530

داشتم قربون صدقه ی خانم کوچولوی گریان می رفتم تا لباساش رو بپوشه بریم بیرون که شازده شوخی جدی گفت: «خانم کوچولو رو بیشتر از گل پسر دوست داری ها! این قدر که با این مدارا می کنی با گل پسر نمی کنی و همه اش باهاش کشمکش داری!» من تکذیب کردم اما رفتم تو فکر! 

اعتراف می کنم که با خانم کوچولو از همون اول ملایم تر بودم. هم به خاطر دختر بودنش که ملایمت بیشتری رو می طلبه و هم این که اصولا مامانا نسبت به بچه ی دوم آسون گیرترن و حساسیتشون کم تر می شه. گل پسر هم کلا بدقلقه و به میزان زیادی غرغرو! جدیدا هم انگار که احساس مرد بودن کنه قدبازی هاش بیشتر شده و گاهی به هیچ صراطی مستقیم نیست و اینه که درگیری لفظی پیدا می کنیم گاهی. مسأله ایناس نه بیشتر و کمتر دوست داشتن!

اما حرف شازده باعث شد فکر کنم نکنه مامان نامهربونی به نظر بیام یا این که خدای نکرده همچین فکری تو سر گل پسر هم بیاد! در نتیجه دارم سعی می کنم سعه ی صدرم رو نسبت به بداخلاقی های گل پسر باز هم بیشتر کنم و زود از کوره در نرم. هر چند که کار سختیه!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد