546

شبکه ی پویا فیلم سینمایی گذاشته، انیمیشن سه راهزن. بچه ها در یه سکوت کم سابقه روی مبل کنار هم نشستن و با دقت و علاقه زل زدن به صفحه ی تلویزیون. 

در حالی که تو آشپزخونه مشغولم هی نگاهشون می کنم و دلم غنج می ره براشون!

543

دوران بچگی، مواقعی که با داداش اولی دعوا می کردیم _که اصلا هم تعداشون کم نبود!_ یکی از کارامون این بود که بی وقفه به هم بگیم دیوونه و اصلا کم نیاریم! بعد مامان طفلکی که سرسام می گرفت از سر و صدای ما، با یه لحن کلافه می گفت: «دیوونه منم که شما رو زاییدم!»

حالِ اون موقع مامان رو الان موقع دعواهای تموم نشدنی گل پسر و خانم کوچولو درک می کنم! مثل دعوای طولانی و پر سر و صدا و البته خون بار امروزشون! بله خون بار چون در اثر ضربه ی خانم کوچولو، دماغ گل پسر خون اومد و من کلی وقت مشغول تمیز کردن و آب کشیدن لکه های خون از روی زمین بودم!!!


خسته ام!


540

دیروز بعد از ظهر که بعد مدت ها شازده حسابی با بچه ها بازی کرد و صدای جیغ و خنده شون کل خونه رو برداشته بود، عصر که با گل پسر نشستیم قرآن تمرین کردیم و کلی لذت بردم از پیشرفتش و شب که بعد از خوابیدن گل پسر و شازده، خانوم کوچولو روی پاهام نشسته بود، در حالی که چشمای سیاه درشتش برق می زد و موهای منگوله ایش انگار دور صورتش رو قاب کرده بود، برام با اون لحن شیرینش حرف می زد و ریز ریز می خندید، زندگی خیلی قشنگ به نظر می رسید!  انرژی بچه ها همه ی ناراحتی ها رو دور کرده بود و امید و شادی اومده بود تو وجودم. امروز هم این هوای لطیف و پیاده روی زیر بارون تونست حال خوبم رو  برای یه روز دیگه تمدید کنه! 

انگار راسته که می گن زندگی همیشه قشنگی هاشو داره...

 

537

مواقعی که گل پسر در برابر آزار و اذیت های خانوم کوچولو کم میاره و خیلی شاکی می شه، با اخمای در هم  و لبای جلو داده میگه: «اصلا برای چی خانوم کوچولو رو به دنیا آوردی؟» یا «کاش خانوم کوچولو روبه دنیا نمی آوردی!» حالا جدیدا خانوم کوچولو هم یاد گرفته هر وقت با داداشش دعواش می شه با ادبیات مخصوص خودش می گه: «اصلا واسه چی گل پسرو به دنیا آورده بودی؟!» حالا شنیدن این جمله از گل پسر می تونه یه کم منطقی باشه، اما این مدل گلایه کردن خانوم کوچولو رو کجای دلم بذارم؟! تازه قضیه به همین جا ختم نمی شه. چند روز پیش که خانوم کوچولو از خواب بیدار شد و فهمید شیر کاکائومون تموم شده چون تهشو باباش خورده، با جیغ و گریه فرمودن: «اصلا واسه چی بابا رو به دنیا آورده بودی؟؟؟!!!»

530

داشتم قربون صدقه ی خانم کوچولوی گریان می رفتم تا لباساش رو بپوشه بریم بیرون که شازده شوخی جدی گفت: «خانم کوچولو رو بیشتر از گل پسر دوست داری ها! این قدر که با این مدارا می کنی با گل پسر نمی کنی و همه اش باهاش کشمکش داری!» من تکذیب کردم اما رفتم تو فکر! 

اعتراف می کنم که با خانم کوچولو از همون اول ملایم تر بودم. هم به خاطر دختر بودنش که ملایمت بیشتری رو می طلبه و هم این که اصولا مامانا نسبت به بچه ی دوم آسون گیرترن و حساسیتشون کم تر می شه. گل پسر هم کلا بدقلقه و به میزان زیادی غرغرو! جدیدا هم انگار که احساس مرد بودن کنه قدبازی هاش بیشتر شده و گاهی به هیچ صراطی مستقیم نیست و اینه که درگیری لفظی پیدا می کنیم گاهی. مسأله ایناس نه بیشتر و کمتر دوست داشتن!

اما حرف شازده باعث شد فکر کنم نکنه مامان نامهربونی به نظر بیام یا این که خدای نکرده همچین فکری تو سر گل پسر هم بیاد! در نتیجه دارم سعی می کنم سعه ی صدرم رو نسبت به بداخلاقی های گل پسر باز هم بیشتر کنم و زود از کوره در نرم. هر چند که کار سختیه!

502

به این نتیجه رسیدم گل پسر به همون میزان که در درآوردن جیغ و گریه ی خانوم کوچولو تبحر داره، همون قدر هم می تونه مواقعی که خواهرش می افته رو دنده ی نق زدن و گریه های بی دلیل _جوری که من کم میارم_ با روش های خاص خودش آرومش کنه و از اون حال و هوا درش بیاره! 

وقتی حالت دوم اتفاق میافته، من پر حس های خوب می شم! دیدن برادر بزرگتری که حامی خواهر کوچیکترشه و می تونه حالش رو از بد به خوب برگردونه، خیلی لذت بخشه و من آرزو می کنم این حس محبت و حمایت همیشه بینشون بمونه، تا آخر عمر!

487

امروز از صبح خونه تو سکوت و آرامش دلچسبی فرو رفته، بی صدای جیغ و داد و دعوای بچه ها! گل پسر با بچه ها ی مسجد محل رفته اردو و خانم کوچولو بی صدا با عروسکاش بازی می کنه و مغز من هم بعد مدت ها استراحت! با آرامش تلویزیون می بینم و با تلفن صحبت می کنم بی این که صدای جیغ و فریاد بچه ها وقفه ای توش ایجاد کنه!

به این فکر می کنم که چه قدر خوبه بیشتر تعطیلات تابستونی گذشته و یک ماه و اندی بیشتر به شروع مدرسه ها نمونده! زمان مدرسه همه چیز نظم و تربیت بهتری داره، حجم دعواهای خواهر و برادری هم کم تره و آرامش من بیشتر. تازه اگه بتونم خانم کوچولو رو هم بذارم مهد_ یعنی با وجود وابستگی زیادش به من، تو مهد کودک بند بشه_ اون وقت بعد چندین سال می تونم بالاخره برای خودم یه زمان اختصاصی داشته باشم که بدون دلشوره ی بچه ها، به کارای مورد علاقه ام برسم، مثلا باشگاه و استخر برم، کلاس خیاطی پیشرفته ثبت نام کنم... وای که چه قدر این رؤیا پردازی ها زیر باد کولر دلچسبه!


432. احوالات بعدازظهر بارانی بهاری

بعد ازظهر بارونی و دل انگیز امروز که ملت هی چیلیک‌ و چیلیک عکس می گرفتن و با متنای رمانتیک و درام می ذاشتن اینستاگرام، بنده  هر چی دم دستم بود خرد می کردم تا یه سالاد من در آوردی رژیمی درست کنم برای شام! 

کاسه سالاد رو‌که گذاشتم تو یخچال، دیدم هیچی بیشتر از یه خواب کوتاه نمی چسبه تو این هوای خنک ابری! با بچه ها رفتیم تو تخت، اما این قدر وول خوردن و حرف زدن که مجبور شدم بفرستمشون برن تو اتاق خودشون تا بتونم‌ به چرتم برسم و بالاخره بعد از این که در عرض یک ساعت پنج بار از صدای جیغ های بنفش و سوپر بنفش خانم کوچولو از خواب پریدم دست از تلاش برای خوابیدن دوباره برداشتم و کمی تا قسمتی گیج و خوابالو اومدم بیرون از اتاق! 

بی خیال خونه به هم ریخته و در هم‌ برهم  تصمیم میگیرم یه کم به خودم برسم! آرایشگاه که نشد برم موهامو ببافم برای مهمونی پنج‌ شنبه، اقلا از این وضعیت هپلی دربیام‌ و خوش تیپ بشم!

خونه هم چنان به هم ریخته اس اما حال من خوبه. به تغییرات ظاهری  هر چند کوچیک‌  نیاز دارم!

گل پسر هم‌ انگار به تغییر ظاهر نیاز داشت که رفت و یه تکه از جلوی موهاشو با قیچی از ته زد و نتیجه اش شد کچل شدنش به ناچار برای اولین‌ بار! بر خلاف تصورم و اون همه حرصی که به این خاطر خوردم قیافه اش بد که نشد،با موهای با نمره هشت زده شده اش که مثل یه پوشش بور مخملیه بامزه هم شده!


411. اندر حکایت مشق نوشتن با اعمال شاقه

حالا که یه هفته اس گل پسر داره حروف رو یاد می گیره و مشقاش بیشتر شده و دیکته شب هم به تکالیفش اضافه شده٬ موقع مشق نوشتن تو خونه مون بساطی برپاست دیدنی! 

خانم کوچولو که علاقه وافری به جامدادی و کتاب و دفترهای برادرش داره و هر کتاب و دفتر دیگه ای براش بیارم بی خیال اونا نمی شه٬ همه مداد رنگی  ها رو پخش می کنه کف خونه و اگه یه لحظه غفلت کنی یه خط خطی اساسی یا به قول خودش نناشی وسط درس و مشق های گل پسر انجام می ده! بعد صدای جیغ و داد گل پسره و گریه خانم کوچولو و مغز پوکیده من! 

این در حالیه که گل پسر معمولا با طمانیه تمام و در واقع همون فس فس خودمون مشقاشو می نویسه و در نتیجه این پروسه اعصاب خرد کن روز به روز طولانی تر هم می شه و من نیازمند صبر و تحمل بیشتر!


و البته که خانم کوچولو با وجود همه وروجک بازی ها و خراب کاری های روز افزونش٬ مدام شیرین تر می شه! مخصوصا حالا که یاد گرفته جمله های سه کلمه ای بگه٬ تو خونه بچرخه و آواز بخونه و هر کس از در میاد تو بهش بلند سلام کنه!

وقتی خیلی اذیت می کنه و من در تلاشم برای قورت دادن عصبانیتم٬ می گم:«خانم کوچولو تو روحت صلوات!» ایشون هم می فرمایند: «اللهم محمد!!!»

تشویق های برادرانه

این روزها هیچی به اندازه خرابکاری های خانم کوچولو _ کارهایی از قبیل چپه کردن لیوان آب و ظرف غذا روی زمین _ نمی تونه گل پسر رو به وجد بیاره! که از خنده اشک تو چشماش جمع بشه, روی زمین ولو بشه و وسط خنده هاش با هیجان بگه:" عالی بود خانم کوچولو! کارت حرف نداشت!!!"
منم می مونم این وسط که حرص بخورم به خاطر کثیف کاری خانم کوچولو, یا بخندم از خنده های گل پسر!
چی بشه خانم کوچولو با این مشوقی که داره!


+ به تمامی مادرها و پدرها, خصوصا مادرهایی که بچه بالای سه سال دارن, خوندن کتاب "به بچه ها گفتن و از بچه ها شنیدن" رو اکیدا توصیه می کنم. کتابی که تازه خوندنش رو تموم کردم و بیشتر از هر کتاب تربیتی دیگه ای که تا حالا خوندم بهم برای رفتار بهتر با گل پسر کمک کرده و واقعا کاربردی و نتیجه بخش بوده. اصلا خوندن این کتاب و دوره چند باره اش برای هر والدی از واجباته! از من گفتن بود!