خیالات امروز من...

اگه بهم نخندین می خوام اعتراف کنم که امروز به طرز غریبی دلم می خواست یه زن خونه دار بودم که با شوهرم و سه تا بچه هام تو یه خونه حیاط دار کوچیک ساده تو یه محله قدیمی زندگی می کردیم. صبح ها که از خواب بیدار می شدم می رفتم نون تازه و شیر و سبزی خوردن و بادمجون می خریدم و تو راه با همسایه ها احوال پرسی می کردم. رو تخت گوشه حیاط با  آقای خونه و بچه ها صبحونه می خوردیم و راهیشون می کردم. بچه کوچیکه تو خونه می موند و بقیه با باباشون می رفتن مدرسه.

ظرفای صبحانه رو که می شستم چند تا از زنای همسایه میومدن با هم سبزی پاک می کردیم و بادمجون پوست می کندیم. از این در و اون در حرف می زدیم و درد دل می کردیم. بچه هامون کنار حوض کوچک حیاط بازی می کردن و خودشونو خیس آب می کردن. چند تا ذلیل مرده نثارشون می کردیم و لباساشونو عوض می کردیم! سبزی ها رو کنار حوض می شستیم و همسایه ها می رفتن. بعد یه میزرا قاسمی اساسی برای ناهار آماده می کردم، خونه رو مرتب می کردم و می نشستم منتظر آقای خونه و بچه ها. سفره ناهار رو پهن می کردم و بعد خوردن غذا از سماور چایی می ریختم. سفره رو که جمع می کردم رختخواب ها رو تو اتاق پهن می کردم و همه یه چرتی می زدیم.

عصر آقای خونه دوباره بر می گشت مغازه و من خورشت شام رو بار می ذاشتم، باغچه رو آب می دادم و بعد دست بچه ها رو می گرفتم می رفتیم پارک سر خیابون، بستنی و پف فیل می خوردیم. بچه ها بازی می کردن و من تماشا.

آقای خونه سر شب بر می گشت با چند تا کیسه خرید. چیزایی که خریده بود رو جابجا می کردم و با بچه ها سفره شامو می انداختیم. بعدش به پشتی تکیه می دادیم، میوه و چایی می خوردیم، چند تا سریال آبکی می دیدیم، رختخواب ها رو تو ایوون پهن می کردیم و یه خواب شیرین بدون هیچ فکر و خیالی...

 چی می شه که ما زن های امروزی بعد این همه تلاش و درس خوندن و ...برای این که به یه جایی برسیم و مستقل باشیم و  همه فکر و ذکرمون شوهر و بچه و کار خونه نباشه، گاهی این قدر دلمون لک می زنه برای این که یه زن خونه نشین ساده و معمولی باشیم که استرس و دغدغه کار و درس و مشکلاتش رو نداره، برای چیزی که این همه سعی کردیم نباشیم... اصلا راه درستی انتخاب کردیم؟؟؟



نظرات 33 + ارسال نظر
راضیه سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 06:34 ب.ظ http://2629.blogfa.com/

خاصیت انسانه...هر چی که نیست میخواد باشه....
همون که گفتین اگرم خونه دار بودیم دلمون میخواست شاغل باشیم!
کلا تنوع خوبه...که نمیشه

آره قبلا که تو خونه بودم دوست داشتم شاغل باشم!!!
کاش میشد!

بهار سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 06:42 ب.ظ http://oribad.blogsky.com

سلام عزیزم..
فانتزی عشقولانه جالبی بود..اون قسمتش جالبتر بود که آقای خونه با پا در حیاط و باز میکرد و یالا گویان وارد میشد عین فیلمهای ملک مطیعی..
یاد بچگیهام افتادم.. چه خوش بودیمها..

سلام
واقعا فانتزیه تو این دوران!!!

جوجو سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 06:50 ب.ظ http://a2210.blogfa.com

جالب میشد

هاچ زنبور عسل سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 07:24 ب.ظ http://shm88.blogfa.com

وای چه با حال میشد اگه اینجوری بود
خدا خدا می کردم کار گیرم بیاد اما حالا غبطه زنای خونه دارو می خورم خدا نمیدونه ما بنده هاشو چه جوری راضی کنه از بس ناشکریم خودمو می گما
عکسه مث خونه امام خمینی تو قم می مونه حیاطش به همین با صفاییه

منم مثل تو.زمانی که سرکار نمی رفتم دلم برای کار لک می زد. حالا دوست دارم تو خونه باشم! من به شخصه اصلا تعادل ندارم!!!

