برادر زاده دومی + یک روز با گیگول!

1.دیروز یکی دیگه از سه قلوها مرخص شد و به آغوش گرم خانواده بازگشت! شب رفتیم دیدنش. کپی برادرم بود! اون یکی هم کاملا شبیه زن برادرمه! بیشتر مدت چشماش باز بود و من کلی باهاش عشق کردم! آخه چند باری که برادرش رو دیدم مدام خواب بود و آرزو به دلم گذاشت. پنج شنبه رفته بودم خونه مامانم و قل اول رو آوردن پیش من تا برن بیمارستان. هر چی باهاش ور رفتم بیدار نشد! فقط وقتی پوشکش رو عوض کردم و با احتیاط زیاد شستمش یه ربعی چشماشو باز کرد که بهش شیر دادم. بماند که آخر کار شستشو روی بنده جیش کردن! ولی قل دوم کاملا اخلاقش فرق داره. با دقت بهم نگاه می کرد و با چشم و زبونش ادا درمی آورد. دلم ضعف رفت براش!

هنوز دختر برادر عزیزم رو ندیدم و سخت مشتاق دیدارم. خیلی براش غصه خوردم. اون شب که از بیمارستان اولی منتقلش کردن حالش خیلی بد بوده. چون یه احمقی تو بیمارستان اول بهش شیر داده بوده که نباید می داده. مدام بالا میاورده، آخرش هم خون بالا آورده... کلی دکتر و پرستار ریختن بالای سرش و شکر خدا حالش بهتر شد. از پرسنل بیمارستان مفید واقعا ممنون. الان تازه چند روزه که بهش شیر می دن خیلی کم. قبلش فقط با سرم تغذیه می کرده. واقعا چرا بعضی بیمارستان ها فقط اسم در کردن و به اندازه سر گردنه پول می گیرن، اون وقت با جون یه نوزاد این جوری بازی می کنن؟؟؟ چه قدر خدا رحم کرد که از اون بیمارستان منتقلشون کردن. برادرم می خواد از دکترا تاییدیه بگیره که بد شدن حال دخترش به خاطر اشتباه دکترهای بیمارستان اولی بوده و بره دنبال شکایت...



2.امروز بالاخره درایور شدم و  با گیگول کلی این طرف و اون طرف رفتم! جمعه صبح دو ساعت کلاس خصوصی با مربی رانندگیم داشتم و کلی تو خیابون های تنگ و شلوغ و اتوبان ها دور زدیم. ولی آخرش به همون نتیجه قبلی رسیدم که تا خودم تنهایی رانندگی نکنم فایده نداره!!! اینه که سوییچ یدک گیگول رو پیدا کردم و صبح باهاش گل پسر رو بردم مهد، بعداز ظهر هم رفتم دفتر و از اون جا دنبال گل پسر! خلاصه که کیفی کردم برای خودم. کیف همراه با استرس!

حالا یه چیزی می گم بهم نخندینا!!! سوسک شه هر کی بخنده! صبح که رفتم گل پسر رو بذارم مهد احساس کردم ماشینه جون نداره، یه جوریه. مدام هم خاموش می کردم. کلافه شده بودم. خواستم پارک کنم نتونستم. تا دنده عقب می گرفتم خاموش می شد. گفتم جای پارکش تنگه می رم تو کوچه کناری پارک می کنم. چون بعدش هم می خواستم برم دادگاهی که نزدیک مهد گل پسره. ماشینو جلوی مهد نگه داشتم و سریع گل پسر رو گذاشتم و راه افتادم. رفتم خیابون بالایی که تنگ بود و بر عکس همیشه خیلی هم شلوغ و ماشینا تو هم پیچیده بودن. منم تا می خواستم راه بیافتم خاموش می کردم. دنده ام جا نمی رفت، ماشین پشت سری هی بوق می زد... مونده بودم چه کنم تو اون وضع؟! یهو یه پسره از ماشین عقبی اومد گفت خانم چی شده؟ گفتم نمی دونم! یه نگاه کرد گفت ترمز دستی رو بکشین پایین!!! فکر کن تا اونجا ترمز دستیم بالا بود، اون وقت هی می گفتم این ماشینه چشه؟!!! مگه نگفتم کسی نخنده!!! بعد هم چون ماشینا خیلی تو هم پیچیده بودن و اون بنده خدا هم فهمیده بود من به شدت ناشیم، گفت بذارین من بشینم ماشینتون رو از اینجا ببرم. نشست و رفتیم تو کوچه بالایی برام پارک کرد! خیلی تشکر کردم. اونم معذرت خواهی کرد که بوق زده! خدا خیرش بده. اگه به دادم نمی رسید باید چی کار می کردم؟! این قدر استرس گرفته بودم که وقتی از دادگاه برگشتم دلم نمی خواست دوباره سوار ماشین بشم! ولی به خودم امیدواری دادم که تو می تونی و مشکل برطرف شده! برگشتم خونه ولی دو ساعت بعدش که آروم شدم با پررویی تمام دوباره ماشینو برداشتم و رفتم دفتر! خلاصه که کلی رانندگانی کردم برای خودم و الان شدیدا احساس استقلال و توانایی دارم! حالا نه که خیلی هم خوب رانندگی کردم!!!

نظرات 67 + ارسال نظر
صبا یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 05:50 ب.ظ http://sabar766.blogfa.com/

ایشالا که دختر کوچولو هم زودتر مرخص بشه .

لیله الرغایب خیلی یادت بودم گلابتون جان . راستی زیارتت هم قبول باشه .

آفرین خیلی کار خوبی کردی که تنهایی رفتی .

انشالله
ممنون از لطفت صبا جان.

مامان کیانا یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 06:20 ب.ظ

تا 3 نشه بازی نشه انشاالله قل سوم هم مرخص بشه.منم اوایل رانندگییم بسیار با دستی بالا رانندگی کردم دیگه بوی لنت ها بلند میشد چیز غریبی نیست خیلی ها اینجورین.

انشالله.ممنون.
راست میگی؟! پس زیاد ناامید نباشم!

شادی یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 06:46 ب.ظ



انشاالله دخملیم زودی میادخونه .

مگه نگفتم نخند!!!
ممنون.

آفاق یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 06:49 ب.ظ http://b-arghavani.blogfa.com

خوب کردی تنهائی رفتی

من که بهت نمیخندم چون خودم ناشی ام

انشاالله دختر نازتون هم زودتر بیاد خونه

کار خوبی میکنه داداشت شکایت میکنه

دیگه دلو زدم به دریا!
ممنون!
انشالله.

handsome یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 07:23 ب.ظ

آفرین به گیگول و خانم درایورمثل هر کاری که یکم تجربه میخواد رانندگی هم همینطوره.بعد چند ماه میبینی داری مثلا به گل پسر فک میکنی اما یادت نمیاد کی دستی رو کشیدی کی دنده عوض کردی.کلا اتوماتیک میشی

وای یعنی میشه یه روز اتوماتیک رانندگی کنم؟!!!

کیانادخترشهریوری یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 07:23 ب.ظ

آفرین گلی...همه که از اول راننده نبودن.همه به تدریج یاد گرفتن.
اسم قل ها رو بگو بهموون خب..

متشکریم!!! منم همه اش همین به خودم میگم!
میگم چشم!

ساغر 1دختر ورنا یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 07:24 ب.ظ http://vornayan.blogfa.com

خدائیش آقایون دست فرمون شون حرف نداره و کلی با مرام هستن

نه خداییش همه هم این جوری نیستن!!!

مامان بعد از این یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 07:24 ب.ظ http://faslino.persianblog.ir

آخرش اسم این جیگیلی‌ها رو به ما نمیگی؟ ایشالا که زود زود خواهرشون هم خوب بشه بیاد پیش داداشهاش :)

من بهت اطمینان میدم بالای هفتاد هشتاد درصد راننده‌ها براشون پیش اومده که با ترمز‌دستی بالا رانندگی کنند. آدم تا از این اشتباها نکنه که راننده نمیشه، تازه بعدها هم وقتی آدم فکرش مشغول باشه باز هم پیش میاد. اصلا اعتماد به نفست رو از دست نده.

میگم چشم! انشاالله.ممنون.

واقعا؟! نا امید نباشم؟! اون که اصلا! با پررویی تمام به رانندگی ناشیانه خودم ادامه میدم!!!

هاچ زنبور عسل یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 07:37 ب.ظ http://shm88.blogfa.com

همون موقع خندم گرفت ولی تا گفتی نخندین دیگه بازم خندم گرفت منم ازین کارا میکنم یه چیز کاملاً عادیه خودتو ناراحت نکن

یعنی چی که به من می خندی؟!
نه زیاد ناراحت نکردم خودمو!

آقای رگبار یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 07:50 ب.ظ

وای خیلی اولش ناراحت شدم ولی بعدش خوشحال شدم ایشالا این هم زودی زورد مرخص میشه .
به برادرت بکو به وکیل خوب ما سراغ داریم ها به نام کیس کلابتون بانو

انشاالله.ممنونم.

مهتاب یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 07:54 ب.ظ http://mah77.blogsky.com/

قربونت که من با خوندن این پست تو کلی انرژی گرفتم ودر ضمن به رانندگی خودمم امیدوار شدم. . خلاصه خیلی ممنون خانوم خانوما

اصلا قصد من از تعریف سوتی رانندگیم روحیه دهی به خوانندگان بود!

مامان پوریا یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 08:00 ب.ظ http://maman-jon.blogfa.com/

الاهی بگم این دکترای چوپون چی بشن که کلی واسه آدم دردسر درست میکنن حالا انشالاه زود خوب میشه و میاد پیش داداشیاش
منم با ماشینم همین مشکل رو داشتم ولی خیلی زود متوجه ترمز دستی شدم ولی استقلا رو خوب اومدی آدم خودش آقایی میکنه تو ماشینش


انشاالله.ممنون.
فکر کنم دیگه هیچ وقت ترمز دستی رو یادم نره!!!
آره خیلی کیف داره!

رویا.ت یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 08:09 ب.ظ http://royatadbir.blogfa.com/

ان شاالله به سلامتی عزیزم. نگران نباش عمه جونی به زودی سه تایی میفتن به سر و صدا و خونه رو می ذارن سرشون .
وای دختر مردم از خنده! الان از ترس دارم می میرم که نکنه سوسک بشم![دلت میاد نیشخند بلاگفا رو]

سلامت باشی عزیزم.

مگه نگفتم کسی نخنده!!! نترس اگه دیگه نخندی سوسک نمیشی!!!
آره واقعا جای خالی اون اسمایلی نیشخند گاهی شدیدا احساس میشه!!!

اماسیس یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 08:14 ب.ظ http://emasis.persianblog.ir/

سلام بانو.شرمنده دیر اومدم، busy بودم آخه!!!
حقیقتش روز اول که این پست 3 قلوها رو نوشتین خیلی خوشحال شدم که سالمن و الان عمه 3قلوها هستین.خیلی باید ناز باشن؛نه؟

سلام. خواهش می کنم.
ممنون.خیلی جیگرن!

زهرا یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 08:14 ب.ظ http://pichakkk.persianblog.ir/

من خندیدم.
ولی سوسک نشدم هنوز!!!
احتمالش هست که یکی دو ساعت دیگه سوسک شم آیا؟؟

واقعا که!!!

اگه قول بدی دیگه نخندی شاید نشدی!!!

زهرا یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 08:16 ب.ظ http://pichakkk.persianblog.ir/

خوش به حال شون که سه قلو دارن
ایشالله که همیشه سالم و تندرست و خوشحال باشن.

ممنون. انشالله.

اماسیس یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 08:17 ب.ظ http://emasis.persianblog.ir/


+ عجب داستانی بوده این رانندگی ، خوبه که حداقل این جرات و جسارت رو دارین که بعد اینکه اشتباه کردین سریع فراموشش کردین و تا یاد نگرفتین ول کنش نیستین.من اگه باشم یکی دو روزی دور رانندگکی رو خط میکشم!!!

اولش خیلی استرس گرفتم و کلافه شدم ولی بعدا فکر کردم اگه بترسم به این زودیا تو رانندگی حرفه ای نمیشم! اینه که دوباره نشستم پشت فرمون!

اماسیس یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 08:19 ب.ظ http://emasis.persianblog.ir/


جدی جدی اسم ماشینتون گیگوله ، یا اینجا اسمشو گذاشتین گیگول؟

واقعا اسمش گیگوله!!!

شمع خاموش یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 08:47 ب.ظ http://siyahooosepid.persianblog.ir/

نزنیم من هنوز دارم می خندم

واقعا که!!! نمی ترسی سوسک بشی؟!

سارای یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 09:12 ب.ظ http://sari-i.blogsky.com/

ای جونم نی نی ..ایشاله همه شون سالم و سلامت باشن!

گلی جون اون راننده ی راننده شم گاهی یادش میره دستی رو ازاد کنه...!اصن نترس اصنم نا امید نشو!

ممنون عزیزم. انشاالله.

نه ترسیدم نه ناامید شدم!!! ممنون از روحیه دهیت!

نوبهار یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 09:43 ب.ظ http://http://draftz.blogfa.com/

1. آخی... انشالله که زودتر خوب بشن...
2.

انشاالله.ممنون
مگه نگفتم هر کی بخنده سوسک میشه؟!

ترنج یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 10:07 ب.ظ http://http://shaparak75.blogfa.com/

اصلا به بوق موق واکنش نشون نده و با ارامش رانندگیتو بکن.

همه یه روز ناشی بودن دیگه کم کم راننده شدن
مهم نیست خانوم گلی .1 ماه بری بیرون باهاش شوماخر میشی ....قول میدم

اوه این قدر امروز برام بوق زدن! منم بی خیال!
امیدوارم زود راه بیافتم.ممنون.

maryam یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 10:09 ب.ظ http://maryam-bashkani.blogfa.com/http://

ایشالا زودتر قل سوم هم به سلامت بیاد خونه
اصلا مگه میشه نخندید حتی با خطر سوسک شدن

انشاالله
قرار نبود بخندیا!!!

خانم اردیبهشتی یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 10:47 ب.ظ http://mayfamily.blogfa.com

سلام
ان شاا... دختر کوچولو هم به همین زودی سالم و سرحال مرخص بشه

سلام
انشاالله.ممنون.

ان شرلی یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 10:51 ب.ظ http://ansherly.persianblog.ir/

گواهی نامه داری گلی؟
بزرگ کردن سه قلو خیلی سخته خدا بهشون صبر بده! هرچند برای اطرافیان شیرینه

بله دارم! قبل عید گرفتم.
خیلی. البته فعلا که همه اطرافیان درگیرن!

خانوم وکیل یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 10:52 ب.ظ http://khanooomvakil.persianblog.ir

ببخشید گفتی نخند نمیخندم ولی فکر کنم باید بری لنت ترمزتو عوض کنی فقط حواست باشه اگه شازده فهمید به روی خودت نیاری ها
ایشالا که دختر کوچولوی نازتون زودتر خوب بشه.
از این به بعد میشی گلی وکیل درایور

ممنون که نمی خندی! واقعا؟! مسیرش طولانی نبود! نه به روی خودم که نمیارم!

انشاالله
ممنون!

ان شرلی یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 11:01 ب.ظ http://ansherly.persianblog.ir/

راستی گلی پست قبلت خیلی دلنشین بود خوش به حالت منم دلم یه دعای حسابی می خواد

راضیه یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 11:50 ب.ظ http://2629.blogfa.com/

به سلامتی....
خانوم ما ناخوداگاه خندیدیم....دست خودمون نبود...ماهم سوسک میشیم؟

سلامت باشی
حالا چون عمدی نبوده شاید نشی!!!

سحر دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 12:30 ق.ظ http://saharmehrabi.blogsky.com

به محض این که جملۀ «دیدم ماشین جون نداره» رو خوندم بر من روشن شد که دستی بالا بوده. چیز رایجیه، خنده هم نداره.

پس معلومه حرفه ای هستی! اون موقع فکر کردم کارم خیلی احمقانه بوده ولی وقتی اینجا نوشتم چند نفر گفتن چیز رایجیه، امیدوار شدم!

فاطمه دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 02:02 ق.ظ http://yukiko.blogfa.com/

کی بشه ما اعتماد بنفسمون بره بالا و ماشین رو برداریم بیافتیم تو کوچه و خیابونا!

میشه! باید تلقین مثبت کنی!

پرنده ی گولو دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 07:49 ق.ظ

کجای کاری مومن؟
من با ترمز دستی بالا مسافرت هم رفته ام.ماشینه داشت میزد تو سر خودش!
بعد چون من با اوتومات رانندگی یاد گرفته ام کلا با کلاچ مینوه ای ندارم.
برو که پیش ما شوماخری خواهر جان
اسم تربچه ها چیه؟
دخملک هم میاد خونه انشالا توی همین هفته
ببین کی گفتم

راست میگی؟؟؟!!! امیدوار شدم به خودم!
بذار عکساشونو که گذاشتم اسماشونم میگم!

Oliea دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 08:40 ق.ظ

سلام خانومی که هم اسم دخترمی
نوشته های قشنگتو خوندم ، عمه شدنت مبارک منم تازگیا خاله شدم واسه اولین بار ، اگه خدا بخواد هم یه ماه و نیم دیگه دارم عمه میشم اونم برای اولین بار، ولی حیف که نمیتونم حالا حالاها از نزدیک ببینمشون و بچلونمشون
خدا به داد زن داداشت برسه من از دوقلو میترسم چه برسه به سه قلو .... خدا قوتشون بده
تبریک دوم هم بخاطر رانندگیت، من که هنوز گواهینامم موقته و فقط امتحان تئوری رو پاس کردم تنبلیم میاد برم امتحان عملی رو هم بدم .... یه تنبلی شدم که نگووووووووووو
راستی دوتا پستای قبلیت هم عالی بودن ولی نمیدونم چرا نتونستم زیرشون نظر بدم؟
خلاصه خیلی خوشحالم که دوباره همدیگه رو پیدا کردیم
حالا هر وقت اومدی ای دی یاهوتو بذار برام که بریم تو مسنجر قضیه رو برات تعریف میکنم

سلام علیا جون. خوش اومدی.
خیلی ممنون از لطفت عزیزم. خاله شدن و عمه شدنت مبارک.
انشاالله امتحان عملی رو هم پاس می کنی و درایور میشی!
قسمت نظرات دو تا پست قبلی رو بسته بودم!
منم خوشحالم عزیزم.

بازیگوش دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 09:01 ق.ظ http://bazigooshi7.persianblog.ir/

الهییییییییییییییی بگردم برا دختر برادرتتتت الهی زودتر بیات اونم خونههههههههه


در مورد درایور هم اورییییییین خوشم اومددددد تو میتونیییییییی

خدا نکنه. انشاالله.

عاطفه دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 09:36 ق.ظ http://ashiyaneati.persianblog.ir/

آفرین
تو میتونی ادامه بده ...

تکینه دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 09:49 ق.ظ http://www.takineh.blogfa.com

ای وای یعنی حالا من سوسک میشم؟

خودت چی فکر می کنی؟!

مینا-دفتر خاطرات دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 09:57 ق.ظ http://khaterate1389.persianblog.ir/

ایشاله قلوی دختر هم زودتر مرخص بشه. تو رانندگی هم هیچچچچ اشکالی نداره. واسه هم تازه کارا پیش میاد. منم هنوز بعد ۵ سال رانندگی دوست ندارم بغل دستم بشینه چون هی امر و نهی میکنه و غر میزنه. اون رو چاله حساسه. اگه چاله ها رو نگیرم ینی دعوامون میشه جدی جدی. منم تازگیا بهش میگم اگه بغل دست من میشینی حرف نزن اصلا

انشاالله. ممنون.
وقتی کسی موقع رانندگی کنار آدمه و امر و نهی می کنه اعصاب خرد می کنه!

ویدا دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 10:19 ق.ظ

سلام بانو
تو رو خدا عکس برادر زاده هاتو بذار. خوش به حالت سه تا عمه شدی اونم همزمان
ولی بنده خدا مامانشون چقدر سختشه و همینطور باباشون که یهو کلی باید پول پوشک و شیر خشک و بیمارستان و ... بده
اینه که میگن زندگی شیرین میشود

سلام
باشه چشم!
خدا بهشون کمک کنه.

نوشین دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 11:32 ق.ظ http://nooshnameh.blogfa.com

سلام گلابتون جان.
به سلامتی انشالله - هم اومدن یکی دیگه از قلها و هم رانندگیت.
ببینم نکنه منتظری سومی هم بیاد خونه بعد اسماشو رو کنی؟!!!
فکر ذهن کنجکاو ما رو هم نمیکنی دیگه؟!!!

سلام
سلامت باش.ممنون
آره دیگه پس چی!

آرامیس دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 12:10 ب.ظ http://nightday.blogsky.com

چیکار کنم دست خودم نبود خندیدم.تا گفتی یه چیزی بگم فهمیدم ترمز دستیو نخوابوندی و هی گاز میدادی.میبخشی خواهر!ولی همت خوبی داری.باور کن ماههای اول رانندگی همش تجربه اندوخنته و بعد چنان خنده ات میگیره از کارهایی که میکردی و دلواپسی هایی که داشتی!

حالا این دفعه رو می بخشم!
چه کنم روم زیاده دیگه!!!

حکیم بانو دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 01:00 ب.ظ

خدارو شکر که بچه ها خوبند. از خوندن قسمت رانندگیت کیف کردم. فدای سرت که ترمز دستی بالا بود. ضمنا مگه چراغ جلوی داشبردت روشن نبود؟ یه نگاهی به اون بنداز. کوچولو ها رو هم ببوس.

ممنون عزیزم. نمی دونم نگاهش نکردم!!!

خانم دوری دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 01:01 ب.ظ http://dory-marlin.blogfa.com

سلام گلابتون جان - افرین بهتو که اینقدر شجاعی . منم باید کلید یدکماشین رو پیدا کنم ولی مشکل اینه که من اصلا به خودم اطمینان ندارم . می ترسم زنم ماشین رو داغون کنم . خودم که هیچی اقامون ماشینه روخیلی دوست داره .

سلام
اگه می ترسی چند جلسه کلاس رانندگی برو تا راه بیافتی. موفق باشی.

سلام
انشالله که دختر برادرتم مرخص میشه خانمی

سلام
انشاالله. این رفت و آمد بین بیمارستان و خونه خیلی سخته.

خانم دوری دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 01:03 ب.ظ http://dory-marlin.blogfa.com

راستی یادم رفت بگم قدم نورسید ه ها مبارک . ان شااله سالم و شاد باشن زیر سایه پدر و مادرشون . اسم شون رو می خوان چی بذارن ؟
از ماشین اون بنده خدا که گفتی خبری نشد ؟

ممنونم. سلامت باشی.
میگم بعدا!
نه هنوز.

زهره وبلاگ خون خاموش گذشته دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 01:48 ب.ظ

شازده چی گفت؟

هیچی! چی بگه؟! من گواهینامه گرفتم که رانندگی کنم دیگه!

خانم خونه دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 02:07 ب.ظ http://daysofourmarried.blogfa.com

خوب دیگه الان راننده ای دقیقا چون تنها رفتی جدی میگم

مهتاب دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 02:38 ب.ظ http://www.happyending.blogfa.com

به به!
مبارکه... هم به خاطر ترخیص برادر زاده و هم به علت اینکه بالاخره شاخ غول رو شکستی و تنهایی ماشینو بردی!!
راستی شانس آورده بود انقدر ماشینت دستیش بالا بوده داغ نکرده که ترمز نگیره.. آخه من یه بار این بلا سر دختر عمه م هم اومده بوده ولی وقتی فهمیده و دستی رو خوابونده ماشینش ترمز نمیگیره و میکوبه به درخت کنار خیابون!!!!

خیلی ممنون
مسیرش خیلی طولانی نبود ولی واقعا خدا رو شکر که مشکلی پیش نیومد.

یک مادام دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 02:43 ب.ظ http://zan-am.blogfa.com

سلام

اولا که خونه نو مبارک!

گویا ما هم باید بیاییم این ورا!!

اما بعد!

....عرض کنم قدم نو رسیده مبارک...چقد ناراحت شدم بابت کار بیمارستان!

بچه طفل معصوم!

واقعن چقد ما بی توجهیم نسبت به همه چی حتی جون و سلامتی یه بچه!!

ضمنا.....خدای من!!چه کردی تو با اون ماشین!!

رسما پیادش کردی که!

سلام
ممنون
تشریف بیارید. منزل خودتونه!
خدا رو شکر که به خیر گذشت.
چه کنم دیگه راننده ناشی همینه!!!

ghazaleh دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 04:41 ب.ظ http://gh-najafi .blogfa.com

به سلامتی اون یکی قل صلوات
گفتی نخندید اما دست خودم نیست خیلی بامزه بود
اما خوبه که ادامه دادی افرین

سلامت باشی.
پس مواظب باش سوسک نشی!!!

نوا دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 05:47 ب.ظ http://navaomom.persianblog.ir

عزیزم من الان رانندگی نمیکنم اما بالای 90درصد اطرافیانم این اشتباه راداشتن وجالبه که آقایون میگن این یکی اراولین گزینه هابرای رفع اشکال ماشینه وقتی راننده خانمه البته من اصلا طرفداررانندگی مردانیستم چون هم بی ادبن هم بدرانندگی میکنن بعد شانس آوردی لنتاتو داغون نکردی واون بوی بدشو درنیاوردی
خانم جان فکرنمیکنی مادلمون کوچیکه بابا عکس بزار
به گمانم همانطورکه ازپرسنل مفید تشکرکردی ازون بیمارستانی که کوتاهی کردن هم باید یادی کنی

آره از کامنت ها فهمیدم مساله رایجیه! خدا رو شکر مشکل خاصی برای ماشین پیش نیومد.
میذارم. می خوام سه تاشون باشن بعد!
خصوصی میگم بهت.

رز دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 05:49 ب.ظ

منم این کارو کردم چند بار ولی خوب یه بارش کلی راه رفته بودم تازه اینکه چیزی نیست همسری بعد 20 سال رانندگی این کارو کرد منم برو بر نگاش کردم

پس نا امید نباشم از خودم! هر چند که فکر کنم دیگه هرگز یادم نره ترمز دستی رو بخوابونم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد