829

از سیزده روز قبل تا دیروز هر روز بعدازظهر لباس مشکی تن می کردیم و می رفتیم یه روضه خونگی خیلی جمع و جور پنج شش نفره که دوست عزیزی از پارسال سنگ بناش رو گذاشت. مجلسی که با وجود کوچک و کم جمعیت بودنش و یه عالم تفاوت با تصویری که از روضه خونگی های شلوغ پلوغ دوره بچگی و نوجوانی و مراسم های دهه محرم خونه پدری _که دو ساله با وجود کرونا برگزار نمی شه_ داشتم، حس و حال خیلی خیلی خوبی داشت. هم اون روضه خوانی حدودا نیم ساعته و هم قبل و بعدش که مشغول تدارک غذاهای نذری ای بودیم که تو کلّ این روزها با همت بلند صاحبخانه پخته و آماده و توزیع می شد. موقع پخت و کشیدن غذاهای نذری و جمع و جور و شستشوهای بعدش یه عالم حرف و سخن بود که بین چند نفر خانم حاضر در صحنه کار رد و بدل می شد! از تجربیات آشپزی و خیاطی بگیر تا راهکارهای زندگی مشترک و اعتماد به نفس!
دیروز بعد مجلس آخر و موقع خداحافظی بابت حال خوب این مجلس از ته دل از خانم صاحبخونه تشکر و براش دعای خیر کردم.
یاد قدیم ها و روضه های ماهانه ای که تو خیلی از خونه های محل با حضور تعداد زیادی از همسایه و فامیل برگزار می شد به خیر. حتما یکی از دلایل صفای زندگی ها و خوب بودن حال دل قدیمی ها همین بوده!

828

رسیدیم به هشتمین شب دهه محرم، شب تاسوعا که از وقتی یادم میاد بین تمام شب های دیگه به خاطر صاحبش یه حس و حال دیگه و یه علاقه ویژه ای بهش داشتم.
بچه ها رو گذاشتم خونه مامان، پیاده از کوچه پس کوچه ها خودم رو رسوندن به هیات قدیمی مون، زیر انداز انداختم یه گوشه حیاط مسجد، نشستم و دلم رو بردم به ایام اربعین سال نود کربلا  و هشت و شبی که برای وداع، با کلی حاجت و حال پریشون خودم رو رسونده بودم به حرم آقا اباالفضل. در حرم بسته بود و یه گوشه تو خیابون نشسته بودم چادرم رو روی صورتم کشیده بودم و میون همهمه زائرها و نوحه خونی زن های پاکستانی درد دل هام رو گفته بودم و با اشک و آه دم گرفته بودم «یا کاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین» این قدر گفته بودم و اشک ریخته بودم تا دلم سبک شده بود و راه نفسم باز و مطمئن که حاجتم رو گرفتم و گرفته بودم‌. اصلا مگه می شد دم خونه باب الحوائج رفت و دست خالی برگشت؟
کی می دونست چند ماه بعد اون شب دنیا کن فیکون خواهد شد؟ که یه ویروس وحشی مثل بمب می‌افته وسطمون و پراکنده مون می‌کنه، که حسرت خیلی چیزای به ظاهر ساده رو به دلمون می ذاره، مثل همین سینه زنی و دم گرفتن های پرشور شب تاسوعا؟
حالا تو این گوشه حیاط مسجد تو شب تاسوعا زیر آسمون دعام اینه که خدایا هر کاری با ما می کنی، بی حسین مون نکن...
خیلی التماس دعا رفقا!

827

امشب سومین شبیه که یک جیرجیرک تنها زیر پنجره اتاق خوابمون آواز می خونه و صداش حس آرامش بخش عجیبی داره! دوست دارم چشم هام رو ببندم و با پس زمینه آوازش حس سفر، حس طبیعت، حس بچگی و حس هایی از این قبیل رو تو ذهنم مرور کنم.
خب جیرجیرک تنها با تشکر از این که رنگ جدیدی به شب هام پاشیدی تقاضا دارم مکان فعلیت رو تا مدت های مدیدی ترک نکنی!

826

گوش کردن پادکست تقریبا یک سالی هست که وارد برنامه ام شده. قبل اون گهگاه فایل های سخنرانی گوش می دادم، ولی از تابستون گذشته با فایل های صوتی آن سوی مرگ که بدجوری من رو اسیر خودش کرد، وابسته شدم به گوش دادن! رفتم سراغ سخنرانی های دیگه و برای زنگ تفریح هم پادکست های چنل بی که از فیدیبو باهاش آشنا شدم. چند ماه قبل کست باکس رو روی گوشیم نصب کردم تا به انواع و اقسام پادکست ها دسترسی داشته باشم‌. راستش علاوه بر جنبه ی آموزشی و سرگرم کننده بودن، این پادکست ها برام نقش قرص خواب رو هم بازی می کنن! قبل خواب بسته به حالم یک چیزی انتخاب می کنم و مشغول گوش دادن می شم تا جایی که چشمام سنگین بشه و صداها رو تو حالتی بین خواب و بیداری بشنوم، اون وقت صدا رو قطع می کنم و به خواب فرو می رم!
این چند شب رو به معرفی یکی از دوستان به پادکست های «نیوفولدر» گوش می دم. پادکست هایی کوتاه، با نگاهی متفاوت و تصویر سازی های شفاف که بر عکس همیشه خواب رو از سرم می پرونه و عمیقا به فکر فرو می بردم، مناسب حال و هوای همین روزها.
اگر اهل پادکست گوش دادن هستین توصیه می کنم نیوفولدر رو هم تو پلی لیست تون قرار بدین، اگر هم اهلش نیستین که خب توصیه می کنم اهلش بشین!

825

پیراهن مشکی محرومم رو دیشب بعد از دو هفته تموم کردم، نه که امسال بشه با این وضع وحشتناک کرونا جای خاصی رفت و نه که خیلی لباس لازم باشم، بیشتر از نظر روحی نیاز داشتم با پارچه و الگو و چرخ خیاطی سر و کله بزنم و یک پیراهن چین دار همراه روسری چین دار خلق کنم! هر چند شازده _که تا همین دو روز پیش در قرنطینه خانگی بود و تازه رفته شهر محل کارش_ نظر داد که بیخودی خودم رو خسته می کنم و می تونستم اینترنتی سفارش یه پیراهن آماده رو بدم، اما واقعا برام لازم بود تا ذهن و دستم وسط کارهای تموم نشدنی خونه و حس و حال کرونا مشغول یک کار جدید بشه! کاری که نتیجه اش هم با وجود وقت گیر بودن خوب از کار در اومد!
حالا روز اول محرم تو این اوضاع وحشتناک کرونا رسیده. سال قبل فکر می کردم محرم آینده حتما وضع بهتر شده و اصلا کی فکرش رو می کرد گرفتار ویروس جهش یافته و مبتلایان بیشتر بشیم؟!
پرچم سیاه یا ابا عبدالله رو از بالای کمد آوردم و همراه روضه ای که از گوشیم پخش می شد، زدم به دیوار هال همراه پرچم سه گوشی که بیرون از پنجره آشپزخانه سمت کوچه زدم، با یه حس و حال خیلی غریب... 

824

بعد از یک هفته تمام گرفتار نگرانی و دکتر و بیمارستان‌ بودن، دیشب بالاخره شازده آخرین دوز داروی کرونا رو دریافت کرد و تمام! یک هفته سخت و طاقت فرسا با کلی کار در خانه و معطلی های چندین ساعته در بیمارستان که با تموم شدن پروسه بیمارستان رفتن، کلی کارم سبک شده و مونده پرستاری در منزل که با بهتر شدن اوضاع شازده نسبت به روزهای قبل با آرامش بیشتری در حال انجامه. هر غذای مقوی ای که بلد بودم پختم، آب هر میوه ای رو که شده گرفتم و بارها خدا رو شکر کردم که اوضاع از این بدتر نشده!
امروز به مناسبت طی این هفته پر فراز و نشیب یه مرخصی نصفه نیمه به خودم دادم، یه دستی به سر و صورتم کشیدم و چند قسمت از فصل آخر سریال this is us رو تماشا کردم. 
ان شاالله بلا و مریضی از همه تون دور باشه رفقا!