجتمع مسخره و از همه مهم تر از خرده فرمایش ها و غرو لند های آقای وکیل در امانم!

بلند شدم و برای فرار از بی حالی شدیدم رفتم لایی چسب و دکمه خریدم و بلوزی که از هفته اول ماه رمضون دوختنشو شروع کرده بودم بالاخره تموم کردم تا برای این چند تا مهمونی های آخر بپوشم! بعد هم موهای گل پسر رو کوتاه کردم و کلی کیف کردم از هنرهام! زنگ زدم وقت مشاوره گرفتم برای کلاس های دوره بارداری و فکر کار رو هم فعلا از سرم بیرون کردم!


پول منو بده!

بزرگترین معضل یک وکیل اینه که بعد مدت ها دوندگی و پی گیری تو دادگاه و دادسرا و ادارات مختلف و ... به نتیجه رسوندن کار, تازه باید بدوئه دنبال حق الوکاله اش! که گاهی گرفتنش از گرفتن حکم موافق دادگاه هم سخت تره!

اولش که طرف میاد و قرارداد می بنده کلی چونه می زنه و تخفیف می گیره. می گی نصف حق الوکاله رو به عنوان پیش پرداخت بده که مسلما نداره و نمی تونه و می رسوندش به یک سوم یا یک چهارم و در مواردی هم که طرف آشنا باشه اصلا هیچی! بعد کارو به یه مرحله ای می رسونی و می گی یه مقدار از حق الوکاله رو بده که معمولا میگن حالا بذارین کار تموم شه از خجالتتون درمیایم و تسویه می کنیم و این صحبت ها! بعد از اتمام کار هم خبری از موکل نمی شه! اگر هم بشه خبری از حق الوکاله نمی شه! و این قدر باید تماس بگیری و پی گیر بشی تا بعد چند ماه شاید چیزی دستتو بگیره! یعنی پولی رو که حقته بعی وقتا مجبور می شی تقریبا گدایی کنی!

امروز دیگه رودربایستی رو گذاشتم کنار و به دو تا از موکلام که کارشون مدت هاس تموم شده و قرار بوده حق الوکاله ام رو بدن و خبری ازشون نشده بود, زنگ زدم. یکیشون که خودش می خواسته بهم زنگ بزنه و حالا بعدا باهام قرار می ذاره تا پولمو بده! یکیشون هم که کلا هم شماره موبایلمو گم کرده بوده و هم شماره کارت بانکیمو و سعی می کنه طی چند روز آینده پول رو واریز کنه!!! اینه وضع کار و کاسبی ما! اون وقت نمی دونم چرا اکثر مردم فکر می کنن وضع وکلا خیلی خوبه و خیلی پولدارن! اینا مال وکلای قدیمی و سرشناسه نه مال ما تازه کارها! این قدر وضع کار خرابه که حد نداره. قبل شروع کار بخوای سر حق الوکاله سخت بگیری که طرف ول می کنه می ره. بعدش هم که معمولا این جوری می شه!

اینا رو که می ذارم کنار کم کارآمدی و فساد سیستم ق ضا یی, کلا از کار کردن پشیمون میشم. یه موقع ها هم عجیب به سرم می زنه برم پروانه وکالتم رو به کانون وکلا مسترد کنم!


پ.ن: جیمیل من هفته هاس باز نمی شه. چند نفر پیغام گذاشته بودن که برام ایمیل زدن و جواب می خواستن که متاسفانه نتونستم جوابشون رو بدم. برای همین آدرس ایمیلم رو تغییر دادم. پایین قسمت معرفی وبلاگ هست.


بعدا نوشت: گویا این قدر همه به خاطر سخت شدن کد امنیتی بخش نظردهی شکایت کردن که درست شد! حروف انگلیسی رو برداشتن و مثل قبل فقط عدده. ازسرعت عمل مدیران بلاگ اسکای واقعا متشکرم. دیگه نبینم تو کامنت گذاشتن تنبلی کنید!!!

افاده ها طبق طبق!

شما توقع دارین زن و شوهری که به قصد طلاق میان دادگاه چه شکلی بیان؟ با اخم و سگرمه های تو هم؟ ناراحت و گریان؟ با داد و بیداد؟ بی تفاوت؟ خوب همه این حالت ها هم ممکنه, هم منطقی. برای همینم وقتی امروز دیدم خانم موکل در حالی که که دستشو دور بازوی شوهرش حلقه کرده و سرش متمایل به سمت شونه شوهرشه, تو راهروی دادگاه پیداش شد, شده بودم شبیه یه علامت سوال گنده که اینا واسه چی می خوان از هم جدا بشن؟! در واقع به زوج های در حال گذروندن ماه عسل بیشتر شباهت داشتن تا زوج های در شرف طلاق!

مجتمع قضایی مربوطه, جدیدا قانون گذاشته که تست بارداری قبل طلاق باید با معرفی نامه عکس دار دادگاه و در آزمایشگاه مستقر در حیاط مجتمع انجام بشه. برای همینم موکلین که شرط کرده بودن به هیچ وجه دادگاه نمیان, مجبور شدن برای انجام آزمایش بیان! تا قبل از امروز ندیده بودمشون و آقای وکیل باهاشون قرارداد بسته بود. با این که حضور من برای آزمایش لازم نبود, آقای وکیل خواهش کرد چون موکلین با دادگاه و تشریفاتش آشنایی ندارن همراهشون باشم. اونم چه همراه بودنی!

خانم با اون تیپ مکش مرگ ما انگار از دماغ فیل افتاده بود! وقتی رفتیم آزمایشگاه و به آقا گفتم تا نوبت خانمش بشه بره بانک مجتمع و هزینه آزمایش رو پرداخت کنه, چنان شاکی شد که بیا و ببین! و رگبار کلمات تند و تیزشو به سمتم گرفت: "به شوهر من چه ربطی داره که بره هزینه آزمایشو بده؟! پس ما وکیل گرفتیم برای چی؟! من هیچ خوشم نمیاد از محیط این جا! اعصابم به هم ریخته! اصلا قرار بود ما دادگاه نیایم! شما باید روز قبل می اومدی هزینه آزمایشو می دادی تا ما معطل نشیم! می رم به آقای وکیل می گم این وضع رو..!!!" محترمانه گفتم:"خانم تقصیر من که نیست. قانون دادگاه اینه که آزمایش باید تو آزمایشگاه این جا انجام بشه..." ولی خوب کلا از اون دسته آدما نبود که حرف حساب حالیش بشه! دیگه خیلی خانومی به خرج دادم و خودمو خوردم تا نگم اگه ناراحتی می خوای من برم جات آزمایش بدم!!! بعد هم ماتحتشو کرد سمت من و با قر و غمزه رفت بیرون! یه خانمی هم که شاهد این صحنه بود با تعجب پرسید:"شما وکیلشی این جوری باهات حرف زد؟!" نوبتش شد رفتم تو حیاط صداش کنم دیدم نیست. خواستم برم دم بانک ولی گفتم به اون مکان گرم و سوزان! اصلا بذار بیشتر معطل بشه! و در حالی که به خودم دلداری می دادم برای طلاق اومده اعصابش خرده, کتابمو درآوردم و مشغول خوندن شدم! یعنی هر چی شوهره با شخصیت و مودب بود, زنه بی تربیت, بی اعصاب و طلبکار! وقتی هم رفتیم داخل کلی ادا درآورد برای دکتره که من دستمو این جوری روی میز نمی ذارم و یه دستمال بده زیر دستم پهن کنم و سوزن رو یواش بزن و ...!!! از دکتر پرسیدم لازمه خود خانم برای گرفتن جواب که 20 دقیقه بعدش حاضر می شد باشه یا خودم می تونم بگیرم؟ که گفت لازم به بودن خانم نیست و منم فرستادمشون رفتن. چون هیچ تضمینی نبود که خانومی کردنم ادامه دار باشه!!!

بعد که آقای وکیل اومد تا با هم بریم داوری و جلسه دادگاه, ( آقای وکیل, وکیل شوهره بود.) کلی شکایت کردم پیشش و فهمیدم آقای وکیل هم دل پری از خانمه داره و گویا تو دفتر هم حسابی خدمت آقای وکیل رسیده بود!!! داوری که رفتیم فهمیدم شوهره 110 میلیون تومان نقد برای مهریه داده! اولش شوکه شدم ولی بعد به آقاهه حق دادم که زودتر بخواد از شر این عتیقه خلاص بشه!  یه چیز دیگه هم چند روز قبل که رفته بودم واحد رایانه دادگاه تا ببینم پرونده کدوم شعبه رفته فهمیدم! پرونده تو سیستم ثبت نشده بود ولی وقتی متصدی, اسم خانم رو سرچ کرد گفت چند سال قبل یه پرونده طلاق توافقی با یکی دیگه و توی یه مجتمع دیگه داشته! شناسنامه اش هم المثنی بود و بدون اسم شوهر قبلی که نشون می داد وقتی جدا شده باکره بوده و تونسته شناسنامه جدید بگیره.

خدا هیچ کس رو گیر آدمای اطواریِ بی تربیتِ طلبکارِ از دماغ فیل افتاده نیاندازه که اعصابی از آدم به فنا می دن به یاد ماندنی!!!

آخرین روز کاری

دیروز آخرین جلسه دادگاه امسالم برگزار شد: تجدید نظر خواهی از حکم نفقه این پرونده .دادگاه بدوی شهریور ماه تشکیل شد و با این که خوانده اقرار کرد همسرش اوایل سال با رضایت و اطلاع خودش از خونه رفته و تو این مدت ارتباطی نداشتن و نفقه ای پرداخت نشده, قاضی دعوی ما رو که درخواست نفقه از ابتدای سال 88 بود,کلا رد کرد و کار به تجدید نظرخواهی کشید. کلی مدرک (استشهادیه, فاکتور خرید به اسم موکل, پرینت حساب موکل که به حساب شوهرش پول ریخته بود, حکم کیفری ترک انفاق که موکلم خودش اقدام کرده بود و ...) جمع آوری کردیم و روی پرونده گذاشتیم تا بتونیم اقلا حکم نفقه رو از اول سال 91 بگیریم تا بعدا بشه از این حکم به عنوان دلیل برای طلاق استفاده کرد. چون یکی از مواردی که عسر و حرج زن رو در دعوی طلاق ثابت می کنه و به صراحت هم در قانون و هم در شرایط ضمن عقد  موجود در عقدنامه ها اومده, عدم پرداخت نفقه از سوی شوهر به مدت 6 ماه یا بیشتره. شوهر موکل هم که حسابی سر لج افتاده و به هیچ وقت برای طلاق توافقی حاضر نمی شه و موکل خودش باید دادخواست طلاق بده. اینه که گرفتن این حکم خیلی برام مهم بود.

دادگاه تجدید نظر معمولا جلسه دادرسی با حضور طرفین نمی ذاره و قاضی با توجه به مدارک رای می ده. این اولین جلسه تجدید نظری بود که می رفتم و بسیار هم دیدنی بود! دو ساعت تموم طول کشید و بیشتر صرف داد و بیداد های شوهر, گریه های زن, کشمش ها و تکه انداختن هاشون و صد البته تلاش و بعضا فریاد و تهدید قاضی برای ساکت کردنشون شد! منم هر چی می زدم روی پای موکل که بهش حالی کنم ساکت باشه و جنجال راه نیاندازه و بذاره شوهرش جو رو متشنج کنه که به نفع ما بشه, گوشش بدهکار نبود! آخرش قاضی گفت وقتی شما تو دادگاه این جوری هستین, دیگه معلومه تو خونه چه وضعیه!!!

طبق نظر مددکاری که دادگاه برای تحقیق و پرس و جو فرستاده بود, آقا خانم رو منزل بیرون کرده_ هر چند آقا نظرش این بود که مددکار با غرض ورزی نظر داده!_ و قاضی هم بر این اساس و سایر مدارک نظرش به اثبات عدم پرداخت نفقه از ابتدای سال بود. قاضی برگه صورت جلسه رو بهمون داد تا اظهارتمون رو بنویسیم. من حدود نصف صفحه نوشتم ولی آقا عملا طومار نوشت و چند صفحه رو پر کرد و کلی از وقت دادگاه رو تلف!!! بعد که نوشته هاشو خوندم تا جواب بنویسم می بینم قصه حسین کرد شبستری نوشته و چیزی که می شد تو کمتر از یک صفحه بنویسه بی خودی شاخ و برگ داده! (همون قضیه لطفا مغز نخورید!)

خلاصه که با وجود همه تنش ها و اتلاف وقت ها, نتیجه خوب شد و حکم الزام به پرداخت نفقه معوقه یک سال صادر می شه. کارشناس هم مشخص شده تا میزانش رو تعیین کنه.


تو اوج کارای من برای تمیز کاری خونه و چیدن وسایل بعد بازسازی, دو نفر تماس گرفتن برای کار که هم خیلی عجله داشتن هم خیلی اصرار, اما من نتونستم وکالتشون رو قبول کنم. حالا قبلش کلی بیکار بودما! چرا همیشه همه چی هم زمان می شه؟!

لطفا مغز نخورید!

تجربه به من ثابت کرده بیشتر مردم بلد نیستن یه صحبت به درد بخور کنن! یعنی وقتی می خوان مساله ای رو عنوان کنن به جای این که اصل مطلب رو بگن, کلی آسمون و ریسمون به هم می بافن و یه مثنوی هفتاد من کاغذ تحویلت می دن که تو حالا باید بگردی و از بین اون همه, چهار تا کلمه ای که به کارت بیاد پیدا کنی! من به اقتضای شغلم به شدت با این مساله درگیرم! مثلا طرف می خواد مهریه شو بذاره اجرا, قاعدتا باید راجع به میزان مهریه  و اموال شوهرش و شیوه مرسوم کار دادگاه و البته میزان و نحوه پرداخت حق الوکاله صحبت کنه, اون وقت میاد از اول جریان آشنایی با همسرش و ازدواج و تمام مشکلات و دعواها و قهر و آشتی هاشون و ... رو برات تعریف می کنه! یا مثلا می خواد مشاوره تلفنی بگیره برای یکی از آشناهاش. کلی حرفای بی خودی می زنه تا تلفن داغ می کنه بعد هر چی می پرسی پرونده تو چه مرحله ایه؟ رای صادر شده؟ درخواست تجدید نظر داده؟ فلان کار شده؟ بهمان اتفاق افتاده؟ خیلی راحت میگه ایناشو دیگه نمی دونم! خوب پس من چه جوری باید راهنمایی کنم؟ مگه علم غیب دارم؟! خلاصه که زیاده از این موارد و خدا باید چند تا گوش شنوای اضافه به علاوه یه اعصاب تمام فولادین به ما عطا کنه!

 هفته پیش مستاجر مامان بزرگم تلفن کرد و گفت یه پرونده تو دادسرا و یه سری مسایل هم تو شرکتشون دارن و نیاز به مشاور حقوقی و خواست یه روز برم شرکتشون. منم که تصمیم گرفته بودم تنبلی رو بذارم کنار و برم دنبال کار,گفتم هفته دیگه یه روز تماس میگیرم و قرار می ذاریم. تا جمعه شب که رفته بودیم مهمونی خونه همین مامان بزرگم و زنگ زد اون جا که من فردا صبح احضار شدم دادسرا و اگه می شه شما یه سر بیاین بالا صحبت کنیم! که این صحبت ها یه دو ساعتی طول کشید و کل جریان اون پرونده ( یکی از همسایه های قدیمشون یه شکایت بی اساس کرده بود.) و مشکلات شرکت  رو توضیح داد و منم راهنمایی کردم و خواست که  یه سری کارهای دادگاهی شرکتشون رو پی گیری کنم و وکالت نامه هم امضا کردیم و ما رفتیم دنبال کارها.  دو شب بعدش باز تماس گرفت که اگه شما خونه مادربزرگتون هستین می شه یه سر بیاین بالا یه سری مسایل هست باید با شما صحبت کنم.( این هفته کلا خونه مامان بزرگم بودیم.) دوباره جریان اون شکایت همسایه شون رو از اول توضیح داد تا یه کلام بگه اون روز شاکی دادسرا نیومده و اون هم با توجه به چیزایی که بهش گفتم بودم یه لایحه نوشته گذاشته تو پرونده!!! بعد رفت سر شرکت و از بدو تاسیسش رو توضیح داد تا اختلافات با شرکا و بدهی ها و غیره که بیشترش رو شب اول هم گفته بود!!! فقط وقت منو تا نصفه شب گرفت! روز بعدش تماس گرفتم که بگم دادگاه کارشناس معرفی کرده برای قیمت گذاری اموال شرکت و چه روزی فرصت دارن تا با کارشناس هماهنگ کنم . گفت من امروز دادسرا بودم و اگه می شه شب بیاین یه سری مسایل هست شما رو در جریان قرار بدم! ولی من که تصمیم گرفته بودم دیگه در جریان مسایلی که ربطی به من نداره قرار نگیرم گفتم برنامه ام معلوم نیست و شب هم که خانومش موقع شام زنگ زد به مامان بزرگم گفتم بهشون بگه دارم شام می خورم و شوهرم هم تازه اومده و بعدش هم مسلمه که نرفتم بالا! این همه کار هم کردم نه یه قرون حق الوکاله گرفتم نه اصلا صحبتی در این باره کردن جز این که گفتن با ما همسایه ای حساب کنین!!!  

اون وقت من نمی دونم چرا از این موکل های درست و حسابی که تو فیلما نشون می ده _ مثل همین سریال زمانه که دختره موکل پولدار داره که ماشین مدل بالا می ده, خونه می ده, آخرش هم  بادا بادا مبارک بادا _ گیر ما نمیاد؟! همیشه باید حق الوکاله ام رو با مصیبت بگیرم! آقای وکیل بارها توصیه کرده با آشنا کار نکنم ولی چه کنم که موکل غیر آشنا گیر نمیاد!



نتیجه گیری اخلاقی: خیلی مهمه که یاد بگیریم مختصر و مفید حرف بزنیم و مغز طرفمون رو نخوریم!


ب.ن: در راستای پست قبلی این هفته هم نمی ریم خونه مون! به دلیل مشکلات مالی کار چند روزه تعطیله. من حق الوکاله هامو می خوام!!!

فعلا این جوریه!

واقعیت اینه که مدت هاست وضع کار و کاسبی ما شدیدا کساده. نه خودم پرونده جدید گرفتم نه از دفتر بهم پرونده دادن! یعنی از اواخر تیر ماه که آقای وکیل یه پرونده طلاق توافقی بهم داد و اونم بعد دو روز وقت گذاشتن و ثبت دادخواست و ارجاع به شعبه طرفین از طلاق منصرف شدن, دیگه از کار جدید خبری نبوده! پرونده های قبلی هم یا به سرانجام رسیدن یا افتادن تو رکود! کار پرونده پسرعمه ام تموم شد و چک دیه شو از دادگاه گرفت. کار پرونده ارثیه کشیده به اداره ثبت و حالا حالاها از اون جا در نمیاد! دو تا پرونده خانوادگی هم دارم که رفتن برای تجدید نظر و یه دو سه ماهی اون جا مهمونن!

