درس خواندن یا نخواندن، مساله این است؟!

از جمله مسائلی که برای من بسیار غیر قابل درکه، حساسیت عجیب و غریب مامان شازده روی درس بچه هاشه.یعنی یه چیزی می گم یه چیزی می شنوین! برای روشن شدن مطلب چند تا مثال می زنم: وقتی ما عقد کردیم شازده دانشجو بود. قرار بود یه سال عقد کرده بمونیم تا درسش تموم بشه اما یه ترم بیشتر طول کشید و عروسیمون شد اواسط ترم آخر شازده و ترم 5 من. موقع امتحانا مامان شازده بیشتر شبا زنگ می زد ببینه شازده درساشو خونده و برای امتحان آماده اس یانه!!! کلی هم نصیحتش می کرد که درساتو خوب بخون! این جریان رو با برادر شازده هم داشت. یعنی برادره عروسی کرده بود و دانشجوی فوق بود (یه مرد گنده عاقل و بالغ!) اون وقت کلا تو ایام امتحاناتش  دل مامانش مثل سیر و سرکه می جوشید و مدام نذر و نیاز می کرد که پسرش واحداشو پاس کنه! با وجود این که برادره خیلی هم درس خونه! یه بار که داشت از غصه هاش برای امتحانات پسرش می گفت من خیلی ریلکس گفتم حالا چرا این قدر شما حرص می خوری؟ بچه که نیست! خودش می خونه! نهایتش اینه که پاس نمی کنه ترم بعد دوباره می گیره! گفت: وای! نه! بچه ام کلی عقب میافته! فلان قدر باید شهریه بده و...! شازده هم خودش برام تعریف کرده تو ایامی که برای کنکور درس می خونده مامانش چه قدر گیر بوده و صبح کله سحر بیدارش می کرده که درس بخونه و خودش هم بیدار می مونده که حواسش به درس خوندن پسرش باشه! بعد این قدر گیر داده و فشار آورده که آخرش شازده چند ماه مونده به کنکور خسته می شه و تقریبا درس خوندن رو ول می کنه و با وجود این که درسش خیلی خوب بوده و معلم خصوصی های خوبی داشته، دانشگاه آزاد شهرستان قبول میشه. الان هم که شغل آزاد داره و هیچ استفاده ای از درسی که خونده نمی کنه! شازده یه برادر و یه خواهر دیگه هم داره. سر اینا هم این ماجراها ادامه داره. مامان شازده اون طوری که خودش می گه تو ایام امتحانات بچه هاش شبا از دلهره این که برای امتحان خواب نمونن اصلا درست خوابش نمی بره و این قدر حرص می خوره و گیر می ده تا امتحانا تموم بشه! طوری که من یه موقع واقعا دلم برای این دو تا می سوزه بس که بهشون می گه درس بخونین و هر چی می گن خوندیم و بلدیم ول نمی کنه و می گه دوباره دوره کنین!!! تمام درس ها رو هم باید ازشون بپرسه تا مطمئن بشه خوب بلدن! یعنی پای به پای بچه هاش درس می خونه و امتحان می ده حتی شدید تر!

حالا با این اوصاف برادر دومی شازده الان پیش دانشگاهیه و شما دیگه تا تهش برین! بماند که از اول سال تحصیلی چه قدر ما از درس خوندن و برنامه های مدرسه و غصه ها و نگرانی های مامان شازده برای قبول شدن پسرش شنیدیم، هر چی به کنکور نزدیک تر می شیم این بحث ها شدیدتر می شه! اینا برای پیش دانشگاهی حدود 9 میلیون هزینه کردن! شیوه مدرسه این جوریه که تا ده شب بمونن و زیر نظر معلم ها و طبق برنامه ریزی مشاور مدرسه درس بخونن.حالا این آخر کاری به این نتیجه رسیدن که شیوه مدرسه و برنامه ریزی هاشون اصلا خوب نیست! برای چند تا درس معلم خصوصی گرفتن و یه مشاور هم برای برنامه ریزی درسی، با قیمت های خیلی بالا! حالا اینا به کنار مامان شازده این قدر نگرانه و حرص می خوره که رسما داره مریض می شه!امشب ما اون جا دعوت داشتیم. من به دلایلی خیلی دپرس بودم و می خواستم برم یه جا یه کم دلم باز بشه. ولی وقتی رسیدیم برادر کنکوری معلم خصوصی داشت تا ده شب و ما رو سایلنت بودیم تا ایشون رفتن! بعد هم تا ساعت یک شب حرف درس و مدرسه و معلم و ... بود. خفه شدم دیگه! آخرش برگشتم به مامانش می گم برای چی این همه حرص می خورین؟ برای شازده این همه حرص خوردین آخرش چی شد؟ خوبه که تجربه شو دارین. بعد هم گفتم با این حرفا و کارا فقط استرس این بچه رو بیشتر می کنین. این الان به یه محیط آروم نیاز داره. بذارین هر جور خودش راحته درس بخونه...

حالا اینا در شرایطیه که برادر کوچیکه منم پیش دانشگاهیه! می ره مدرسه و میاد و خودش درسش رو می خونه و کسی کاری به کارش نداره! تا حالا چندین بار مامان شازده ازم پرسیده برادرت چی کار می کنه؟ چه جوری می خونه؟ کدوم آزمون رو می ده؟ ... منم هر بار می گم نمی دونم!!!

مامان من برعکس مامان شازده اصلا روی درس خوندن من و برادرام گیر نبوده. همیشه گفته ایمان و اخلاقتون از همه چی برای من مهم تره. موقع کنکور هم بهمون می گفت انشاالله اگه دانشگاه رفتن خیر و صلاحتونه ، قبول بشین. هیچ وقت هم خبری از درس پرسیدن و معلم گرفتن و این حرفا نبوده. با این وجود شکر خدا من و برادر بزرگم (بابای سه قلوها) هر دو دانشگاه سراسری قبول شدیم. برادر دومیم هم که زیاد درس خون نبود و همه هم اینو پذیرفته بودیم، دانشگاه آزاد یکی از شهرهای حومه تهران قبول شد. برادر کوچیکه خیلی درس خونه و مدام سرش تو کتابه. ما هم زیاد کاری بهش نداریم و امیدواریم یه رشته و یه دانشگاه خوب قبول بشه!

حالا جدای از این مسائل یه تفاوت فرهنگی خیلی بزرگ دیگه بین ما اینه که مامان من همیشه سعی می کرد ما رو مستقل و خود ساخته بار بیاره. کلا خبری از لوس کردن و لی لی به لالا گذاشتن تو خانواده ما نبود که الان اثر مثبتشو تو زندگیم می بینم و از مامانم ممنونم. ولی تو خانواده شازده برعکسه. برای روشن شدن مطلب فقط یه چیز می گم. مامان شازده هنوز برای پسر پیش دانشگاهی و دختر دبیرستانیش صبحانه لقمه می گیره!!! استدلالش هم اینه که اگه براشون لقمه نگیرم نمی خورن و سردرد می گیرن و ...!!! تا اواخر سنین دبستان هم نصف غذاشون رو دهنشون می ذاشت و می گفت اگه من بهشون ندم خوب نمی خورن!!! چند بار خیلی محترمانه گفتم مامان جون اینا بزرگ شدن عقلشون می رسه، گرسنه شون باشه خودشون می خورن! این همه دلسوزی هم خوب نیست! 


حالا یه کم راحت شدم! چیه خوب؟! این همه میاین پشت سر فامیل شوهراتون حرف می زنین بذارین یه بار هم من بگم! اشکالی داره؟!


پ.ن: ببخشید که طولانی شد! تازه خیلیاشو نگفتم!


بعدا نوشت: لطفا بیاین اینجا و پای این درخواست رو امضا کنین. برای شفای مادر دوست عزیزمون فندق 50 کیلویی.

نظرات 39 + ارسال نظر
ته مانده حرف های دلم (فاطیما) شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 07:38 ق.ظ http://tahmandeh.blogsky.com/

عجب آدمایی پیدا میشن ها!
مگه بچه ان بابااااااااااااااااا؟

مامانت بهترین راهو انتخاب میکنه
هرچی بیشتر گیر بدی، طرف بیشتر زده میشه از درس

نخودچی خرونت تو حلقم

منم هنوز نفهمیدم!
روش مامانمو خیلی قبول دارم. چون باعث شد بتونم تو سن پایین ازدواج کنم و از پس خودم بربیام!

یک مادام شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 08:01 ق.ظ http://zan-am.blogfa.com

جالبه

منم مامانم اصلا بهم سر درس خوندن گیر نمی داد

من خودم معتقدم هرچی بیشتر به بچه گیر بدی تاثیر معکوس داره

البته باید خودم بچم به اون روزا برسه تا ببینم چه می کنم!

کلا تو هر چیزی باید تعادل داشت!
امیدوارم این مدلی نشی.

مامان دو قلوها شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 08:09 ق.ظ

می دونی مادر شوهرتون هم خودش عذاب می کشه اما نمی تونه بیخیال بشه این رفتارها ذاتی هست خیلی ها از همون ابتدا به دنیا اومدن بچه راحت واسون می گیرن تا به اخر بعضی هم کلا سخت می گیرن همه چیز رو .من این دو سال سر ازمون ورودی مدرسه دوقلوها حسابی اذیت شدم با اینکه هم پارسال برا پیش دبستانی وهم برا کلاس اول تموم مدرسه ها رو قبول شدن اما تا زنگ بزن وجواب قطعی بدن من رسما دیونه شدم .. انقدر دوست دا شتم راحت می رفتم همین مدرسه سر کوچه مون واسمشون رو می نوشتم وبه هیچ چیزی کار نداشتم اما نمیشه

خودش که خیلی عذاب می کشه. درسته ذاتیه ولی می تونه یه کم رو خودش کار کنه! بارها بهش گفتم آخه تهش می خواد چی بشه؟! مگه هرکی درس بخونه و مدرک بگیره موفقه؟ ولی کو گوش شنوا!
تو رو خدا از همین اول کار این شیوه رو پیش نگیر. خودتو پیر می کنی!

هاچ زنبور عسل شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 08:20 ق.ظ http://shm88.blogfa.com

ووووووووی عجب مادر شووووووووری بیا همین اول صبحی یه ذره غیبتشونو بکنیم تا غیبت خونمون پایین نیومده ولی جدای از شوخی با این کارها علاوه بر اینکه مادر جانخودشون اذیت می شن بچه هام اعتماد به نفسشون به شدت میاد پایین ونمیتونن مستقل فکر کنن من که اصن ازین لوس بازیا نداشتم

راحت باش عزیزم!
دقیقا همینه. رسما اعتماد به نفس این بیچاره ها رو سرکب می کنه. یعنی اینا اگه یه روز تو خونه تنها باشن نمی تونن از پس خودشون بربیان! باید حتما یکی بیاد پیششون. البته دلشوره های مامانشون هم بی تاثیر نیست. امکان نداره تنهاشون بذاره. هر جا که باشه ساعتی که اینا از مدرسه می رسن خودشو می رسونه خونه!
یه موقع فکر می کنم اینا بعدا چه جوری می خوان تشکیل زندگی بدن!

هاچ زنبور عسل شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 08:22 ق.ظ http://shm88.blogfa.com

راسی یکی یه دونم که هستی

بله!

[ بدون نام ] شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 08:32 ق.ظ

گلابتون بانو یه پست طولانی بزاره یعنی خیلی هاااااااااااا

نکنه منم مثل مادر شوهرت بشم؟
گل پسر 3 سالشه ولی من از همین الان دلهره دارم واسه مدرسه رفتن بچم

دیگه خیلی بهم فشار اومده بود. تازه خیلی خلاصه نوشتم!!!!
خدا نکنه. مگه بی کاری؟!

بهار(بوسه ی تقدیر) شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 08:33 ق.ظ http://gozashtehagozashte.blogfa.com/

زیاد به مغزت فشار نیار
نظر قبلیه مال منه.

خوب شد گفتیا!!!

سحر شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 08:54 ق.ظ http://sf22761.blogfa.com

بیچاره مادرشوهرت
خودش بیشتر از هرکسی عذاب میکشه
این اخلاق رسما یه جور خودآزاریه

دقیقا! خودشو مریض می کنه. زندگی رو به خودش زهر می کنه... دلم براش می سوزه!

پرندیک شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 09:26 ق.ظ http://parendik.blogfa.com

بیچاره اون بچه ها

خیلی بده

عسل شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 09:33 ق.ظ http://mysecretnotes.blogfa.com

مامان منم روی من خیلی گیر بود البته فقط دوره ابتدایی،بعدش دیگه کارم نداشت،به اصطلاح خودش پایه ام رو سفت کرده بود،دیگه راحت بودک کن ،فک کن وقتی پنجم ابتدایی بودم 5-6تا کتاب تست قطور می ذاشت جلوم که این تستا رو بزن برا آزمون مدرسه نمونه و تیزهوشان..هر هفته مدرسه بود و از معلما درباره من می پرسید و این که چه کنه با من؟....اون وقتا خیلی از دستش حرص می خوردم ولی الان خیلی ازش ممنونم و می فهمم که چه کرده...عوضش خواهر کوچیکم،بهش می گفتی درس بخون،مامانم می گفت بچه رو اذیت نکن،مریض می شه!!!

آخه مادرشوهر من تا زمان دانشگاه هم گیره!!!!
شما بچه اول بودی روت حساسیت بیشتری داشته ولی بعدا فهمیده اینکار خوب نیست به خواهرت راحت گرفته!!!

آزاده شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 09:37 ق.ظ http://bekasinagoo.persianblog.ir/

وای فکر کن اگر مجبور بودی با همچین آدمی تو یک خونه زندگی کنی چی میشد!
بچت چجوری میخواستی تربیت کنی!
حالا مادر شوهر من از این طرف بوم افتاده دنیا رو آب ببره این خوای و بی خیالی میبره اصلا نمیگه پسرم دخترم کجایید چه میکنید با کی میگردید....
ای وای از این مادرای .....

رسما خل می شدم!!!
شیوه های تربیتیشو که اصلا قبول ندارم. یعنی این قدر که این به غذا خوردن دختر و پسر بزرگش گیر می ده من به غذا خوردن بچه تقریبا سه ساله ام گیر نمی دم!!! می گم گرسنه اش باشه خودش می خوره.
ای بابا! همه چی در حد تعادلش خوبه.

سارای شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 09:38 ق.ظ http://sari-i.blogsky.com

واییییی مامان شازده کیه دیگه...شور شور دیگه!

یکی بی نمک بی نمکه از محبت و اینا کلا این دیگه دل و میزنه!

کار درست رو مادر شمامیکردخانومی!البته یکم حساسیت خوبه ولی نه انقدر

ظاهرش محبته ولی در باطن یه جور خیانته به نظر من! باعث میشه دو روز دیگه پسرش از زنش و فامیل زنش و دخترش از شوهر و فامیل شوهر به شدت متوقع باشن و عرضه اداره زندگی رو نداشته باشن!
حالا خوبه این لوس کردنا رو سر شازده نداشته! خودش می گه سر بچه های آخرم خیلی دل رحم و دلسوز شدم! شازده میگه خیلی بین ما تبعیض گذاشته! اگه می خواست شازده رو اینجوری بار بیاره...

مینا-دفتر خاطرات شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 10:11 ق.ظ http://khaterate1389.persianblog.ir/

دفتر جدید مبارک

ممنون.

*پرنیان* شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 10:13 ق.ظ http://ghalam110.blogfa.com/

چه جالب بالاخره من یه چیزی از مامان شازده شنیدم که باش خیلی مهمه...آخه اصولا هر چی تا حالا شنیدم این بوده که کلا بی خیاله!!!!
ولی این دفعه هم که از اینور بوم افتاده!!

همین دیگه چیزایی که باید براش مهم باشه نیست اون وقت به این چیزا گیر می ده! یه ذره به خودش نمی رسه ولی همه اش حرص درس خوندن بچه هاشو داره...

دریا شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 10:24 ق.ظ http://mycoastaleccentricattic.persianblog.ir

نه عزیزم عذرخواهی چرا؟ .شیرین می نویسی .نگاهت هم یک نگاه بدجنسانه نبود از روی دلسوزی بود.درست مثل نقد یک دختر از خانواده خودش.بدون غرض ورزی.
این روزا از این رابطه ها کم پیش میاد.امیدوارم همیشه همین طور باشه.

خوشحالم که این جوری نگاه می کنی!

نیره شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 10:29 ق.ظ http://salimi.blogfa.com

مامان من خیلی روی درسمون حساس بود ولی هیچ وقت از این کارای مادرشوهرت نمی کرد!
یادمه دوست هم دانشگاهیم می گفت سر کنکور انقدر مامانم آبمیوه و شیرموز و کوفت و زهرمار داد به خوردم که بعد کنکور دیدم 4 کیلو چاق شدم!
منم گفتم مامان من از این لوس بازی ها نمی کنه و خودم درس خوندم و هردو یه دانشگاه قبول شدیم که!

هر مادر پدری دلشون می خواد بچه شون خوب درس بخونه و موفق باشه ولی حساسیت رو درس هم حدی داره!
آفرین به مامانت. مامان منم اصلا از این لوس بازیا نداشت! اگه غیر این بود من نمی تونستم یه سال بعد دانشگاه رفتنم ازدواج کنم و هم درس بخونم هم خونه داری کنم!

maryam شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 12:28 ب.ظ http://maryam-bashkani.blogfa.com

حکیم بانو شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 01:21 ب.ظ

سلام. من یه مامانی بینابین مامان شما و مادر شوهرتان بودم. البته تا زمان کنکور قدبلند. نتیجه به دست خود بچه ها رقم می خوره. ولی گاهی از بعضی وسواس ها گریزی نیست.

به هر حال هر مادری موقع کنکور بچه هاش استرس و نگرانی داره. ولی مال ایشون دیگه خیلی از حد گذشته اس!

صبا شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 01:35 ب.ظ http://sabar766.blogfa.com/

منم با مامانتون موافقم و فکر میکنم ایمان و اخلاق از همه چیز مهمتره . البته منکر نمی شم که برای کنکور پسرم خیلی دلشوره داشتم !
ایشالا که همه کنکوریا هم موفق باشن خصوصا برادرشوهر و برادر محترمتون .

طبیعیه. هر مادری موفقیت بچه اش رو می خواد.
انشاالله.ممنون.

فروغ شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 01:44 ب.ظ http://raddepahayam.blogfa.com/

مادر من هم تقریبا مثل مادر شازدست! البته خوشبختانه فقط از نظر نگرانی تو درس و در باقی مسائل خداروشکر ما رو مستقل بار آورده
میدونی گلی دست خودشون نیست مادر من روز کنکور من مریض شد از استرس!
حتی الان هم که ازدواج کردم مرتب بهم گوشزد میکنه که باید ادامه تحصیل بدم و منبرهایی میاد در باب تداخل نداشتن درس و ازدواج
این استرس مادرم روی من و برادرم خیلی تاثیر داشت با اینکه هردومون دانشگاه دولتی قبول شدیم اما باز هم استرسی که بهمون منتقل شده بود نذاشت که نتیجه ی بهتری داشته باشیم اما چه میشه کرد مادر هستندونگران و متاسفانه این اخلاق ها با صحبت کردن از بین نمیره پس خودتو با صحبت کردن با مادر شازده خسته نکن

پس بهتون سخت گذشته! به نظر من کسی که کنکور داره خودش به اندازه کافی استرس داره دیگه اطرافیان نباید شدیدترش کنن!
می دونم از بین نمی ره ولی وقتی مدام با یه حال بدی از این مسائل جلوم صحبت می کنن منم باید یه چیزی بگم دیگه! تازه خیلی خودمو کنترل می کنم ولی بعضی وقتا واقعا حرصم درمیاد!!!

بهار شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 04:02 ب.ظ http://en-qolt.blogsky.com

مامان من اصلا گیر نبود ولی علتش این توهم ریشه دار بود که خیال می کرد بچه هاش خیلی درس خونند و خودشون بهتر می دونند!‌ حتی یه بارم به فکر این نیفتاد که معلم خصوصی بگیره برامون یا آزمون بدیم و این حرفا. نذر و نیاز و دعا هم که اصلا! می گفت یا خوندی یا نخوندی دیگه دعا چه فایده داره!‌ البته که ما خیلی درس خون بودیم ولی نه نوابغی که اون خیال می کرد! من سال کنکورم تقریبا غیر حضوری توی خونه گذشت و هرچی دلم خواست خوابیدم. سالای قبل فقط سری آ نگاه می کردم ولی اون سال چندتا لیگ رو پوشش دادم! خب اگه یه کم بهم می گفت بخون هم بد نبود ولی نگفت و من خودم به تنهایی باید مراقب همه چی می بودم.

چه جالب! خوب مگه بده؟ باعث می شده اعتماد به نفستون بره بالا! نتیجه هم که خوب بود!

رهگذر شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 04:15 ب.ظ

سلام عزیزم
مطلب جالبی بود
فقط یه سوال اینقدر راحت این حرفایی رو که نوشتی به مادرشوهر میگی، مثلا همینکه حرص نخورین و ...
ناراحت نمیشن؟
یا به شازده نمیگن چرا اینجوری میگی؟
اگه که باشن واقعا خانم خوبی اند!
چون فقط کافیه خواهر من همچین حرفی رو به مادر شوهرش حتی از روی محبت بزنه!تمام!! چنان بلایی سرش میاد که...

سلام
نه ناراحت نمی شه. منم که از روی بدجنسی نمیگم. واقعا دلم براش میسوزه! می خوام یه کم آروم بشه. بعد وقتی مدام از این مسائل جلوم صحبت می کنن بالاخره منم باید یه چیزی بگم دیگه!!!
بله خانم خیلی خوبیه فقط دلشوره های الکی داره که باعث شده زندگی رو به خودش تلخ کنه.

مهتاب شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 04:35 ب.ظ http://mah77.blogsky.com/

عزیزم این پدر ومادرا رو نمیشه تغییر داد. فرقی نداره مادر باشه یا مادر شوهر. من که خودم خیلی میکشم از دست لوس کردن وبی مسولیت بار اوردن شوهرم.
راستی براتون رمز رو فرستادم به ایمیل ادرستون. بازم بهم سر بزنید.

درسته نمیشه. خدا رو شکر شوهر من چون بچه اول بوده و خیلی می خواستن خوب بارش بیارن اصلا لوسش نکردن. برادرشوهر بزرگم هم همین طور. ولی دو تا کوچیکا رو خیلی لوس کردن! خود مادرشوهرم میگه سر این تا خیلی دل رحم شدم!!!
ممنون

نوا شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 05:03 ب.ظ http://navaomom.persianblog.ir

واقعا بعشی ازمادرا دیگرشورشودرمیارن دوستی دارم همسرش پزشکه کارشون داشت به طلاق میرسید چون مادرشوهرش دوست من را مقصر تخصص قبول نشدن بچه اش میدانست 4سال تمام این بنده خدا یک تنه خرج زندگی را مسئولیت زندگی را به دوش کشید تا بالاخره شازده تخصص قبول شد بعد مادرشوهر یک تشکرنکرد میگفت ازاستعداد پسرمه که درآستانه 45 سالگی تخصص قبول شده

نوا شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 05:05 ب.ظ http://navaomom.persianblog.ir

اینجا یکی بخواد خصوصی بزاره باید چکارکنه به آدرس قبلی باید برم

گوشه بالای سمت راست صفحه نوشته پیام خصوصی.

زهرا شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 05:09 ب.ظ http://kolbe-asheghi.mihanblog.com

بامزه بو.دترشی نخوری یه چیزی میشی

جوجو شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 05:41 ب.ظ http://a2210.blogfa.com

هی وای من...
اینقد بدم میاد پسر لوس باشه....

رضوان شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 05:59 ب.ظ http://noorekhoda.blogsky.com/

مامان من هم هی سعی می کنه ما رو لوس کنه ولی هیچ کدوم از ما بچه ها زیر بار نمیریم. فکر کنم بابا م باعث شده که ما هم بخواهیم خودمون مستقل باشیم. البتهیه جورهایی لوس هستیم ها اما زیاد زیر بار نرفتیم.

خدا رو شکر که زیر بار رفتین! لوس بودن چیز خیلی بدیه! اول همه هم خود فرد لوس صدمه می بینه!

طلا شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 08:51 ب.ظ http://ttaallaa3.blogfa.com

آفرین به تو که اینقدر خودکفایی وصدآفرین به مامانت که شمارو اینجوری تربیت کرده.خدا کنه مادر شوهرت هم متوجه بشه که روشش درست نیست تا نه خودش اذیت بشه نه بچه هاش.


اون که انگار نمی خواد متوجه بشه! البته یه مدته دخترش خیلی کلافه اس و مدام بهش می گه مامان این قدر به من گیر نده! من بچه نیستم!!!

رضا یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 01:37 ق.ظ http://rezagoodarzi.blogfa.com

سلام
والا تا اونجا که یادمه مامانم می گفت عزیزم درس بخون ان شالله موفق میشی. مردم دار باش . نمازتو سر موقع بخون
به دیگران احترام بزار. دقیقا عین همین جمله ها.هیچ وقت گیر سه پیچ نداده بود که ما رو تو تنگنا بزاره.ولی سراغ دارم مادری که برای کنکور پسرش رو کچل کرده بود که روش نشه بره بیرون و درس بخونه
شاد باشی

سلام
واقعا نمی دونم قبول شدن تو کنکور این قدر مهمه؟! اونم تو این مملکت؟ حالا انگار هر کی دانشگاه رفته قله های موفقیت رو فتح کرده!
حرف مامانتون کاملا درسته. کسی که نماز اول وقت بخونه و با مردم مدارا کنه به همه جا می رسه.
ممنونم. به همچنین.

ابراهیم یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 05:57 ق.ظ http://namebaran.blogfa.com

شکر خدا خونه ما هم نه پدرم گیر بوده و نه مادرم

خدا رو شکر. خدا حفظشون کنه.

نوشین یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 11:14 ق.ظ http://Nooshnameh@blogfa.com

عجب!!!

شیوا یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 11:19 ق.ظ

سلام عزیزم
کلی خندیدم به کارهای مادرشوهرت
به نظرم داره غیرمستقیم به بچه هاش بد میکنه
روش مادر شما عاقلانه تر و صحیح تره حالا خداروشکر کنید شوهرت بچه ننه و لوس نیست!

از دور شاید خنده دار باشه ولی واقعا گریه داره! هم خودشو اذیت می کنه هم بچه هاشو!
واقعا خدا رو شکر. البته سر شوهرم و برادر شوهر بزرگم خبری از لوس کردن نبوده ولی سر دو تای بعدی شیوه تربیتیشون عوض شده! خودشون میگم سر این دو تا دل رحم شدیم دلمون نمیاد سخت بگیریم!!! ا
لبته سر درس سخت گیری به همه شون بوده ولی تو مسائل دیگه بچه های بزرگ و بچه های کوچیک خیلی تفاوت تربیتی دارن!

آفاق یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 01:53 ب.ظ

منم دقیقا مثل مامان شازدم میدونم خوب نیست اما دست خودم نیست

وای نگو!!! چرا آخه؟!

ترازووور یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 02:27 ب.ظ

منم یه خواهرزاده دارم 4سالشه بنده خدارو خفه کردم از بس درسهای کلاس زبان و موسیقیش رو ازش پرسیدم دست خودم نیست !

فــــرناز یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 02:49 ب.ظ http://farnazjun.persianblog.ir/

مامان منَم رو من اصن فشار نمی آوُرد که درس بخونم و اینا ... یه جورایی نمی دونم از کجا انگار ازُم نا امید شده بود ... ولی سراسری یکی از شهرهای حومه ی تهران قبول شدم ... فکر کنم همون جا که شازده قبول شدن ... غذاشَم قیمه نثاره. :))

کار درستی می کرده. چرا ناامیدی؟! خوب حتما فکر می کرده خودت خوب می خونی.
نه شازده اونجا قبول نشد. یه جای دورتر!

منجوق یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 06:51 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

وای سر گیجه گرفتم از ین کارها خدا بهشون رحم کنه این که به این بیچاره ها استرس تحمیل می کنه

نسیم یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 10:24 ب.ظ http://nasim30.blogfa.com

مادرای اینجوری چقدر به بچه هاشون ضربه می زنن و خودشون خبر ندارن

ماجراهای مریمی سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 01:48 ب.ظ http://merrymiriam.persianblog.ir/

خب این بنده خدا باید اضطراب‌ش رو درمان کنه. این رفتارش نرمال نیست. هم خودش اذیت میشه هم بچه‌هاش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد