863

گل پسر یک اردوی کوهنوردی یک شبه داشت و بعد برگشتنش هم خانوم کوچولو رفت خونه مادربزرگش و سه شب اونجا موند. 

این نبودن بچه ها که بعد مدت ها اتفاق می‌افتاد در کنار نبودن شازده حس دلگیر عجیب و غریبی داشت و منو برد به سال های آینده ، زمانی که بچه ها خونه مون رو ترک می کنن و می رن دنبال زندگی خودشون و معلوم نیست چند وقت یک بار بتونم ببینشمون. وقتی پیر و از کار افتاده و تنها بشم و شاید هم مجبور بشم باقی عمرم رو در خانه سالمندان سپری کنم... وقتی تو عمقش رفتم حس کردم ترسناکه! برای همین سعی کردم حواسم رو از این افکار مزاحم پرت کنم. نشستم سر خیاطی تا پیرهن پروانه ای چین چینی نیمه کاره خانوم کوچولو رو بدوزم. که وقتی برگشت خونه لباسش آماده باشه و ذوق کنه!

حالا هم خانوم کوچولو برگشته خونه هم شازده و من بیشتر از قبل حس می کنم بودن یک خانواده دور هم چه احساس خوب و امنی می تونه داشته باشه!


نظرات 3 + ارسال نظر
َAmir سه‌شنبه 21 تیر 1401 ساعت 07:30 ق.ظ https://mehrekhaterat.blog.ir/

دیروز گذشته ، فردا یک رازه و الان ( همین لحظه ) یه هدیه است

بله درسته.

شقایق یکشنبه 16 مرداد 1401 ساعت 09:34 ق.ظ

گلابتون خانم عزداری هاتون قبول باشه این صفحه را براتون میزارم فالو کنید و لطفا زندگینامه اش را که داره مینویسه بخونش حتما گلاب یادت نره ها و خیلی مظلومه و بچه یتیم هستش دختر شهیده فایزه منصوری در فیلم شبی که ماه کامل شد لطفا حتما فالوش کن و بخونیدش و همه خواننده ها لطفا حمایت کنید از این دختر مظلوم

https://www.instagram.com/mona.mansori8368/

سلام ممنونم به هم چنین.
چشم.

گلابتون چهارشنبه 26 مرداد 1401 ساعت 08:17 ق.ظ http://golabetoonam.blogfa.com/

جمعتون همیشه جمع...مهم اینه که دلا کنار هم باشه بچه ها هم بلاخره بزرگ میشن و میرن

ممنونم ان شاالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد