-
برادر زاده دومی + یک روز با گیگول!
یکشنبه 7 خرداد 1391 17:45
1.دیروز یکی دیگه از سه قلوها مرخص شد و به آغوش گرم خانواده بازگشت! شب رفتیم دیدنش. کپی برادرم بود! اون یکی هم کاملا شبیه زن برادرمه! بیشتر مدت چشماش باز بود و من کلی باهاش عشق کردم! آخه چند باری که برادرش رو دیدم مدام خواب بود و آرزو به دلم گذاشت. پنج شنبه رفته بودم خونه مامانم و قل اول رو آوردن پیش من تا برن...
-
خدای مهربون من..
یکشنبه 7 خرداد 1391 13:48
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 خدایا تو می دونی که حالم بد بود، خیلی بد.اون قدر که دوست داشتم بمیرم، نباشم... می ترسیدم از خودم، از اون همه بغض و نفرتم... تا صبح نخوابیدم. دل آشوب و پریشون. یهو دیدم دارم وضو می گیرم و سجاده پهن می کنم . دو رکعت نماز و سر رو سجاده گذاشتن و هق هق...
-
شب آرزوها
پنجشنبه 4 خرداد 1391 14:04
خدایا امشب، شب آرزوها این بنده ات که از پارسال همین موقع فقط سیاهی رو سیاهی های قلبش گذاشته که هی ازت دور شده که خیلی شرمنده اس ... ازت می خواد دلشو به خودت نزدیک کنی،خیلی نزدیک اون قدر که دلش پر بشه از تو، فقط خودت تو که باشی همه چی هست... انشاالله همه تون حاجت روا بشین. التماس دعا
-
سه گانه!
چهارشنبه 3 خرداد 1391 23:41
1.جالبه که بدونی آدمای دیگه ای هم هستن که دغدغه های تو رو دارن، احساسات تو رو ... آرامش بخشه که بتونی بین این آدما راحت خودتو رو کنی! امروز خونه یکی از دوستای قدیمیم دعوت بودم. به مناسبت خرید خونه جدیدشون. یکی از دیگه از دوستامون که سه تایی از دوره ابتدایی با هم دوستیم و دو تا دیگه از دوستاش که تا حالا ندیده بودمشون و...
-
بازدید تاریخی کارشناسی!
دوشنبه 1 خرداد 1391 15:50
امروز همراه با آقای وکیل، یه عدد آقای کارشناس و همسر یکی از موکلین پرونده ارثیه رفتیم تا آقای کارشناس اموال رو ببینه و قیمت گذاری کنه. همه این املاک تو کوچه پس کوچه های خیابون 15 خرداد سمت بازار بود. کوچه های تنگ و شلوغ، خونه های قدیمی... یه حالی بود! اطراف دو تا از خونه ها که کنار هم بودن پر از تولیدی کیف زنونه بود....
-
گیگول و ژیگول!
یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 15:21
Normal 0 false false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 این قدر فکرم درگیر سه قلوها بود که نگفتم بالاخره شازده برای خودش ماشین خرید! همون روزی که فسقلی ها به دنیا اومدن! منم خوشحال که دیگه گیگول انحصارا در اختیار خودمه....
-
معضل مویی!
شنبه 30 اردیبهشت 1391 20:53
یه دو سالی هست من یه معضلی پیدا کردم که خیلی مسخره اس ولی دیگه داره اعصابم رو خرد می کنه! اونم حساسیت عجیب و غریبیه که رو موهام پیدا کردم یعنی هر کاری می کنم از موهام خوشم نمیاد!!! قبل از این هم زیاد به موهام ور می رفتم و هر از گاهی محض تنوع یه بلایی سرش میاوردم ولی تو این دو سال این روند شدیدتر و عجیب تر شده! طوری که...
-
اخبار فسقلی ها
جمعه 29 اردیبهشت 1391 13:48
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 برادرزاده بسیار شیرین و خواستنیه! اینو قبلا زیاد شنیده بودم ولی وقتی درکش کردم که ارشد سه قلوها رو دیدم و بغلش کردم و صدای قربون صدقه هام بیمارستان رو برداشت و اشک تو چشمام جمع شد! مامان سه قلوها دیروز مرخص شد، بدون بچه ها! سه تا فسقلی هر کدوم به...
-
عمه گلابتون ضربدر سه!
سهشنبه 26 اردیبهشت 1391 23:39
بالاخره سه قلوهای برادرم به دنیا اومدن و بنده یه عمه سه طبقه بسیار شادم الان!!! وزن هر سه بین 2 کیلو تا 2 کیلو و صد گرمه. حال همه شون خوبه ولی دو تاشون، دختره و یکی از پسرها، چون هنوز شش هاشون کامل باز نشده و برای نفس گرفتن موقع شیر خوردن مشکل دارن، تحت مراقبتن و احتمال داره چند روزی تو بیمارستان بمونن. مامانشون هم...
-
مشدی گلابتون!
سهشنبه 26 اردیبهشت 1391 02:17
سلام من برگشتم! یکشنبه شب. ولی چون لپ تاپم رو به کسی قرض داده بودم، تازه الان تونستم پست بذارم! جای همه دوستان سبز، سفر بسیار خوبی بود. تا می خواستم دعا کنم دوستای وبلاگی میومدن جلوی نظرم! اگه خدا قبول کنه، به نیابت از همه تون زیارت نامه و نماز زیارت خوندم. انشاالله به زودی قسمت خودتون بشه. در باب سفر: 1.شازده از اول...
-
سفری در راه است...
پنجشنبه 21 اردیبهشت 1391 14:04
انشاالله فردا صبح عازم شهر امام رضا (ع) هستم. نایب الزیاره و دعاگوی همه تون خواهم بود... بدی و خوبی از ما دیدین به بزرگی خودتون حلال کنین! بالاخره گوش شیطون کر من و شازده بعد سال ها می خوایم با هم بریم سفر!!!
-
شرح مکالمات یک زوج خود شیفته!
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 18:40
پریشب شازده ماشین یکی از دوستاشو خرید و قرار شد چک هاشو بعدا بهش بده. اومد خونه و خیلی بی تفاوت گفت ماشین خریدم!!! بعد هم گفت این قدر این چند وقته بهم فشار اومده و اذیت شدم که دیگه برای هیچی ذوق و شوق ندارم... حس می کنم پیرمرد شدم... منم کلی غصه خوردم که چرا مشکلات دست از سر شوهر نازنین من بر نمی دارن که این جوری...
-
راننده مریض!
سهشنبه 19 اردیبهشت 1391 21:59
هفته پیش یه روز که گل پسر رو از مهد برداشتم و بعدش می خواستم با مترو برم خونه مامانم، سوار یه ماشین شدم و گفتم مترو. بعد رانندهه پرسید کجا می خواین برین؟ ـ مترو ـ بعدش کجا میرین؟ ـ میرم سمت غرب. ـ کجای غرب؟! ـ غرب دیگه! ... بعد که رسیدم دم ایستگاه برگشت عقب و زل زد بهم و دوباره با یه لحن لوسی گیر داد که مسیرت کجاست؟!...
-
مدل جدید زندگی!
سهشنبه 19 اردیبهشت 1391 14:34
حالا که اوضاع کاسبی به شدت کساده و تقریبا خونه نشین شدم، افتادم رو دور کدبانو گری و خانه داری! یه روز آش می پزم، یه روز باقالی پاک می کنم، فرداش کوفته شوید باقالی درست می کنم... خلاصه که عالمیه! کلی از استعدادهای ناشناخته ام رو دارم کشف می کنم! امروز گل پسر رو بعد یه هفته بردم مهد. درسته که من فعلا خونه ام ولی گل پسر...
-
باقالی پاک کنون
یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 16:20
مامانی من (مادربزرگ مادریم) نمونه واقعی زن اصیل ایرانیه! از اونایی که فصل هر چی از خوراکی ها باشه بساطش تو خونه اش به راهه! از سبزی و باقالی و غوره تا شور و ترشی و شیرینی عید. کلا زحمت این کارای همه خانواده گردن مامانیه! عاشق این جور کاراس. هر چی بهش می گیم شما سنی ازت گذشته و سخته و خسته می شی، می گه آخه بی کار بشینم...
-
درس خواندن یا نخواندن، مساله این است؟!
شنبه 16 اردیبهشت 1391 03:12
از جمله مسائلی که برای من بسیار غیر قابل درکه، حساسیت عجیب و غریب مامان شازده روی درس بچه هاشه.یعنی یه چیزی می گم یه چیزی می شنوین! برای روشن شدن مطلب چند تا مثال می زنم: وقتی ما عقد کردیم شازده دانشجو بود. قرار بود یه سال عقد کرده بمونیم تا درسش تموم بشه اما یه ترم بیشتر طول کشید و عروسیمون شد اواسط ترم آخر شازده و...
-
کدبانو گری!
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391 15:20
دیروز که بعد چند روز پرکار خونه بودم، تصمیم گرفتم یه کم کدبانو بشم! خصوصا که بعضی از این بلاگر های کدبانو مثل نازنین و الی قهرمان هی غذاهای خوشمزه می پزن و عکسشو می ذارن آدم وسوسه می شه! یه مدت بود هوس آش جو کرده بودم شدید ولی سبزی آماده نداشتم. صبح دست گل پسر رو گرفتم و با هم رفتیم خرید.حبوبات و سبزی آش گرفتم و...
-
شمارش معکوس
دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 23:08
شمارش معکوس برای تولد سه قلوها شروع شده! انشاالله طی دو هفته آینده به دنیا میان. امروز رفتم دیدن مامان سه قلوها که یه ماهه استراحت مطلقه و مامانش و مامانم شیفتی میان پیشش. امروز شیفت مامان من بود. بنده هم به عنوان یک خواهر شوهر نمونه و یه عمه مهربون! زن داداش عزیز رو که قادر به آرایشگاه رفتن نیست، خوشگل موشگل کردم که...
-
استقلال عمل!
جمعه 8 اردیبهشت 1391 20:12
از اون جایی که جناب شازده هنوز برای خودش ماشین نخریده و هر روز گیگول رو صبح می بره و شب میاره، فرصتی نیست که من خودم تنهایی رانندگی کنم و حالشو ببرم! فقط گاهی کنار شازده رانندگی می کنم البته اگه گل پسر بذاره! چون بعضی وقتا به شدت گریه می کنه و می گه: "بشین این ور! باید بابا جون رانندگی کنه!!!" بعد هم شازده...
-
یاکریم های محله ما
پنجشنبه 7 اردیبهشت 1391 13:12
مدتیه که یا کریم های محل پشت پنجره آشپزخونه ما رو یاد گرفتن و آدرسش رو به هم می دن! برای همینه که چند ساعت بعد از این که ته مونده برنج ها و نون ها رو اون جا می ریزم، برخلاف قبل یه ذره اش هم باقی نمونه! حس خوبی داره سیر کردن شکم یا کریم های محل! خصوصا وقتی دونه خوردنشون رو از پشت پنجره با گل پسر تماشا می کنیم و هیجان و...
-
السلام علیک یا فاطمة الزهرا
سهشنبه 5 اردیبهشت 1391 23:44
بر حاشیه برگ شقایق بنویسید گل تاب فشار در و دیوار ندارد ... چه تلخ و غمناکه این شب. آخرین شب فاطمه (س) و علی (ع) بعد از امشب چاه شنوای درد های دل خون شده علیست... گلی نوشت: امشب انگار نه روضه می خواد و نه روضه خون. دلت رو فقط یه لحظه ببر به اون خونه ای که در نیم سوخته داره، مادر تو بستر بیماریه و بچه های کوچیکش با...
-
خیالات امروز من...
سهشنبه 5 اردیبهشت 1391 18:16
اگه بهم نخندین می خوام اعتراف کنم که امروز به طرز غریبی دلم می خواست یه زن خونه دار بودم که با شوهرم و سه تا بچه هام تو یه خونه حیاط دار کوچیک ساده تو یه محله قدیمی زندگی می کردیم. صبح ها که از خواب بیدار می شدم می رفتم نون تازه و شیر و سبزی خوردن و بادمجون می خریدم و تو راه با همسایه ها احوال پرسی می کردم. رو تخت...
-
عزیز دل مامان
دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 01:38
لذت واقعی زندگی وقتیه که توی آغوشمی و از بوی موها و تنت لبریز می شم... وقتی که منو می بوسی نه یک بار و دوبار،حداقل سه بار! وقتی دستای کوچیکتو دور گردنم حلقه می کنی و سرتو رو شونه ام می ذاری... وقتی با اون صدای قشنگت برام شعر می خونی و قصه می گی ... وقتی میام مهد کودک دنبالت و تو با اشتیاق میای پیشم و چشمای قشنگت از...
-
مهریه عشقولانه
شنبه 2 اردیبهشت 1391 20:11
امروز برای آماده کردن دادخواست یه طلاق توافقی رفته بودم دفتر. پرونده رو از منشی گرفتم و دادخواستش رو نوشتم تا تایپ کنه. طبق بررسی های این جانب زن و مرد 9 سال پیش تو سن 21 و 17 سالگی ازدواج کردن. پارسال طلاق گرفتن ولی بعد سه هفته رجوع کردن! حالا هم دوباره قصد طلاق دارن. یه توافق نامه تو پرونده بود که طبق اون قرار بود...
-
یک ورژن از آرامش
جمعه 1 اردیبهشت 1391 17:16
یک بعد از ظهر روز تعطیل که پدر و پسر خوابن، یعنی سکوت و آرامش کامل... ...و یک وبگردی درست و حسابی!
-
حس خوشایند خوش اندامی!
پنجشنبه 31 فروردین 1391 16:12
چه قدر خوشاینده که وقتی می رم روی ترازو، دیگه اون عدد 7 عذاب آور رو کنار وزنم نمی بینم. که برخلاف چند ماه قبل زیاد خوردن اذیتم می کنه نه کم خوردن. که اثر چندانی از اون شکم قلنبه نمونده و شلوارام گشاد شده... این حس دلپذیر هلم می ده به سمت این که لباس های جدید بخرم، یه رنگ موی متفاوت رو امتحان کنم و بعد مدت ها هوس لاک...
-
به ما نیومده!
پنجشنبه 31 فروردین 1391 01:04
موقع عروسیمون شازده یه تلویزیون 21 اینچ خرید. خیلی دوست داشت 29 اینچ بگیره ولی پدرش مخالفت کرد و گفت: می رین تو چشم مردم! همون طور که مستحضرید 8 سال پیش که خبری از این همه مدل ال سی دی و ال ای دی نبود، داشتن تلویزین 29 اینچ نشونه پولداری محسوب می شد! البته نه اون قدر که باعث چشم خوردن بشه ولی ما به نظر پدرشوهر گرامی...
-
مواظب بینی خود باشید!
سهشنبه 29 فروردین 1391 19:08
شنیدین که می گن یه دیوونه یه سنگی تو چاه می اندازه که صد تا عاقل نمی تونن درش بیارن؟! حالا ما با یکی از این دیوونه ها طرف شدیم که ظاهرا دیوونه هم نیست و خیر سرش دکتر متخصص گوش و حلق بینیه. این جناب دکتر (حیف اسم دکتر البته!) یک سال و اندی قبل چند تا عمل زیبایی بینی انجام داده که همه اش ناموفق از آب دراومده و برای راضی...
-
خانه جدید
سهشنبه 29 فروردین 1391 15:34
این قدر بلاگفا سر ما بازی درآورد که با وجود تعلق خاطر بسیار به خانه مان عطایش را به لقایش بخشیدیم و به این جا آمدیم. باشد که خانه جدید امن تر باشد و راحت تر و دوست داشتنی تر!
-
افتتاحیه
دوشنبه 12 دی 1390 10:51
11 ماهه که تو بلاگفا می نویسم ولی اداهاش خسته ام کرده. این جا رو ساختم که اگه روزی تصمیم به اثاث کشی گرفتم جا و مکان داشته باشم! تا چی پیش بیاد...