447

از اول پاییز یک رخوت و بی حوصلگی و خوابالودگی ای به جونم افتاده بود که تو یه هفته اول اصلا شک داشتم  فصلی که اومده پاییز اومده یا بهار؟! دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت و بیشتر روز  کسل و بی حال یه گوشه افتاده بودم تا بالاخره اول هفته دوم و در حالتی که چشمام درست باز نمی شدن و خمیازه ها پشت سر هم می اومدن, تو یه اقدام انقلابی اول ماشینو بعد ماه ها می برم کارواش که از بس کثیف شده بود وقتی شسته شد انگار سوار یه ماشین نو شده بودم و بعد هم میافتم به جون خونه و با یه جارو و تی اساسی و تغییر دکوراسیون حال خودم و خونه رو جا میارم! حالا هم اون رخوته کامل از بین نرفته اما این نیمچه خونه تکونی سبکم کرده و پیرهن مشکی محرم خانم کوچولو رو هم که تموم می کنم یه جور آرامش خیال میاد سراغم!


از اول مهر دارم به این فکر می کنم که چه قدر خوبه که بچه آدم به جای کلاس اولی بودن کلاس دومی باشه! اصلا خیلی آرامش داره که بدونی دیگه لازم نیست با یه کلاس اولی سر و کله بزنی! امسال بر خلاف پارسال که یه کم بعد تعطیلی مدرسه می رفتم دنبال گل پسر که معطل نشم, محض سرگرمی یه کم قبل از خوردن زنگ می رم دم مدرسه و گاهی هم با مامانای دیگه از هر دری حرف می زنیم. بیشتر راجع به خصوصیات بچه ها و شیوه کار معلم ها و این جور مسایل! اون وقت خیلی جالبه برام این همه اطلاعاتی که بعضیا از زیر و بم امور مدرسه دارن یا حساسیت های عجیب و غریب بعضی دیگه که مدام  به بهانه های مختلف در حال مکاتبه با معلم یا صحبت با مشاورن!!! گاهی دلم برای معلم ها می سوزه از دست این همه گیر دادن های والدین که نکنه یه وقت خدای نکرده یه ذره آب تو دل بچه هاشون تکون بخوره و کوچکترین مشکلی رو تحمل کنن! مگه نباید بچه ها یاد بگیرین که بتونن با بعضی مسایلی که برخلاف میلشون نیست کنار بیان و از اون مهم تر یاد بگیرن معلم ارج و قرب داره و باید به حرفی که می زنه احترام گذاشت؟! خدا آخر و عاقبت این نسل جدید رو به خیر کنه با این شیوه تربیت!!!


تو این روزای عزای امام حسین(ع) خیلی التماس دعا رفقا. اگر دلتون شکست و اشکی به چشمتون اومد, تو دعاهاتون به یاد ما هم باشین.