451

کابینت ها رو دونه دونه ریختم بیرون.  شیشه های ادویه و حبوبات و سبزیجات خشک و... درآوردم، همه جا رو دستمال کشیدم، بعضی شیشه ها رو شستم، یه سری ها رو جابجا کردم، یه سری رو هم کلا ریختم دور و حالا حدود نصف کابینت های آشپزخونه تمیز و مرتب و چیدمان شده اس. نه از سر بیکاری ویرم گرفته بود به تمیز کاری های پنهان آشپزخونه و نه به خاطر  خونه تکونی عید. اعصاب به هم ریخته ی من بود که انگار جز با سرو سامون دادن و شستن و دور ریختن آروم نمی گرفت! به جای قنبرک زدن و گیر دادن به بچه ها، حرصمو سر کابینت های به هم  ریخته خالی کردم اساسی! 

فکر می کنم چه خوبه که این شستن و رفتن سابیدن ها هست که گاهی بشه یه کم از غصه ها رو هم  باهاشون شست و رفت و سابید تا فکر و خیال  های  تموم نشدنی نخوره آدم رو...

450.

روی میز آرایشم چندین مدل کرمه، یکی مخصوص صورت، دو تا برای دست در دو نوع معمولی و قوی، کرم دور چشم، کرم لب. و من روزی چندین بار با آداب مخصوص کرم می زنم، عین این خانم شیک ها! اما با این وجود وضع پوستم اصلا خوب نیست! بعد این همه رفتن پیش دکتر های مختلف پوست و آلرژی  تو چندین ماه اخیر و مصرف اون همه قرص و پماد، هنوز به شدت با خارش و التهاب درگیرم! یه هاله قرمز دور تا دور دهنمه که این مدت فقط رنگ و محیطش تغییر کرده و دست هام  هم دیگه کارشون از خارش گذشته، درد می کنن! 

از دکتر رفتن خسته ام و به دکترها بی اعتماد شدم. انگار نمی تونن هیچ مرضی رو ریشه ای حل کنن و همه معالجاتشون تسکین موقته!  از این قیافه داغون  هم خسته ام و بیشتر از اون، از جواب دادن به سؤالات هر کس که منو بعد چند وقت می بینه و دکتر معرفی کردن ها! هر چند که می دونم این پروسه دکتر رفتن و بهبود موقت و برگشت بیماری به ناچار تکرار خواهد شد...


+ تا حالا نشده بود این همه وقت ننویسم. حس نوشتنم به طرز عجیب و غریبی رفته بود و بر نمی گشت! امشب هم احتمالا از بی حوصلگی زیاده که هوس نوشتن به سرم زده...