رضا سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 07:28 ب.ظ http://rezagoodarzi.blogfa.com

آرزوی شیرینیه .خنده که نداشت هیچ .غصه هم داشت
زیاد چای خور نیستم اما دلم لک زده عصر تابستون تو حیاط آب پاشی شده روی تخت یه چای زغالی بخورم و بعد لم بدم رو بالش
کاش یه نسل قبل تر بودیم گاهی وقتا آرزو میکنم کاش تو یه جزیره بودم و با ابتدایی ترین چیزها زندگی میکردم
از این زندگی که از اول تا آخر سالش برنامه ریزی شده متنفرم

کاش مجبر نبودیم تو این آپارتمان های فسقلی دلگیر زندگی کنیم! تو این مدل خونه ها نمیشه از صبح تا شب موند. دل آدم می گیره هوس می کنه بره سر کار!
کاش حیاط آب پاشی شده و ایوون و باغچه و تخت داشتیم...

ان شرلی سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 07:44 ب.ظ http://ansherly.persianblog.ir/

گلی جون در جریان هستی که منم همیشه با این افکار درگیرم احساس می کنم ذات زنونم دوست داره خونه دار باشم اگه همه مردا حق و حقوق زن خونه دارو می دادن باور کن بیشتر زنا خونه دار می شدن! ولی خوب این زندگی که تو توصیف کردی خیلی پول نیاز داره خودت حساب کن خونه ویلایی+ مغازه+ هزینه سه تا بچه
شایدم توقع ما زنا زیاد شده نمی دونم
به نظرم دولت باید واسه خانوما کار نیمه وقت درست کنه!راستی من این مدت که خونه دار شدم خیلی بهم می چسبه واسه همینم تنبل شدم برم سر کار عزیزم خیلی راضیه می گه این طوری بهتره!

خونه ویلایی کجا بود؟ یه خونه نقلی حیاط دار ساده منظورمه! یه زندگی بدون تشریفات و تجملات.
کاملا قبول دارم اگه مردا حق و حقوقمون رو کامل می دادن مثلا عین بچه آدم ماه به ماه یه پولی به حسابمون می ریختن بابت کارهای خونه و بچه داری، این قدر دلمون نمی خواست کار و درامد مستقل داشته باشیم!

خاطره سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 07:56 ب.ظ

اونام مشکلات خودشونو داشتن که من و تو ازشون خبر نداریم و درکی هم ازشون نداریم. بشین از پیرزنای خیلی پیرفامیل بپرس.
به شوهر دادن، عاشق یکی دیگه بودن و زن یکی دیگه شدن، قبل از پریود شدن باردار شدن، پیری و درد و مریضی از سنین خیلی پایین، نصف بچه ها سر زا می رفتن، و خود مادرا هم خیلی ها سر زا می رفتن. اگه باردار نمی شدن شوهر و خانواده اش بیچاره شون می کردن، دوا و درمونی واسه این مساله نبوده. با هر بدبختی باید می ساختن چون طلاق بد بوده خیلی. بدون داشتن مرد نمی تونستن از پس خودشون برآن، یا باید شوهر می کردن یا باید اختیارشون دست برادر و ... می بود،... چیزهایی بوده که زنها رو به زندگی امروز سوق داده. و بدون اون زنها اگه زندگی الان من و تو روببینند خیلی بهمون غبطه میخورن، خیلی

صد البته که زندگی های اون طوری هم خیلی مشکلات و سختی ها داره.
البته من منظورم زمان خیلی قدیم هم نبود!
می دونم خیلی ها به شرایط ما غبطه می خورن.نمی خوام ناشکری کنم ولی فکره دیگه! میاد تو سر آدم!

مهرگل سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 08:09 ب.ظ

ای بابا مثل اینکه همه درگیرن با این مسئله!
به نظر من بیشتر از فشار کار و درگیریهای ذهنی که مجالی برای استراحت درست و فکر کردن به خودمون نمیذاره!
بشینیم خونه یه جور غر میزنیم و بریم سرکار یه جور دیگه!
خودمون هم از خودمون سر در نمیاریم چه برسه به دیگران!

غر رو که همیشه می زنیم!!!
برای اینه که تعادل و آرامش تو زندگیمون کمه!

مامان کیانا سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 09:04 ب.ظ

سلام عزیزم واقعا یک دنیا ممنون مرسی یعنی به همین راحتی میشه خونه رو فروخت ؟ و هرکس میره سهم الارث رو از خریدار میگیره؟یعنی مهریه از پول کلی کم میشه نه هرکس به اندازه سهم؟ شرمنده وسایل خونه تکلیف چی میشه؟واقعا شرمنم از این همه سوال بازم خیلی خیلی ممنون

سلام
اگه بین ورثه توفق نظر وجود داره می تونین خونه رو بفروشین و هر کس سهمش رو برداره.
و گرنه باید دادخواست فروش ماترک و تعیین سهم الارث وراث به دادگاه بدین. کارشناس خونه رو قیمت گذاری می کنه و تو مزایده توسط دادگاه فروخته میشه و سهم الارث ورثه داده میشه.

ghazaleh سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 09:33 ب.ظ http://gh-najafi .blogfa.com

ای گفتی یادش بخیر قدیما
پدرمادرامون حسابی خوش بودن
اما زندگی مدرن همه چی داره اما تنهایهاش بیشتر ه

این تنهایی از همه چی بدتره. این که نمی تونی وقتی دلت می گیره پیش فامیلی دوستی کسی بری چون همه گرفتارن!

عسل سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 09:35 ب.ظ http://www.dr-present.blogfa.com

ادم همیشه دوست داره چیزایی که نیست و تجربه نکرده تجربه کنه منم بعضی اوقات از این چیزا میخوام!!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 09:48 ب.ظ

ببخشید یه سوال دیگه برام پیش اومده الان گروه ناتنی با مامیگویند میزان مهریه به روز مشخص نیست منتظر نامه از دادگاهیم آیا همچین چیزی صحت داره ؟اگر بله چقدر مراحل قانونی زمان میبرد؟بازم از پرحرفیم معذرت میخوام .....

اگه مهریه پوله می تونین نرخ امروزش رو از دادگاه یا یک وکیل سوال کنین و بعد فروش خونه به زن پدرتون بدین.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 09:49 ب.ظ

نه دیگه گلی جان اونطوری که تو توضیح دادی مال زمان مادربزرگ من بوده !! اونوقتها هم سریال مریال خبری نبوده دیگه

ولی از شوخی گذشته توی همان دوره هم بودند زنان عارف و مجتهده و تحصیلکرده که از روزمرگی بیزار بودن .

تمام بزرگانی هم که اسمشان جاوید مانده همیشه از مادرانشان یاد میشه که زنان فرهیخته ای بودن .

ولی خب یک وقتایی که از کار خسته میشیم . فکر کردن به این چیزا خیلی عجیب نیست .

یعنی این قدر دوره؟! تو این دوره هم میشه البته به ندرت این جوری هستن!

بله اثر همون خستگیه!

صبا سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 09:51 ب.ظ http://www.sabar766.blogfa.com/

اوا اسمم جا موند !!

آفرین سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 10:11 ب.ظ http://afarin55.persianblog.ir/

آرامش عزیزم.چیزی که در هزار توی زندگی ماشینی امروزه گم شده.آرامشه که همه آرزشو دارن

ترازووور سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 10:11 ب.ظ

واااای دختر گل گفتی منم دلم لک می زنه واسه یه لحظه زن خونه بودن یه چیز عجیبی بگم شوهر من از زن خونه متنفر از نظر اون زن خونه بودن مهم نیست زن باید تو اجتماع باشه! منم تازگیها فهمیدم علی رغم اینکه الان کف اجتماع ولو هستم ولی میل قلبیم نیست!شایدم هست!

چه جالب! مردای این طوری هم هستن دیگه!

سیما سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 10:15 ب.ظ

آآآآآآآآآآآی گفتی

پَرندیک سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 10:16 ب.ظ http://parendik.blogfa.com

gisoo سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 10:17 ب.ظ http://azshomachepenhun.blogfa.com

یه چیزیه تو مایه های نا شکری کردن
خودتم میدونی اون مدل زندگی خسته کننده ست برای نسل ما
وقتی به سن 40-50 میرسیم میبینی تمام زندگیتو رو بچه هات گذاشتی و اونا رفتن و تمام امیدت به اینه که هفته ای یه بار ایا بیان ایا نیان
میگن اگه تمام اتکای خودتونو به یه نقطه بدین با از بین رفتن اوئن نقطه تمام زندگی شما از بین میره
توی این تیپ زندگیا نه همشون ولی اکثرشون انقدر زنا محو بچه هاشونن که یه جورایی همسرشونو و حتی خودشونو یادشون میره
ما داریم یاد میگیریم به خودمونم احترام بذاریم
اما مثل هر فرهنگ دیگه ای باید جا بیفته و افراط و تفریطش از بین بره
این بود لکچر ما
درضمن گلی جان واقعا کجای اینی که ترسیم کردی جذابیت داشت؟

می دونم قبول دارم ولی امروز یهو دلم خواست دیگه! خسته بودم این فکر و خیالا اومد تو سرم!
این احترام به خود رو کاملا موافقم!

من کی گفتم جذابه؟!

نوبهار سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 10:37 ب.ظ http://draftz.blogfa.com/

اینقده لطیف و دوست داشتنی نوشتی که دلم خواست تو اون زمان و اینجوری زندگی می کردم!

نیره سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 11:09 ب.ظ

اولا برای درست کردن میرزا قاسمی بادمجون رو با پوست کباب می کنن!
ثانیا خونه ویلایی الان کجا بود که بخوایم این چیزا رو توش اجرا کنیم؟ اینا مال نسل قبله من خودم تو خونه ویلایی بزرگ شدم ولی الان دیگه امکانش نیست یعنی همه چی عوض شده...
ثالثا من اصلا دلم نمی خواد یه زن خانه دار باشم. از زندگی انگلی و وابستگی مالی خیلی بدم میاد.
رابعا آدم در هر شرایطی که باشه حسرت چیزی رو که نداره می خوره و قدر چیزی که داره رو نمی دونه...یه کم به دوران جوونی مادرهامون فکر کنیم می بینیم زندگی خیلی خیلی سخت تر از الان بوده...زمانی که حتی ماشین لباسشویی یه وسیله تجملی بود و بیشتر زنها بچه هاشون رو کهنه می کردن و بعدش کهنه ها رو می شستن...
من که اصلا دلم نمی خواد برگردم به اون دوران!

اوا راست میگیا!
خونه ویلایی نه. یه خونه کوچیک حیاط دار قدیمی.
نمیشه گفت زندگی انگلی. اگه زن درامد مستقل داشته باشه خیلی خوبه ولی در واقع تامین مخارج زندگی به عهده مرده. شرعا و قانونا!
اون که آره. ما آدما همیشه دنبال چیزی هستیم که نداریم!
قبول دارم زندگی خیلی سختر بوده.
منم دلم نمی خواد برگردم فقط یه هوس گذرا بود خواهر! جدی نگیر!!!

بازیگوش سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 11:24 ب.ظ http://bazigooshi7.persianblog.ir/

آخ گلی گفتیااا خدایی موندممم اینهمه همت و تلاش ما برای دفن هر چی سنت خوب و قشنگ و قدیمیای شیرین برای چیه وختی تهه دلمون براشون لک میزنه؟؟؟؟

آره واقعا چرا؟!

بازیگوش سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 11:25 ب.ظ http://bazigooshi7.persianblog.ir/

منو که میدونی چن ماه شاغل بودم بعد ول کردم ینی مث ادمی که از زندان ازدش کردن گرچه الانم دنبال کارم:-|

آخرش کار رو دوست داری یا نه؟!

می دونی در واقع با وضع زندگی امروز که تو آپارتمان های فسقلی زندگی می کنیم و رفت و آمد ها کم شده و زندگی ها ماشینی تو خونه موندن کلافه مون می کنه. کار هم که خستگی ها و مشکلات خودش رو داره.

بازیگوش بر سر دو راهی!!!

بازیگوش سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 11:43 ب.ظ http://bazigooshi7.persianblog.ir/

اوه نه پستای قبلیمو بخونی میفهمی چقد عاشق کارمممم اما هر کاری رو تو این زمینه نمیشه کرد...سلامتیمو داشت ازم میگرف ولش کردم!

کار خوبی کردی. آرامش و سلامتی از همه چی مهم تره. انشاالله کار دلخواهت رو پیدا می کنی.

فــــرناز چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 ساعت 12:08 ق.ظ http://farnazjun.persianblog.ir/

قشنگ قابل فضا سازی و تصور بود این چیزی که تعریف کردی. منم گاهی اوقات این حالُ از نوع دخترونه‌ش دارم. امّا خُب زمونه فرق کرده ... :))

بله اینا دیگه فقط خیالاته!

ابراهیم چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 ساعت 05:19 ق.ظ http://namebaran.blogfa.com

چه آرزوی قشنگی
گاهی وقتا آرزو های زیبایی می کنیم که فقط حیف که دست نیافتنیه

حیف زندگی های آرووم و کم دغدغه دیروزی!

*پرنیان* چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 ساعت 09:51 ق.ظ

آخ منم گاهی هوس میکنم اینطور زندگی کنم....اما با توجه به روحیه خردادیم میدونم که زود دلم رو میزنه

ماها نمی تونیم طولانی مدت تو این شرایط زندگی کنیم!

تکینه چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 ساعت 11:24 ق.ظ http://takineh.blogfa.com

منم بچه بودم تو رویاهام همچین زندگی رو تصور میکردم
فکرررررررررر کن.

تو شرایط الان فقط رویاس!

نیره چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 ساعت 09:01 ب.ظ

تا جایی که می دونم الان به همه خونه های حیاط دار میگن ویلایی
یعنی اصطلاح شده...

خونه های حیاط دار بزرگ!

فروغ چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 ساعت 11:04 ب.ظ http://raddepahayam.blogfa.com/

گلی جان نظر شخصی من اینه که ذات ما زن ها همینه!
یعنی چیزی که باهاش آرومیم
اما ما خودمون خرابش کردیم!خودمون به خودمون به زور حالی کردیم که باید درس بخونم باید کار کنم باید ادامه تحصیل بدم باید فلان دوره رو برم و غیره و غیره
ما شدیم کبوتر دو برجه نه تو خونه ارومیم نه بیرون!
گلی این آرزوی منم هست اینکه با شوهرم برگردیم به گذشته و تو یکی از همین خونه ها با 4 تا بچمون زندگی کنیم
کاشکی زندگیا انقدر دغدغه نداشت الان
قدیما آدما خوشبخت تر بودن

از ذاتمون و ظیفه ای که طبیعت برامون مقرر کرده فاصله گرفتیم و یه راه دیگه انتخاب کردیم. حالا هم دیگه نمی تونیم مثل زنای قدیمی زندگی کنیم!

آزاده پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 12:03 ب.ظ http://bekasinagoo.persianblog.ir/

از همه سخت تر اینه که کتک و فحش و داد و توهین این استقلال و هم ببینی و بشنوی و بخوری و آقای نا محترم خونه تخمین بزنه که نفقه یک همچین زنی 50 تومان هم نیست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خیلی وقتا درآمد خانوما آقایون رو پرتوقع می کنه.

مهرناز پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 03:44 ب.ظ http://rahadarbad90.blogfa.com

وااااااااااااااااااااااای این همون چیزیه که من گاهی با تمام وجود آرزومه . یه زن سنتی . خیلی عالی بود چون حرف دل خیلی از ماها رو زدی

حکیم بانو شنبه 9 اردیبهشت 1391 ساعت 11:53 ق.ظ

آخ چه خوب گفتی. گاهی دلم می خواد می رفتم زمان صد سال پیش و بانوی یه خونه بزرگ بودم و ... البته احتمالا دو سه تا هوو هم داشتم.

وووی! هوو دیگه نه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد