444. از مادرانه ها

۱.چند روز پیش ها یهو به ذهنم خطور کرد مدتیه بچه ها اسباب بازی هاشون رو توی هال پخش و پلا نمی کنن و چه قدر خوبه این جوری! بعد درست از روز بعدش دوباره شروع کردن به این که ماشین ها و عروسک هاشون رو بیارن و بریزن وسط هال و یه خونه شلخته درست کنن!


۲.معضلی دارم با لباس عوض کردن های خانوم کوچولو! کافیه مثلا یه قطره آب بریزه روی لباسش تا اعلام کنه: «می خوام لباسمو عبض کنم!» و بره سر کمدش٬ همه لباساش رو بریزه بیرون تا یه کدوم رو انتخاب کنه! حالا این جدا از مساله تنوع طلبیشه که باعث می شه مدل به مدل لباس بپوشه٬ از لباس های لک و خراب شده گرفته تا پیراهن های مهمونی! و البته که این حجم لباس عوض کردن خانوم کوچولو حجم لباس شستن من رو بسیار بالا برده!


۳.واسه از پوشک گرفتن خانوم کوچولو تنبلی می کنم! آموزش دستشویی رفتن رو شروع کردم اما این که پوشکش رو در بیارم نه! این قدر موقع از پوشک گرفتن گل پسر اذیت شدم که نمی خوام به هیچ وجه اون تجربه ناخوشایند تکرار بشه. صبر می کنم تاخانوم کوچولو کاملا آماده بشه. چه عجله ایه اصلا؟! (خانوم کوچولو دو سال و نیمه اس)


۴.گل پسر از اول تعطیلات تابستونیش اعلام‌ کرده بود هیچ کلاسی نمی خواد بره٬ دوست داره فقط تو خونه باشه و بازی کنه! حرف ها و ترغیب کردن های من و شازده هم اثر نکرد و ما به شیوه والدین دموکراتیک گذاشتیم به میل خودش باشه! اما این همه تو خونه موندن حوصله شو سر برد و بعد یه مدت شد یه پسر بی حوصله نق نقوی کلافه کننده! بالاخره راضیش کردم که چند ساعت کلاس رفتن تو هفته لطمه ای به بازی کردنش نمی زنه و یه جلسه آزمایشی بردمش سرای محله کلاس نقاشی که خیلی خوشش اومد و خواست ثبت نامش کنم‌. 

پارک رفتن و کتاب خوندن و قصه گفتن قبل خواب رو هم دوباره شروع کردم. باید با کم حوصلگی هام‌ خداحافظی کنم و بیشتر با بچه ها خوش بگذرونم!


۵.دارم سعی می کنم جای خواب خانم کوچولو رو از پیش خودم ببرم‌ تو تخت خودش‌‌‌. حدود شش ماه پیش موفق شدم یه مدت جای  خوابش رو جدا کنم اما دوباره برگشت پیش خودم و منم سخت نگرفتم٬ بر عکس زمان گل پسر که خیلی اصرار داشتم جدا از ما بخوابه! 

معمولا مادرها  انعطاف پذیری بیشتری نسبت به بچه دوم دارن! علاوه بر تجربه بیشتر که می دونم این کنار هم خوابیدنمون خیلی  طول نمی کشه و حیفه از این فرصت استفاده نکنم! وقتی آروم کنارم خوابیده دستاشو می گیرم٬ موهاشو بو می کنم و حالم خوش می شه...


443.پروژه های پزشکی گلی

حالا بعد مدت ها می تونم با یه احساس خوشایند به دستام نگاه کنم و دلم به هم‌ نخوره از خشکی شدید و تورمشون! ببینم بعد مدت ها صاف و‌نرم شدن بالاخره! 

وضع دستام خیلی وقت بود بد شده بود و مدام هم بدتر از قبل می شد٬ خشک تر و قرمز تر! پارسال دکتر پوست رفتم کلی لوسیون و کرم و پماد داد با دستورالعمل های خاص اما فقط چند ماه جواب گو بود. بعد عید رفتم کلینیک طب سنتی٬ حجامت کبد تجویز کرد و کپسول مخصوص کبد داد و یه جور دمنوش که یک درصد هم در بهبودیم افاقه نکرد و بعد رسید به مرحله فاجعه آمیزی که هر کس از غریبه و آشنا بهم می رسید می گفت چرا این جوری شده دستات؟! مجددا رفتم دکتر پوست و وقتی اسم کرم و پمادهایی که استفاده می کردم رو براش لیست کردم با تعجب گفت اینا رو استفاده می کنی و وضعت این جوریه؟!  یه آمپول تجویز کرد که بعد زدنش ظرف چند روز پوسته های خشک دستام ریخت و یه آرامش نسبی اومد سراغم که فقط چهار هفته ادامه داشت و دوباره روز از نو روزی از نو. با این تفاوت که علاوه بر دست ها٬ صورتمم شروع کرد به خشکی زدن و بعد قرمز و متورم شدن و خارش‌ شدید!

این بار به توصیه «سین» رفتم‌ پیش متخصص آلرژی و جناب دکتر عقیده داشت مشکل من پوستی نیست و تا حالا اشتباه می کردم‌ که پیش دکتر پوست می رفتم. با دادن تست آلرژی از چهل ماده حساسیت زا معلوم‌ شد بیماریم به موارد مشخص و قابل پیشگیری هم مربوط نمی شه، چون تستم فقط به چند مورد مثل گرد و خاک و علف هرز و رطوبت اونم با درصد پایین مثبت شد و نظر دکتر این بود که ذرات موجود در هوا و تغییرات آب و هوایی  باعث بروز مشکل  می شه! به هر حال  چندین مدل پماد و قرص ویتامین برام‌ تجویز کرد که استفاده ازشون زود جواب داد و بعد ماه های متوالی بالاخره دستام شبیه دست آدمیزاد شده! اگر خدای نکرده مثل دفعات قبل در مدت کمی مشکلش عود نکنه!

هر چند که نشد خیلی خوش خوشانم بشه وقتی به خاطر خالی شدن دو تا از دندونام رفتم دندون پزشکی و با گرفتن عکس کلی معلوم‌ شد هفت تا دندون پوسیده دارم! هفت تا اونم منی که فقط و فقط یه دندون درست کرده داشتم و هر وقت جایی حرف دردسرای دندون پزشکی می شد٬ واسه خودم خوشحال بودم که دندونای خوبی دارم! از پروژه پوست وارد پروژه دندان می شویم!

442.روز مادر دختری

گل پسر دو روزه رفته خونه مامان اینا. از چند هفته قبل برنامه ریخته بودن که یه شب با سه قلوها برن اون جا بخوابن و حالا موندگار شده! اولش فکر کردم گل پسر نباشه سختم می شه تنها با خانم کوچولو, به خاطر وابستگیش به گل پسر و این که سرشون گرمه با هم دیگه و کم تر به من کار دارن. اما  می بینم تنها بودن با خانم کوچولو هم عالمی داره برای برای خودش!  می تونم بی دغدغه حساس شدن گل پسر, چپ و راست قربون صدقه اش برم , بغلش کنم و فشارش بدم به خودم! محو بازی های تنهایی و آرومش بشم  با عروسکاش که این قدر قشنگ لباس تنشون می کنه, براشون قصه می گه و می خوابوندشون...
 صبح تصمیم می گیرم یه ناهار اختصاصی مادر دختری بپزم برای خودمون! بنا به درخواست خانم کوچولو مرغ درست می کنم. مرغ ها رو با گوجه و فلفل دلمه و سیر و هویج و آبلیمو و ادویه می چینم تو ماهی تابه, شعله رو کم می کنم و بعد با هم می ریم خرید. باید شیر و شکر بخرم و مایع لباسشویی تا به داد سبد رخت چرک ها برسم و چون گل پسر که این جور خریدامون رو از سوپر سر کوچه انجام می ده خونه نیست, خودم باید شال و کلاه کنم و برم! خانم کوچولو با ذوق و هیجان زودتر از من با دمپایی های بنفشش دم در حاضره! با من تو فروشگاه می چرخه و برای خودش پاستیل بر می داره و قبل از این که هوس کنه از  خوراکی های دیگه هم برداره خرید رو جمع و جور می کنم و بر می گردیم!
بوی غذا تو خونه پیچیده و از اون جا که تو روزای غیر تعطیل کم تر پیش میاد ناهار بپزم یه حس خوشایندی میاد سراغم,  یه چیزی تو مایه های جریان داشتن بوی زندگی در خانه! و بعد انگیزه می گیرم که یه کم به سر و وضع خونه برسم. لباس رنگی ها رو می ریزم تو ماشین لباسشویی و همه جا رو جارو می کشم... و بعد یه میز ناهار چیده شده و یه ناهارخورون دلچسب با دخترجان!


آرامش خونه بی صدای کل کل ها و جیغ و داد بچه ها, حوصله از دست رفته مو برای بازی با خانم کوچولو برگردونده! براش کتاب می خونم ,لباسایی رو که می گه تن عروسکاش می کنم و می ریم حیاط , از تو با غچه سنگ پیدا می کنیم و مسابقه پرتاب سنگ می ذاریم! می دونم قبلا بیشتر با بچه ها سر و کله می زدم و بازی می کردم و چند وقته بی حوصله شدم تو این کار. هر چند غر زدن ها و همکاری نکردن های گل پسر هم بی تاثیر نبوده, اما باید تلاشمو بکنم که مامان موثرتری  باشم! امیدوارم این یه شروع دوباره باشه!

441. به صرف آبدوغ خیار!

دوره دوستانه ما این بار یه تجربه نسبتا متفاوت بود. این قدر از اول تابستون تو گروه تلگراممون حرف آبدوغ خیار و چسبیدنش تو گرما و شیوه های متفاوت درست کردنش شده بود که وقتی قرار شد مهمونی خونه ما باشه٬ پیشنهاد دادم بر خلاف همیشه که غذا رو از بیرون می گرفتیم و دنگی٬ همین آبدوغ خیار رو درست کنم تا دور هم بزنیم بر بدن! خصوصا که قرار بود بابت حل یه گرفتاری بزرگ که دوستان خیلی برای برطرف شدنش دعا کرده بودن٬ یه شیرینی بهشون بدم که شد همین! 

با این که اصلا تجربه آبدوغ درست کردن نداشتم اما با سلام و صلوات و پرسش میزان مواد از مادربزرگ محترم٬ یه ظرف بزرگ آماده کردم که در کنار کوکوسبزی بسیار مورد استقبال  و علاقه دوستان قرار گرفت شکر خدا! 

برای عصرونه هم کیک گرفتیم به مناسبت دو ساله شدن دوستی مون که با کلی خنده و ژست های متفاوت باهاش عکس گرفتیم و یه روز خوب و خاطره انگیز برامون ساخته شد! با این امید که با اومدن دوستان عزیزم و خوندن حدیث کسا دور هم٬ مشکلات و گرفتاری ها از خونه مون بره و خیر و برکت به سمتش سرازیر بشه... الهی آمین!