گیگول و ژیگول!

این قدر فکرم درگیر سه قلوها بود که نگفتم بالاخره شازده برای خودش ماشین خرید! همون روزی که فسقلی ها به دنیا اومدن! منم خوشحال که دیگه گیگول انحصارا در اختیار خودمه. یعنی بیشتر از این مساله خوشحال بودم تا خرید ماشین جدید! بعد شازده گیگولم رو داد دست پسرخاله اش که پیشش کار می کنه تا ببره تعمیرگاه. ولی اصرار که آخر هفته بذارین ماشینتون پیشم باشه با زنم بریم بگردیم. (عقد کرده ان و یه ماه دیگه عروسیشونه) شازده هم که قربونش برم به هیشکی نه نمی گه! بعد پنج شنبه رفتیم خونه پدر شازده، اصلا خبر نداشتن ما ماشین جدید خریدیم تازه می خواستیم بهشون بگیم که مامانش گفت:"ماشینتون مبارک باشه! شنیدم پرایدتون رو هم می خواین بفروشین به فلانی(پسرخاله شازده)! خاله گفته فلانی می خواد کادوهایی که سر عروسی جمع میشه بده پراید شازده رو بخره!!!" فکر می کنین من چه شکلی شدم؟! رسما فکم افتاده بود!!! آخه از همون اول که گیگول رو خریدیم گفته بودیم مال منه! گفتم:"ما کی می خوایم ماشین بفروشیم که خودمون خبر نداریم؟! اون ماشینه مال منه به هیچ وجه هم نمی فروشمش!"  گفت: " خوب حتما شازده یه چیزی گفته که اونا این جوری می گن!" با دلخوری گفتم:" شازده می خوای ماشینمو بفروشی؟!" (دقت دارین که چه قدر از لفظ ماشینم استفاده کردم که مساله برای همه روشن بشه؟  ! ) می گه:"نه! من دادم درستش کنه که تو راحت سوارش بشی! اصلا هم حرفی از فروشش نزدم. واسه خودشون گفتن!" بعد فکر می کنم واقعا من چمه که یه سری از این جماعت قوم شوهر! نمی تونن بعد 8 سال زندگی مشترک و پشت سر گذاشتن کلی گرفتاری و مشکل مالی یه پراید قراضه رو به من ببینن؟! نه واقعا؟!!!    

حالا هم که گیگول رسیده دستم شازده سوییچش رو مصادره کرده! امر فرمودن دوباره باید چند جلسه کلاس رانندگی برم تا اجازه ماشین سواری صادر بشه! آخه زور نداره ماشین دم در خونه پارک باشه بعد تو این گرما با پای پیاده بری بچه تو بذاری مهد و خرید کنی و هن  هن کنان برگردی خونه؟! ای خدا... این از ماشینم، تلویزیونم که اون جوری، این اینترنته هم که مدام قطع و وصل میشه رو اعصاب منه، وضع کار و کاسبی هم کساد، یه کتاب درست و حسابی ندارم بخونم، با موهامم که معضل دارم، الان من به چی دلم خوش باشه آخه؟؟؟!!! 

پ.ن: این بلاگفای مسخره هم که باز قاطی کرده و بیشتر وبلاگاش باز نمی شن! الان این قدر خوشحالم که از بلاگفا اثاث کشی کردم! بلاگفایی های محترم از من به شما نصیحت کوچ کنین! هم خودتون رو خلاص کنین هم ما رو!

معضل مویی!

یه دو سالی هست من یه معضلی پیدا کردم که خیلی مسخره اس ولی دیگه داره اعصابم رو خرد می کنه! اونم حساسیت عجیب و غریبیه که رو موهام پیدا کردم یعنی هر کاری می کنم از موهام خوشم نمیاد!!! قبل از این هم زیاد به موهام ور می رفتم و هر از گاهی محض تنوع یه بلایی سرش میاوردم ولی تو این دو سال این روند شدیدتر و عجیب تر شده! طوری که هر دو سه ماه یک بار و حتی زودتر رنگ موهامو عوض می کنم. گاهی که از اول خوشم نمیاد و دوباره رنگ ساژش می کنم، گاهی هم که خوشم میاد بعد چند بار شستشو احساس می کنم حالت اولیه اش رو از دست داده و به قرمزی می زنه! خلاصه اش اینه که من معضل احساس مداوم قرمز بودن مو رو دارم! حالا اینو بذارین کنار این که من موهام خشکه و در اثر این همه رنگ کردن پاییناش گره گره میشه و مجبورم هر چند ماه یه بار یه کم  کوتاهشون کنم. این آرایشگرها هم که ماشاالله دستشون به کم نمی ره! بهشون میگی یه سانت کوتاه کن حداقل یه وجب از موهاتو به باد می دن! منم چون کلا موی بلند رو بیشتر از کوتاه دوست دارم هر بار چند روز بعد از آرایشگاه رفتن، حسرت موهای از دست رفته ام میاد سراغم! انواع و اقسام رنگ ها و مارک های مختلف رنگ رو امتحان کردم. از دودی و زیتونی بگیر تا فندقی و ماهاگونی! هیچ کدوم کامل به دلم نمی شینه چون بعد یه مدت تغییر رنگ می ده و دیگه خوشم نمیاد! چند بار جدی به دکلره فکر کردم تا قرمزی موهام از بین بره و هر رنگی روش قشنگ بشه ولی خشکی موهام و دردسر دراومدن ریشه منصرفم کرده! از مش هم زیاد خوشم نمیاد یعنی زود دلمو می زنه! دلم می خواد بافت مکزیکی رو امتحان کنم که هم یه چیز جدید باشه و هم اندازه موهام بلند بشه ولی شازده خیلی مخالفه! میگم می رم می بافم اگه خوشت نیومد باز می کنم! میگه من می دونم خوب نمی شه! مگه عقلت کمه بری کلی پول بدی ببافی بعد بازش کنی؟! چند روز دیگه هم عروسی دعوتیم و من نه از رنگ فعلی موهام خوشم میاد نه از اندازه شون و اصلا نمی دونم چی کار کنم؟!

خیلی مسخره اس که این همه مشکل مهم تو دنیا وجود داره اون وقت معضل من شده این؟!!!



پ.ن1: یکی از سه قلوها امروز مرخص شد! اونی که زردی داشت.


پ.ن2: قضیه جراحی بینی پسر عمه ام رو که یادتونه؟ امروز بهم زنگ زد و گفت صبح از نظام پزشکی باهاش تماس گرفتن و گفتن چون از دکتر فلانی چند تا شکایت شده می خوایم یه جلسه بذاریم و به قضیه رسیدگی کنیم. اگه مایلین حضور داشته باشین. پسر عمه ام خودش به نظام پزشکی شکایت نکرده بود ولی اون دختر و پسره که وضعیتشون خیلی وخیم بود شکایت کرده بودن. واقعا امیدوارم پروانه طبابتش باطل بشه که این جوری با زندگی مردم بازی کرده و از همه مهم تر برای این که نتونه دیگه چنین بلایی سر کسی بیاره...


اخبار فسقلی ها

برادرزاده بسیار شیرین و خواستنیه! اینو قبلا زیاد شنیده بودم ولی وقتی درکش کردم که  ارشد سه قلوها رو دیدم و بغلش کردم و صدای قربون صدقه هام بیمارستان رو برداشت و اشک تو چشمام جمع شد!

مامان سه قلوها دیروز مرخص شد، بدون بچه ها! سه تا فسقلی هر کدوم به دلیلی تو بیمارستان موندن. یکی برای مشکل تنفسی، یکی به خاطر عفونت ناشی از خوردن مایع کیسه آب و یکی هم برای زردی. البته از بیمارستانی  که زایمان اون جا انجام شده بود به یه بیمارستان دیگه منتقلشون کردن. چون بیمارستان اولی یه جایی بود شبیه سر گردنه و هزینه همین دو شب کمرشکن بود! بماند که چه قدر همه حرص خوردن و از دکتر زنان مربوطه شاکی شدن که چرا میزان هزینه ها رو با وجود تاکید زیاد و چند بار سوال کردن خیلی کمتر گفته و حالا هم خیلی راحت میگه من خبر نداشتم! حالا چه جوری می شه که دکتر خیلی اصرار می کنه که زایمان بهتره تو فلان بیمارستان انجام بشه با این استدلال که  خیلی مجهزه و همه زایمان های چند قلو رو اون جا انجام می ده ، طوری که اینا می ترسن اگه بیمارستان دیگه برن مشکلی برای بچه ها پیش بیاد و تصمیم می گیرن برن همون بیمارستان، اون وقت موقع تسویه حساب، هزینه بیمارستان چهار میلیون بیشتر از حداکثر برآوردی خانم دکتر بشه؟؟؟!

مامان سه قلوها خیلی ناراحته و به خاطر این که باید بدون بچه هاش بر می گشته خونه و مسائل انتقال به بیمارستان دیگه، دیروز رو فقط گریه کرده. مامان خودش رفته پیشش و مامان منم رفته بیمارستان پیش سه قلوها. حالا قراره امروز شیفتشون رو عوض کنن. هر چی می گم منم می تونم بیام شماها خسته شدین، می گن تو بچه کوچیک داری و نمی خواد بیای! مشکل سه قلوها جدی نیست و حالشون خوبه ولی هنوز معلوم نیست کی مرخص بشن. البته قل اول که زردی داره به احتمال زیاد فردا مرخص می شه. لطفا براشون دعا کنین...


تشکر نوشت: از اظهار لطف ها و تبریکاتتون خیلی خیلی ممنونم. ببخشید فرصت نشد کامنت ها رو جواب بدم.  انشاالله همیشه شاد باشید.

عمه گلابتون ضربدر سه!

بالاخره سه قلوهای برادرم به دنیا اومدن و بنده یه عمه سه طبقه بسیار شادم الان!!!


وزن هر سه بین 2 کیلو تا 2 کیلو و صد گرمه. حال همه شون خوبه ولی دو تاشون، دختره و یکی از پسرها، چون هنوز شش هاشون کامل باز نشده و برای نفس گرفتن موقع  شیر خوردن مشکل دارن، تحت مراقبتن و احتمال داره چند روزی تو بیمارستان بمونن. مامانشون هم خوبه ولی به شدت دلتنگ و دل نگران اون دو تاس!

من هنوز ندیدمشون. بیمارستان به ما خیلی دور و بدمسیره. قرار بود با شازده بریم ولی براش کار پیش اومد و نیومد،منم نتونستم برم. هر چند که به شدت مشتاق دیدارم و از صبح مدام از مامان و داداشم خبر گرفتم!

دوستانی که عکس خواسته بودین من هنوز عکسی ازشون ندارم! هر وقت گرفتم میذارم!

هنوز دقیقا نمی دونم احساسم چیه! صبح که به داداشم زنگ زدم و گفت به دنیا اومدن و سالمن بغض کردم و با اشک تبریک گفتم! حالا نمی دونم ببینمشون چی کار می کنم؟! خیلی دلم می خواد بغلشون کنم و به خودم بچسبونمشون!


مشدی گلابتون!

سلام

من برگشتم! یکشنبه شب. ولی چون لپ تاپم رو به کسی قرض داده بودم، تازه الان تونستم پست بذارم!

جای همه دوستان سبز، سفر بسیار خوبی بود. تا می خواستم دعا کنم دوستای وبلاگی میومدن جلوی نظرم! اگه خدا قبول کنه، به نیابت از همه تون زیارت نامه و نماز زیارت خوندم. انشاالله به زودی قسمت خودتون بشه.


 

در باب سفر:

1.شازده از اول به قصد کار می خواست بره مشهد تا با مشتری های اون جا صحبت کنه.چند وقتی هست شهرهای مختلف رو یه روزه می ره. منم که به شدت دلم سفر می خواست هر شهری می رفت می گفتم منم ببر! آخر گفت مشهد که خواستم برم با هم می ریم. چند روزی حرفش بود ولی من به علت سابقه درخشان مسافرت هامون (+) چندان جدی نگرفتم! تا این که پنج شنبه صبح زنگ زد و گفت برای جمعه صبح بلیط گرفته! این قدر ذوق زده شدم! خیلی بهمون خوش گذشت و به جز یه دعوای احمقانه بقیه اش عالی بود!

2.این سفر برای گل پسر بسیار هیجان انگیز بود و کیف عالم رو کرد! خصوصا تو هواپیما این قدر حرف زد و سوال کرد که سر همه رو برد! طوری که همه اسمش رو فهمیدن و موقع پیاده شدن چند نفر اومدن باهاش خداحافظی کردن!!! تاثیر بسیار مثبتش هم این بود که چون از دستشویی هتل خیلی خوشش اومده بود، کاری رو حدود یک ماه تلاش می کردم انجام بدم و نمی شد، تقریبا داره با موفقیت تموم می شه و اون هم چیزی نیست جز پروژه از پوشک گرفتن!

3.تو حرم و هتل پر از مسافرهای عرب بود از کشورهای مختلف. مسافرهای اتاق کناری ما هم عرب بودن.یه شب که داشتیم می رفتیم حرم آقای خانواده ازمون ساعت اذان رو پرسید. خیلی خوب انگلیسی صحبت می کرد. بعد با هم دوست شدیم و هر بار ما رو می دید کلی تحویل می گرفت! اسمش حسن بود. منم به شدت کنجکاو بودم که بدونم اهل کجاس!‍ به شازده گفتم اگه یه بار دیگه دیدیش ازش بپرس. روز آخر من و گل پسر می خواستیم بریم تو اتاق که با ما سوار آسانسور شد و سلام کرد. بعد اسم گل پسر رو پرسید. منم پرسیدم اهل کجایین؟ گفت مدینه شهر رسول الله! یهو یه جوری شدم... وقتی پیاده شدیم گفتم لطفا سلام منو به پیامبر برسونین. گفت حتما...

4.تمام مدتی که اونجا بودیم مشتری شازده اصرار داشت ما رو ببره بگردونه ولی من فقط حرم می خواستم! تا این که قرار شد روز آخر که عصرش ساعت 6 پرواز داشتیم ما رو ناهار مهمون کنه. با خانمش اومدن دنبالمون. ما هم اتاق رو تحویل دادیم ،چمدونمون رو برداشتیم، با هم رفتیم شاندیز و یه شیشلیک خیلی عالی خوردیم! بعد هم اصرار کردن که بریم یه جای ییلاقی بالای شاندیز بر ای چای و قلیون.شازده گفت ساعت 6 پرواز داریم نمی رسیم. برگردیم مشهد. فکر می کردن پروازمون شبه! گفت: پس زود می ریم و برمی گردیم. جای خیلی قشنگ و سرسبزی بود. دلم می خواست چند ساعتی اون جا بمونیم ولی چاره ای نبود! من و شازده که اصلا نمی دونستیم موقعیت مکانی چه جوریه و فکر می کردیم تا فرودگاه  فاصله زیادی نیست، برای خودمون خوش بودیم! ولی هر چی می رفتیم و می گفتیم چه قدر مونده دوست مشهدی می گفت حالا مونده!!! ساعت پرواز به شدت نزدیک می شد و هیچ اثری از فرودگاه نبود!یه ربع مونده به پرواز رسیدیم ولی گیت بسته شده بود و از اون جا که پرواز ما چارتری بود کلا بلیط هامون سوخت شد و با زحمت تونستیم با پرداخت دوباره هزینه برای پرواز بعدی بلیط بگیریم! دوست مشهدی به شدت عذاب وجدان گرفته بود و هی معذرت خواهی می کرد. شازده گفت اشکالی نداره. حتما خیری بوده! ولی به من گفت: عجب ناهار گرونی خوردیم!!!



عید نوشت: عیدتون با تاخیر مبارک! خانم های عزیز و مادران مهربان روزتون مبارک.

روح همه مادران آسمونی شاد، مادر مارگزیده، مادر لاله... یه فاتحه مهمونشون کنیم. برای سلامتی مادران بیمار دعا کنیم، مادر نازنین، مادر مینا، مادر فندق... انشاالله به زودی سلامتیشون رو به دست بیارن و شادی به خونه هاشون برگرده. و دعا کنیم برای همه کسایی که آرزوی مادر شدنشون هنوز برآورده نشده...


ویژه نوشت: انشاالله صبح امروز سه قلوها به دنیا میان! لطفا برای سلامتی مادر و بچه ها دعا کنین. اخبار بعدی متعاقبا اعلام خواهد شد شد! 




سفری در راه است...

انشاالله فردا صبح عازم شهر امام رضا(ع) هستم. نایب الزیاره و دعاگوی همه تون خواهم بود...



بدی و خوبی از ما دیدین به بزرگی خودتون حلال کنین!

بالاخره گوش شیطون کر من و شازده بعد سال ها می خوایم با هم بریم سفر!!!

شرح مکالمات یک زوج خود شیفته!

پریشب شازده ماشین یکی از دوستاشو خرید و قرار شد چک هاشو بعدا بهش بده. اومد خونه و خیلی بی تفاوت گفت ماشین خریدم!!! بعد هم گفت این قدر این چند وقته بهم فشار اومده و اذیت شدم که دیگه برای هیچی ذوق و شوق ندارم... حس می کنم پیرمرد شدم... منم کلی غصه خوردم که چرا مشکلات دست از سر شوهر نازنین من بر نمی دارن که این جوری افسرده نشه؟ دیشب که اومد خونه گفت معامله ماشین به هم خورد.

بعد گفت:"هی گفتم پیرمرد شدم، ولی امروز یه چیزی شد فهمیدم نه این جوریا هم نیست!"

ـ "چی شد؟"

ـ" هیچی کنار خیابون تو ماشین نشسته بودم یه دختر خیلی خوشگل و خوش تیپ چند بار اومد از جلوم رد شد و هی نگام کرد! آخرش برگشتم گفتم امرتون؟! هی چشمک زد و اشاره کرد محلش نذاشتم!"

ـ"خوب سوارش می کردی بی عرضه!!!"

ـ"چی؟ سوارش کنم چی بهش بگم؟! این کارها هم بلدی می خواد که من بلد نیستم!!! خیالت راحت!"

خلاصه کلی خندیدیم و مسخره بازی درآوردیم و تموم شد! بعد آخر شب شازده گفت:"یه جوریم! حالم زیاد خوب نیست."

ـ"اگه دختره رو سوار می کردی الان حالت خوب بود!" 

ـ"ولم کن! حالا من یه چیزی برات تعریف کردم ها!"

ـ"ولی شازده خدایی خیلی با خودم حال می کنم!"

ـ"چرا؟"

ـ"آخه این قدر جنبه ام بالاس که تو میای راحت این چیزا رو برام تعریف می کنی! اگه یه زن دیگه بود عمرا جرات نداشتی بگی!"

....

بعد گفتم:"خوب شد ماشینه رو پس دادی ها!"

ـ "برای چی؟"

ـ "چون اگه سوار این ماشینه نبودی دختره عمرا بهت گیر نمی داد!حالا درسته خودت هم خوبی ولی اگه سوار گیگول بودی این جوری نمی شد!!! ببین من اصلا نمی خوام تو ماشین بخری!..."


حالا نتیجه گیری خود شیفتانه!!! از این پست و پست قبلی می شه این که دیروز من و شازده هر دو رفته بودیم تو فاز جذابیت و دلبری!!!



توضیح نوشت: دوستان عزیز کامنت های این جا تاییدی نیست و به محض انتشار نمایش داده می شه. امکان خصوصی کردن کامنت هم تو بلاگ اسکای وجود نداره. اگه برام پیام خصوصی دارین لطفا برین تو قسمت پیام خصوصی، سمت راست بالای صفحه.


راننده مریض!

هفته پیش یه روز که گل پسر رو از مهد برداشتم و بعدش می خواستم با مترو برم خونه مامانم، سوار یه ماشین شدم و گفتم مترو. بعد رانندهه پرسید کجا می خواین برین؟ ـ مترو  ـ بعدش کجا میرین؟ ـ میرم سمت غرب. ـ کجای غرب؟! ـ غرب دیگه! ... بعد که رسیدم دم ایستگاه برگشت عقب و زل زد بهم و دوباره با یه لحن لوسی گیر داد که مسیرت کجاست؟! بیا تا رسالت برسونمت از اون جا برو! (یهویی خیلی هم پسر خاله شدن!) گفتم: نه می خوام با مترو برم و در حالی که زیر لب بد و بیراه نثارش می کردم پیاده شدم. ولی صداشو پشت سرم می شنیدم که هنوز تکرار می کرد بیا تا رسالت می رسونمت!!! در ضمن پول خرد هم نداشتم ازم کرایه نگرفت!

امروز که گل پسر رو از مهد برداشتم و می خواستیم برگردیم خونه، یه ماشین بوق زد و گفتم مستقیم. بعد که سوار شدم و پرسید تا کجا میرین، دیدم ای داد بیداد همون راننده اس دوباره!!! در همین فکرا بودم که یهو گفت من یه بار دیگه شما رو سوار کردم می رفتین سمت غرب!!! (تو روح هیزت!) با بی تفاوتی گفتم: نمی دونم! بعد همین جوری از آینه زل زده بود به من! منم صورتمو کامل چرخوندم سمت پنجره! گفت:مسیر بعدیتون کجاس؟! گفتم:هیچ جا!!! وقتی می خواستم پیاده بشم چون پول خرد نداشتم دوباره کرایه نگرفت ولی مدام تکرار می کرد مسیر بعدیت کجاس برسونمت؟!!! مرتیکه نفهم احمق! (ببخشید ولی آدمو عصبانی می کنن!) منم بدون این که جوابشو بدم درو زدم به هم و پیاده شدم! هر چند صداش هنوز میومد!!!


حالا این در حالیه که همون طور که می دونین من چادریم. یه اپسیلون هم آرایش نمی کنم موقع بیرون رفتن! بچه ام هم که همراهم بود. آخه این بی شعور چه فکری می کنه پیش خودش؟! خجالت نمی کشه به من با این سر و شکل گیر میده؟! خدا شفا بده همه مریضا رو! بلند بگو آمین!

مدل جدید زندگی!

حالا که اوضاع کاسبی به شدت کساده و تقریبا خونه نشین شدم، افتادم رو دور کدبانو گری و خانه داری! یه روز آش می پزم، یه روز باقالی پاک می کنم، فرداش کوفته شوید باقالی درست می کنم... خلاصه که عالمیه! کلی از استعدادهای ناشناخته ام رو دارم کشف می کنم!

امروز گل پسر رو بعد یه هفته بردم مهد. درسته که من فعلا خونه ام ولی گل پسر چون تازه عادت کرده و از مهد خوشش اومده،می ترسم اگه مرتب نبرمش دوباره دچار مشکل بشم. بعدش هم رفتم پارک برای ورزش و پیاده روی. یه هفته اس حال رژیم ندارم، در نتیجه باید ورزش کنم که زحماتم به باد نره! از اون جا رفتم تره بار. برای شازده باقالی گرفتم که بپزم، برای خودم گوجه سبز، برای گل پسر موز و یه سری چیز دیگه! هن و هن کنان خودم و خریدها رو تا خونه کشوندم و شدیدا جای خالی گیگول رو احساس کردم!

فعلا تا دوباره کار و کاسبی رونق بگیره باید همین شیوه رو داشته باشم تا حوصله ام سر نره و تو خونه افسرده نشم! اینم یه مدل زندگیه که قبلا زیاد تجربه اش نکردم ولی حالا خیلی خوشم اومده!

دیروز رفتم خونه داداشم. سیسمونی سه قلوها رو دیدم و لباس هایی که مامانم براشون گرفته بود تو کمدا گذاشتم. بماند که چه قدر قربون صدقه شون رفتم و از خودم ذوق در کردم! زن برادرم برای هفته آینده وقت زایمان داره و دیگه احتمالا کار جدیدم می شه کمک برای نگهداری سه قلوها!!!


پ.ن: دیشب یه قضیه ای که یه ماهی بود ناراحتم می کرد، به خیر و خوشی تموم شد.خدایا ممنون.

باقالی پاک کنون

مامانی من (مادربزرگ مادریم) نمونه واقعی زن اصیل ایرانیه! از اونایی که فصل هر چی از خوراکی ها باشه بساطش تو خونه اش به راهه! از سبزی و باقالی و غوره تا شور و ترشی و شیرینی عید. کلا زحمت این کارای همه خانواده گردن مامانیه! عاشق این جور کاراس. هر چی بهش می گیم شما سنی ازت گذشته و سخته و خسته می شی، می گه آخه بی کار بشینم تو خونه که چی بشه؟ این کارا برام سرگرمیه! هر بار هم کلی از دوست ها و همسایه هاش میان برای کمک. دیروز برنامه باقالی پاک کنون بود! چند روز قبل مامانی بهم تلفن کرد و پرسید چه قدر باقالی لازم دارم که برام بگیره. گفت قراره شنبه پاک کنن. منم که دیروز کاری نداشتم رفتم اون جا کمک. چند تا از دوستای مامانی هم بودن. تو ایوون فرش پهن کرده بودن و تو هوای دل انگیز بهاری با منظره یه عالمه گل سرخ  نشسته بودن! یه چیزی در حدود 60 ، 70 کیلو باقالی خریده بودن که با هم پاک کنن و هر کس یه مقدارش رو برداره. تا حدود 8 شب کار طول کشید. ناهار هم مامانی یه آبگوشت درجه یک پخته بود که خیلی مزه داد. یه کم از باقالی ها رو هم گذاشت که بپزه و عصری خوردیم. آخر کار هم همه با یک کیسه باقالی پاک شده خداحافظی کردن و رفتن! انجام این کارا علی رغم خستگیش حس خوبی داره. خصوصا که همه دور هم جمع بشن، بگن و بخندن و با کمک هم یه کاری رو انجام بدن. چه حیف که تو این دوره و زمونه این جور چیزا این قدر کم و کم رنگ شده...



عکس تزیینی است!