738

چند روز بود که خانوم کوچولو شعر مادر من مادر من رو نمی دونم از کجا شنیده بود و مدام زیر لب زمزمه می کرد، شعر معروف فیلم خواهران غریب و من رو به هوس انداخت که بعد سال ها دوباره برم سراغ فیلم محبوب دوران نوجوانیم! دوره راهنمایی بودم که این فیلم اکران شد و من با اشتیاق تبلیغات تلویزیونیش رو نگاه و چند هفته به بابا اصرار می کردم برای دیدنش بریم سینما تا بالاخره بابا وسط مشغله های تموم نشدنیش یه شب ما رو برد سینما و کلی از دیدن فیلم کیف کردم! بعد هم مدرسه مون فیلمش رو خریده بود و تمام زنگ ورزش هایی که هوا بارونی یا برفی بود و ساعت هایی که معلم نداشتیم، جلوی تلویزیون بیست و یک اینچ نماز خونه مدرسه جمع می شدیم و همراه همکلاسی ها «خواهران غریب» رو می دیدیم، جوری که تمام صحنه ها، شعرها و حتی دیالوگ هاش رو حفظ شده بودیم!
به خانوم کوچولو گفتم این شعری که می خونی مال یکی از فیلم هاییه که من قبلا می دیدم و خیلی دوستش داشتم! و بهش قول داده بودم یه بار با هم ببینیمش. تا بالاخره فرصت پیدا کردم و رفتم سراغ فیلیمو، از آرشیوش این فیلم رو پیدا کردم و با بچه ها نشستیم به تماشا. همون طور که حدس می زدم خانوم کوچولو خیلی خوشش اومد و با اشتیاق تماشا می کرد خصوصا قسمت شعر و آهنگ هاش، اما گل پسر وسطاش خسته شد و بالاخره هم تا آخرش ننشست! من و خانوم کوچولو تا آخر فیلم رو کنار هم دیدیم و برام جالب بود بعد این همه سال هنوز هم بیشتر شعرها و دیالوگ هاش رو حفظ بودم و به خاطر حس نوستالژیکش هنوز هم برام جالب و جذاب بود! 

نظرات 1 + ارسال نظر
الهه دوشنبه 22 اردیبهشت 1399 ساعت 06:15 ب.ظ

سلام کتاب خواهران غریب رو پنجم ابتدایی خوندم وبعد فیلم سینمایی چند سال بعد هردو عالی بودن وهنوز بعد سالها توخاطرم.

سلام. داستان قشنگیه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد