477.پیر نشی جوون

فایده ی دعایی که قدیمیا واسه جوونا می کردن رو درست نمی فهمم: «پیر شی جوون!» اصلا خاصیت پیر شدن چیه؟! هزار جور درد و ناراحتی، آلزایمر، زمین گیری، محتاج دیگران شدن و گاهی هم منفور و فراموش شدن ... شایدم پیر شدنای قدیم فرق داشت با حالا، قطعا فرق داشت!

این مدل پیر شدن های امروزی رو نمی خوام. این که مثل مامان بزرگای مرحوم شازده و  مامان بزرگ پدری خودم سالای آخر عمرم زمین گیر بشم و واسه کوچکترین و شخصی ترین  کارهام محتاج دیگران. 

امروز رفته بودیم دیدن مامان بزرگ.چند روز پیش یه عمل جراحی داشت و حالا بی حال و پف کرده افتاده بود روی تخت. اون اوایل که زمین گیر شده بود هر وقت می رفتم دیدنش، می‌گفت دعا کنین خدا زودتر منو ببره. من هر بار می گفتم دور از جونتون، ولی ته دلم به زنی که یه زمانی مظهر اقتدار و استقلال بود و همه ازش حساب می بردن، حق می دادم نخواد تو وضعیتی باشه که حتی نتونه بره دستشویی و مجبور باشه با اون همه وسواس نجس پاکی که قبلش داشت تن بده به پوشک شدن...


آقا جون هم تو اتاق کناری خواب بود، خیلی لاغر و ضعیف شده و این چند بار آخری که رفتم خونه شون همیشه خواب بوده و منو ندیده، هرچند فرق زیادی هم به حالش نداره چون معمولا نمی شناسدم و من هر بار با شوخی و خنده براش توضیح می دم که دختر سومین پسرشم و نوه هفتمش! آقاجون هم می خنده و حرفامو تکرار می کنه و من نمی فهمم که بالاخره شناخته یا نه. 

هر وقت که بچه ها رو می برم پارک و یه پدربزرگ با حوصله می بینم که دست نوه شو گرفته و آورده پارک، یاد بچگی هام می کنم که آقاجون نُه تا نوه شو  راه می وانداخت و می برد پارک. کلی پیاده می رفتیم، تو راه برامون شعر می خوند و از تو جیب همیشه پر از خوراکیش بهمون آجیل و شکلات می داد. همه مونو سوار چرخ و فلک می کرد و واسه مون بستنی می خرید. چه حوصله ای...


واقعا خاصیت این دعا چی: «پیر شی جوون»؟؟؟

 



476

نمی‌دونم به حالتی که مدتیه دچارشم دقیقا چی میگن؟ چسبندگی به منزل؟ عدم تمایل به بیرون رفتن؟ یا چیز دیگه؟ به هر حال من ترجیحم اینه که کلا تو خونه باشم و گزینه های مهمونی و گردش و خرید برام تو الویت بعد قرار می گیرن! حالا  نمی دونم  بیاندازمش تقصیر گرمای هوا یا از اون مهم تر معضل بزرگ بی ماشینی که در نتیجه ی فروش ماشین شازده به علت پاره ای از مشکلات مالی و تصاحب ماشین این جانب از طرف ایشون پیش اومده، یا مشکل از خودمه که خیلی تنبل شدم؟! 

اون وقت تو این وضعیت من الان سه روز پشت سر هم بیرون  بودم! یه روز منزل دوست جانم که بعد عوض کردن خونه و عمل جراحی دخترش مدتی بود می خواستم بهش سر بزنم و نمی شد تا بالاخره خودش زنگ زد و دعوتمون کرد به صرف ناهار زنونه و شام خانوادگی، روز بعدش بنا به درخواست مامان جان و داداش جان خیاطی و بازار برای انتخاب مدل و خرید پارچه ی لباس عروس برای جشن نامزدی داداش وسطی که قراره تو شهریور سه ماه و اندی بعد از عقد برگزار بشه! که چه روز سخت و طاقت فرسایی هم شد با وجود خستگی خودم و همراهی بچه ها که اصلا از نق زدن و بهانه گیری دریغ نکردن! روز بعدترش هم منزل مامان جان طبق برنامه ی هفتگی که همه اون‌جا جمع می شیم.

الان که بعد سه روز صبح بیرون رفتن و شب برگشتن  تو خونه مونم، پر از احساس راحتی و آرامشم و دارم خستگی این چند روز رو با لم دادن روی مبل و گوشی بازی و کتاب خوندن و در رفتن از زیر کارای خونه در می کنم و فکر می کنم چه قدر خوب شد که چند ساله کار بیرون رو تعطیل کردم!



475.

یکی از لذت بخش ترین کارای این روزام اینه که بشینم یواشکی بازی کردن خانم کوچولو رو نگاه کنم و به حرفایی که با عروسکاش می زنه گوش بدم، حرفایی که بیشترشون همون حرفای خودمه که با لحن و زبون شیرین دخترکم بیان می شه!

و این که شب ها بعد از قصه ای که من براش می گم، به قصه ای که اون برام می گه گوش کنم که بیشترش همون قصه ی منه با چاشنی تخیلات و افاضات خانوم کوچولو!


474. بی نت، با کتاب

ده روزی اینترنت نداشتم و در نتیجه کلی کتاب خوندم! دو جلد کتابی که تازه امانت گرفته بودم و دو تا هم از اونایی که چند ماه پیشم بود و فرصت خوندنشون رو پیدا نکرده بودم. تمام این کتاب ها به طرز خوشایندی جالب و جذاب بودن و باهاشون انگار به گوشه و کنار دنیا سفر کردم. 

با «کشتن مرغ مینا» به آمریکا و تبعیضات نژادی بین سیاه پوست ها و سفیدها، با «ادواردو» به ایتالیا و مافیای قدرتش و با «زخم داوود» به فلسطین و دنیای رنج و درد مردمش. 

این آخری رو بیشتر از همه دوست داشتم و با این که اولش فکر می کردم شاید حوصله سر بر باشه، اما با وجود تلخ و غمناک بودنش خیلی جذبم کرد و دو روزه تمومش کردم. نویسنده ی کتاب یه مهاجر فلسطینیه و داستان چند نسل از یک خانواده رو در خلال اشغال و جنگ و کشتار و آوارگی ، خیلی  زیبا و  متفاوت از تصویر ذهنی ما روایت و خواننده رو با تاریخ معاصر فلسطین و شیوه ی خاص  زندگی مردمش  آشنا می کنه.


بدون اینترنت بودن هم عالمی داره ها! اصلا باید هر از گاهی یه هفته رو برای خودمون به عنوان هفته ی بی نت اعلام کنیم و به زندگی عادی_ همون که تا چند سال پیش داشتیم! _ برگردیم.

473

از قبل معلوم بود که تعطیلات عید فطر سفر نمی ریم، به دلیل کاملا موجه نبود بودجه! فکر کردم بد هم نیست. نه گرفتار شلوغی جاده ها میشیم و نه خسته از جمع و جور کردن های قبل و بعد سفر.تو خونه استراحت می کنیم و فیلم می بینیم. اما این قدر سریع گذشت که نفهمیدم چی شد! اصلا دو روز تعطیلی که برای ما قبل و بعدی هم  بهش اضافه نشد، چی بود که من این قدر راجع بهش فکر و خیال بافته بودم؟!

روز عید رفتیم نماز، بعد سال ها. نیت مصلی رو داشتم ولی خواب موندیم و راهی مسجد محل شدیم. کلی حسرت خوردم که این همه سال که نماز عید فطر نرفته بودم چه حس و حال ناب و قشنگی رو از دست دادم. وقتی برگشتیم بچه ها هنوز خواب بودن و به جهت استفاده بهینه از این موقعیت شازده رو راه انداختم که بریم بازار گل. یه سری از گلام گلدون تازه لازم داشتن و چند تا گیاه جدید هم می خواستم بگیرم. خلاصه که بعد یه گردش حسابی تو بازار برگ بیدی و ناز یخی گرفتم ،گلدون های مخصوص نرده برای بالکن ، یه سری گلدون کوچیک برای ساکولنت هایی که چند وقت پیش خریده بودم و به دسته ی بزرگ گل سرخ. همین ها کافی بود تا روز عید حسابی برام عیدانه بشه! 

با رفتن به خونه پدری شازده و روز بعدش هم پیک نیک با خانواده خودم، تعطیلات تموم شد و رفت! شازده امروز صبح عازم سفر کاری شده و منم دارم سعی می کنم ساعت خواب و روال روزانه به هم خورده مون رو مرتب کنم. در نتیجه صبح زود ساعت یازده! از خواب بیدار شدم و یه تمیز کاری اساسی انجام دادم، آماده برای یه شروع تازه!


472.خداحافظ ای ماه خوب خدا

نزدیک آخرین افطار ماه مبارکه. ماه پر از آرامش مهمونی خدا. یکی از بهترین و شیرین ترین رمضان های عمرم.

کاش با تموم شدن این ماه حال خوبم تموم نشه. کاش بشه از تو بغلت بیرون نرم،  کاش دستاتو سفت و محکم دورم حلقه کنی و نذاری دوباره ازت دور بشم مهربون خدا...

471.فیلم کمدی درام

اون شب که مهمون داشتیم، بعد جمع کردن سفره یکی پیشنهاد داد فیلم جشن عقدم رو بذارم ببینیم. آقایون تو هال مشغول بازی با پلی استیشن شدن، ما خانوما هم رفتیم تو اتاق فیلم دیدیم.

اون وقت این فیلم جشن عقد چهارده سال پیش من، یه چیزی بود تو مایه های فیلم کمدی! هزار تا چیز خنده دار از توش درمی اومد. از قیافه های بچه سال من و شازده و تیپ و اداهای داداشامون که اون موقع خیلی کوچیک بودن بگیر تا اون فرق زیگراگی اکلیل دار و مژه مصنوعی های نگین دار من که اون زمان آخرین مد روز بود! این قدر خندیدم که اشکام در اومده بود! مدل میکس فیلم هم که خودش یه داستان خنده دار دیگه بود!


اما فیلم که جلوتر رفت جای خندیدن دلم گرفت. با دیدن پیر شدن مامان و بابا، دیدن مامان بزرگ و آقاجون که اون موقع سالم و روپا بودن و حالا چند ساله زمین گیرن و  گوشه ی خونه.

فکر کردم شاید یه سال هایی بیان که اصلا دیگه دوست نداشته باشم این فیلم رو ببینم. اگر عزیزانم که تو فیلم خوش تیپ و سر حالن، دیگه بینمون نباشن....