487

امروز از صبح خونه تو سکوت و آرامش دلچسبی فرو رفته، بی صدای جیغ و داد و دعوای بچه ها! گل پسر با بچه ها ی مسجد محل رفته اردو و خانم کوچولو بی صدا با عروسکاش بازی می کنه و مغز من هم بعد مدت ها استراحت! با آرامش تلویزیون می بینم و با تلفن صحبت می کنم بی این که صدای جیغ و فریاد بچه ها وقفه ای توش ایجاد کنه!

به این فکر می کنم که چه قدر خوبه بیشتر تعطیلات تابستونی گذشته و یک ماه و اندی بیشتر به شروع مدرسه ها نمونده! زمان مدرسه همه چیز نظم و تربیت بهتری داره، حجم دعواهای خواهر و برادری هم کم تره و آرامش من بیشتر. تازه اگه بتونم خانم کوچولو رو هم بذارم مهد_ یعنی با وجود وابستگی زیادش به من، تو مهد کودک بند بشه_ اون وقت بعد چندین سال می تونم بالاخره برای خودم یه زمان اختصاصی داشته باشم که بدون دلشوره ی بچه ها، به کارای مورد علاقه ام برسم، مثلا باشگاه و استخر برم، کلاس خیاطی پیشرفته ثبت نام کنم... وای که چه قدر این رؤیا پردازی ها زیر باد کولر دلچسبه!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد