رمضان مبارک

ماه عزیز خدا داره میاد.

امسال انگار بیشتر از هر سال منتظرش بودم. منتظر سحرها و افطارهاش, روزه و دعاهاش, برکات و رحماتی که بیشتر از هر وقتی نازل می شه و آغوش خدا که از همیشه بازتره...

این شعبان رو دوست داشتم! خاص بود و لطیف. با وجود همه ناخوشایندی های اطراف یه جورایی دلم انگار آروم بود به لطف خدا و چی مهم تر از آرامش دل؟! حالا رفتن این عزیزِ دوست داشتنی, فقط با انتظار رمضان عزیزتره که دلگیر نیست و من چه قدر امید بستم به ماه مبارک خدا و به مهربونی بی حدش...


خونه تمیز و مرتبه  از فکر این که امشب اولین سحری رو درست می کنم و فردا اولین سحر ماه مبارکه و من بعد از دو سال می خوام روزه بگیرم به وجد میام!



رمضان کریم در حالی شروع می شه که اوضاع خیلی از کشورهای اسلامی به سامان نیست. مسلمون های زیادی در جنگ و خون رمضان رو آغاز می کنن. بیایم امسال تو دعاهای سحر و افطارمون بیشتر از همیشه برای بهبود اوضاع جهان به دست مصلح کل دعا کنیم...


انشاالله برکات و خیرات این ماه شامل همه مون بشه. رمضانتون شیرین و التماس دعا!


باغ وحشی برای خانم کوچولو!

یکی از سخت ترین و زمان بر ترین مسئولیت های این روزهام, امر خطیر غذا دادن به خانم کوچولوئه! دخترک وروجکی که می خواد خودش به طور مستقل غذاشو بخوره و قاشق هایی رو که من به سمتش می برم با نه گفتن های محکم و چفت کردن لباش پس می زنه! من باید یه باغ وحش رو تو آشپزخونه جمع کنم و صدای انواع و اقسام پرندگان و خزندگان و چهارپایان رو از خودم تولید, تا شاید حواسش پرت بشه و دو سه تا قاشق بخوره, شاید! آخرش هم یه آشپزخونه کثیف روی دستم می مونه و یه دختر کثیف تر سیر نشده که گاهی از شدت وخامت اوضاع باید یه سره راهی حموم بشه!!!




شب ها موقع خواب, باز هم باید باغ وحش حاضر بشه این بار توی اتاق!:

"جوجو بخواب! خانوم کوچولو خوابیده!", " پیشی بخواب! خانوم کوچولو خوابیده!"...

با این وجود, نتیجه چندان رضایت بخش نیست و بعد این که تمامی حیوانات به خواب خوش فرو رفتن, دخترک ما توی تاریکی بلند می شه, از روی تخت میاد پایین و مشغول گشت زدن تو خونه می شه!


باشد که خداوند مهربان صبر و طاقت بیشتری به ما عنایت فرماید!


امضا: گلابتون بانو, مسئول باغ وحش


پیک نیک با چاشنی خاک بازی!

یکی از اخلاق های منحصر به فرد من اینه که موقع تعطیلات نه طاقت خونه موندن رو دارم, نه زیاد بیرون رفتن! هر دوش برام خسته کننده اس! تعطیلات این چند روزه از نوع دوم بود. رفتن به دو تا مهمونی و دو تا پیک نیک اونم با خانم کوچولو, تمام انرژیم رو گرفت! امروز واقعا خوشحال بودم که تعطیلات تموم شده و می تونم تو خونه استراحت کنم!

 پیک نیک ها برای بچه ها خصوصا خانم کوچولو که خاک بازی رو برای اولین بار تجربه کرد, خیلی جذاب بود! منم زده بودم رو دنده خونسردی و گذاشتم هر کاری که دلشون می خواد انجام بدن و کیف کنن! گوشم رو هم به روی حرف هایی از قبیل این که لباس بچه کثیف شد و دست خاکیش رو داره می زنه به دهنش بستم. فقط تماشا کردم و عکس گرفتم! الان بیشتر از قبل برام معلوم شد قدیم ها که خونه ها حیاط داشت و بچه ها به جای آویزون بودن از مادر و نق زدن, بیشتر روز تو حیاط مشغول بازی بودن, چه قدر بچه داری نسبت به الان راحت تر بوده! 



 

ادامه مطلب ...

یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد

می گویند از علائم ظهور است جنگ در یمن، مقدمه آمدن یمانی است، از رجب شروع می شود و رمضان نقطه عطف است و ...


این روزها از این خبرها و مژده ها زیاد می شنویم، نمی دانم چه قدر درست است، چه قدر با روایات منطبق است، چه قدرش شایعاتی است که طبق معمول با بالا گرفتن این قبیل حوادث بر سر زبانها می افتد، اما یک چیز را می دانم و باور دارم که نزدیک است، نزدیک است آن اتفاق بزرگ که همه منتظرش بودند، این شد که تصمیم گرفتم با دلم کمی خلوت کنم و صریح و بی پرده با او سخن بگویم، آدم گاهی لازم است که با دلش تنها، دو کلام حرف حساب بزند!



به او گفتم: خودت را آماده کرده ای؟ اگر اتفاقی که یک عمر منتظرش بودم نزدیک باشد، آماده ای؟


آماده ای او را ببینی؟ غبار از چشمهایت گرفته ای؟ مهیای دیدن نجابت نبوی اش، عدالت علوی اش، لطافت زهرایی اش، مهربانی حسنی اش، شجاعت حسینی اش، هیبت ابوالفضلی اش شده ای؟


آماده ای که ثابت کنی آن همه دعای فرج خواندن هایت، عهد بستن هایت، "و جعلنا من خیر انصاره" گفتن هایت، بازی نبوده؟


آماده ای اگر تو را خواند پایت سست نشود؟ قدمت به عقب برنگردد؟ دل بکنی از وابستگی هایت و دل دل نکنی؟


آماده ای زندگی را با همه خوشی هایش رها کنی و برایش سر ببازی؟


آماده ای اگر برخلاف میلت حکم کرد سر نهی؟ تابع باشی؟ هزار بهانه برای قبول نکردنش دست و پا نکنی؟


آن قدر بزرگ شده ای که برای عشق ورزیدن به میلیاردها انسانی که قرار است ازین پس، با تو زیر یک پرچم زندگی کنند، جا داشته باشی؟ به دلشان نزدیک شده ای؟ خط کشی های غلط و مرزهای بی اعتبار را پاک کرده ای؟


آماده ای کوفی نباشی؟


آن همه به یاد غربت حسین (ع) "یا لیتنی کنت معک" گفتی، آماده ای اگر کربلای دیگری شد، زهیر و حبیب باشی؟


آماده ای آبرویم را بخری؟


نکند آن لحظه که برایش لحظه شماری می کردم، حواست جای دیگر باشد. آن لحظه که دست یاری به سمتت دراز کرد، بلرزی. آن لحظه که نیاز دارم قرص و محکم لبیک گویی، سکوت کنی.


نکند بهار بیاید و تو هنوز در خزان دنیا گرفتار باشی.


نکند وسط معرکه، صدای هل من ناصرش را بشنوی و پای رفتنت هزار بهانه بتراشد که یاریش نکنی.


نکند قرار است کوفی شوی... نکند آبرویم را ببری... نکند...



*نویسنده: ناشناس




+: ببینید



تکنولوژی تمیز!

در زمان هایی نه چندان دور, وبلاگ ها و بلاگرها تاثیر زیادی روی هم داشتن. یهو انگار یه چیزی تو وبلاگستان مد می شد و همه گیر! از آشپزی و شیرینی پزی تا بافتنی و خونه تکونی! یه نفر که می اومد و با آب و تاب از این جور کارهایی که انجام داده بود تعریف می کرد, بقیه هم جوگیر می شدن و یه موج وبلاگی راه می افتاد یه دفعه! یادش به خیر! حالا که انگار خاک مرده پاشیدن این جا!

اما از اون جا که آدم موجودیست اجتماعی و کسی مثل من به شدت به تاثیر محیط برای انجام کارای مثبت کوچیک و بزرگ نیاز داره, باید این خلا رو جبران می کردم و حالا دارم این تاثیر رو از گروه های تلگرام می گیرم! عارفه که تصمیم گرفت علاوه بر سایت و اینستاگرامش _که واقعا مطالبش به دردم خورده بود_ یه گروه هم تو تلگرام درست کنه و منم درخواست اد شدن دادم, تا حد زیادی وضعیت خونه مون متحول شد! وقتی وارد جمعی بشی که همه علاقه مندن به داشتن خونه ای تمیز و مرتب و میان گزارش کار می دن که فلان کار و بهمان کار رو انجام دادن, آدم انگیزه می گیره تنبلی رو بذاره کنار و یه تکونی به خودش و خونه بده! اونم تو شرایطی که بعد از عید نوروز انگار عنان خونه از دستم در رفته بود, همه چی در هم بر هم شده بود و حال منم به تبعش آشفته!



حالا که بیشتر از یک هفته اس همراه بقیه, تمرینات خونه تمیز و مرتب رو انجام می دم و  وضعیت خونه و حال خودم تا حد زیادی سر و سامون گرفته, و گوشیم هم بعد چهار ماه خرابی بالاخره درست شد و دسترسیم به تلگرام که قبلش روی لپ تاپم ریخته بودم راحت تر, سراغ یه گروه آشپزی که مدت ها پیش عضوش شده بودم اما کاری بهش نداشتم رفتم و با دیدن رسپی ها و عکس دست پخت اعضا فهمیدم چه جالبه و چه غذاها و دسرهای خوبی درست می کنن! اینه که برای آشپزی و پخت غذاهای جدید انگیزه پیدا و چند مدلش رو هم امتحان کردم که نتیجه خوب از کار دراومد! بعد رفتم سراغ گروه بافتنی که از زمستون به این طرف حوصله شو نداشتم! دیدم دو تا مدل بافت با قلاب آموزش دادن و منم یهو هوس کردم ببافمشون. بافتم و عکس گرفتم گذاشتم و کلی هم تشویق شدم! یه مدل پیرهن دخترونه خوشگل هم یاد گرفتم که گذاشتم تو برنامه ام ببافم برای خانم کوچولو.

بله! این جوریه! همیشه که محیط مجازی تاثیر مخرب نداره. اگر ازش استفاده درست بشه هم خونه تمیزتر می شه, هم کیفیت غذا بهتر, هم هنرها بیشتر و هم خیلی چیزای خوب دیگه! باشد که رستگار شویم!


پ.ن: بلاگفایی ها عزیز نمی خواین یه کوچ دسته جمعی رو ترتیب بدین؟! تحمل این وضعیت تا کی؟! می ترسم حال و هوای وبلاگ نویسی از سرتون بیافته ها!




تعطیلات تابستانی


الان یک هفته اس تعطیلات تابستانی ما که از خیلی وقت قبل منتظرش بودم شروع شده. هفته پیش گل پسر طی جشن باشکوه و مفصلی از پیش دبستانی فارغ التحصیل شد (جشنی که مامان طفلکیش حتی بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه هم تجربه اش نکرده بود!) و این برای من یه جورایی یعنی آغاز دوباره زندگی! این که دیگه مجبور نیستم صبح زود بیدار بشم خیلی لذت بخشه! اصلا صد سال دیگه هم که بگذره من نمی تونم با این صبح زود بیدار شدن ارتباط برقرار کنم! هیچ ربطی هم به تنبلی نداره!



حالا چهار ماه تعطیلی داریم و من سعی می کنم زیاد به بعدش که گل پسر کلاس اولی می شه و قطعا اوقات سختی رو در پیش خواهیم داشت, فکر نکنم! از بعد تموم شدن درسم, دیگه تابستون رو به خاطر گرما و روزای کش دارش دوست نداشتم, اما امسال دوباره به یکی از لذت های دوران کودکی و نوجوانیم برگشتم! هر چند معضل این روزای بلند و غر زدن های گل پسر به خاطر سر رفتن حوصله اش وجود داره و باید برنامه بریزم برای سرگرم کردنش. فعلا برای کلاس کاراته اقدام کردیم, احتمالا کلاس نقاشی هم چون خودش ابراز تمایل کرده اسمش رو بنویسم و بعد از هشت ماه سرویس مدرسه بودن, تبدیل بشم به سرویس کلاس های تابستانی!



بعدا نوشت: هر چند بر همگان واضح و مبرهنه که بلاگفا به روح اعتقاد نداره, اما نمی خواد بالاخره بعد از این همه وقت درست بشه؟! وبلاگستان که سوت و کور بود, دیگه در غیبت بلاگفایی ها به قول گولو شده مثل گورستان متروک!