در نتیجه بنده در حال حاضر عملا بی کارم! این به کنار, مساله جالب اینه که بر خلاف قبل  از این بی کاری ناراحت نیستم که هیچ, یه جورایی هم خوشحالم و احساس آرامش می کنم که مجبور نیستم وقتمو تو دادگاه ها بگذرونم و با هزار جور آدم سر و کله بزنم! از این که می تونم شب تا هر وقت خواستم بیدار بمونم و صبح تا هر وقت خواستم بخوابم! با خیال راحت کتاب بخونم, فیلم ببینیم, وبگردی کنم, مهمونی برم و ...!!!

تا اون جایی که یادم میاد همیشه برام خیلی مهم بوده که شغلی داشته باشم و درآمدی و بتونم مستقل باشم. اصلا انگیزه اصلی رفتنم به دانشگاه همین بود! بعد هم که پدر خودمو درآوردم تا این پروانه وکالت کوفتی رو گرفتم! (می گم کوفتی چون هزینه ای که ماه پیش برای تمدید سالانه اش متحمل شدم از درآمد کل امسالم بیشتر بود و تماما از جیب همسر گرامی پرداخته شد!!!) تمام مدتی هم که کار پیدا نکرده بودم یا به خاطر گل پسر سر کار نمی رفتم این فکر مسخره و عذاب دهنده باهام بود که از دنیا عقب افتادم و آدم موفقی نیستم و از این دست چرندیات!!! وقتی پیش آقای وکیل مشغول به کار شدم و قرارداد بستم پر از شور و هیجان بودم و کلی حال می کردم برای خودم! واقعا هم با علاقه و جدیت کار می کردم و با وجود اون همه کارای ریز و درشتی که آقای وکیل رو سرم می ریخت خستگی حالیم نمی شد! ولی حالا بعد یه مدت کار فشرده که درآمد چندان به دردبخوری هم نداشت, این خونه نشینی خیلی بهم مزه داده! فکر می کنم خیلی ملنگ بودم که این همه به خاطر کار خودمو اذیت کردم! شایدم اون دوره کار سخت عطشم رو خوابونده و بهم فهمونده تو دنیای کار خبر خیلی خاصی هم نیست و چیزی رو از دست نمی دم با خونه نشینی, اینه که الان خوش خوشانمه! مهم تر از همه این که قبول کردم قرار نیست همه چی تو زندگی مطابق میل آدم باشه. من الان خیلی چیزای خوب تو زندگیم دارم ولی از وضعیت کاریم راضی نیستم. خوب نباشم! به هر حال همیشه یه چیزایی برای نارضایتی هست!




اینا به این معنی نیست که دیگه کارو دوست نداشته باشم و نخوام کار کنم ولی دیگه دلم نمی خواد بیگاری کنم. اگه قرار باشه وقت و اعصابمو برای کاری بذارم باید ما به ازای مادی به دردبخوری برام داشته وگرنه ترجیح می دم بی خیالش بشم! البته واقعیت اینه که فعلا با توجه به اوضاع اقتصادی کنونی و ممنوعیت فعالیت تبلیغی برای وکالت و از همه مهم تر قوانین جدید در رابطه با حکم جلب, کلا کار و بار وکلا کساد شده و خیلی از وکیلای با سابقه تر از من که دفتر و دستک و برو بیایی داشتن برای خودشون فعلا دارن سماق می مکن, من که جای خود دارم! یه مدته دارم به این فکر می کنم که اگه وکیل یه شرکتی بشم و کارای حقوقیشونو پی گیری کنم خیلی بهتره تا پرونده های مختلف داشته باشم و با موکل های جور واجور درگیر باشم. اما اگه شما دنبال هم چین کاری گشتین و پیگیریش هستین, منم هستم!!!

عروس پر توقع

یه مورد مشاوره داشتم. آقا 6 سال پیش با دخترداییش عقد کرده بود. منتها چون عروس موقع عقد 12 سالش بود (داماد هم 24 سالش بوده!) و شناسنامه اش عکس نداشت، عقدشون ثبت رسمی نشده بود و فقط یه برگه داشتن که عاقد و شهود امضاش کرده بودن. مهریه 214 سکه  تمامه که 6 سال پیش 45 میلیون می شده و خانواده عروس همین مقدار از خانواده داماد سفته گرفته بودن به عنوان ضمانت مهریه تا هر وقت عقد تو دفترخونه ثبت شد سفته ها رو برگردونن. ولی بعد گذشت این همه مدت عروس به تحریک خانواده اش برای ثبت عقد حاضر نمی شه و هر روزیه بامبول تازه سر داماد درمیاره و آخرین حرفشون هم این بوده که باید سه دانگ از خونه ای که پدر داماد به تازگی با قرض و قوله تونسته اطراف تهران بخره رو به اسم خانم بکنن، علاوه بر مهریه مشخص شده، تا خانم راضی بشن عقدشون ثبت رسمی بشه و بعد هم برن زیر یه سقف! حالا خانواده داماد می خواستن بدونن می شه که میزان مهریه همون 45 میلیون تومان سفته ای که دادن باشه نه 214 تا سکه؟! که بنده عرض کردم نمی شه چون میزان مهریه تو برگه ای که داشتن 214 سکه مشخص شده و این سفته ها هم فقط برای ضمانته. بعد هم ایشون قانونا موظفن عقد ازدواجشون رو ثبت رسمی کنن و حالا که خانم راضی به حضور دردفترخونه نمیشه باید ازدادگاه الزام به حضورش رو بخوان. منتها آقا هیچ علاقه ای به ثبت عقد نشون نمی داد با این استدلال که اگه عقدمون ثبت بشه خانمم بلافاصله مهریه شو می ذاره اجرا! الان هم مدام دارن تهدید می کنن سفته هاتون رو می دیم دست شرخر! گفتم به هر حال  ثبت  نکردن عقد جرمه و شما قبل از هراقدامی باید عقدتون رو ثبت کنین. بعد هم گفتم به نظر من که این زندگی، زندگی بشو نیست! وقتی خانواده عروس چندین سال شما رو معطل کردن و ازهمون اول هم ازتون سفته گرفتن و حالا هم توقع به نام شدن خونه تون رو دارن، با وجود این که فامیل هستین و ازتون شناخت دارن، معلوم نیست بعدا تو زندگی مشترک چه مسایلی پیش بیاد! شما بهتره بعد ازثبت عقد به فکر طلاق باشین!!!


پ.ن1: امروز با یه قاضی زبون نفهم  حسابی بحث کردم طوری که تقریبا ازشعبه دادگاه انداختم بیرون!!! سر این که هزینه دادرسی رو که خوانده موظف به پرداختشه توی رای 300 هزار تومان کم تر از میزان واقعی نوشته و حاضر هم نیست درستش کنه و میگه من اشتباهی تو رایم نداشتم که بخوام اصلاحش کنم. شما اگه اعتراض داری برو درخواست تجدید نظر بده!!! این هم یعنی موکل من باید 750 هزار تومان هزینه تجدید نظر خواهی بده به خاطر300 هزار تومنی که اصلا معلوم نیست بتونه از خوانده بگیره یا نه! خدا رحم کنه به عاقبت پرونده ام!


پ.ن2: اوضاع کاسبی ما هم مثل مشاغل دیگه به شدت کساده. مردم پول ندارن وکیل بگیرن! خصوصا که چند ماهه حکم جلب رو برای دعاوی حقوقی مثل مطالبه مهریه برداشتن و اگه طرف اموالی نداشته باشه  دیگه دست خواهان به جایی بند نیست، اینه که ازخیر طرح دعوی می گذرن! خلاصه که دیگه چندان توقع پست کار و کاسبی و کیس های جالب نداشته باشین! بنده معذورم!


ویژه نوشت: تو دعاهای روزعرفه تون به یاد ما هم باشین.