رویای تنبلی!

این روزها تمایل شدیدی دارم به این که یه couch potato واقعی باشم!!! تا می تونم بخوابم و بعدش هم لم بدم یه گوشه و هیچ کار به دربخوری انجام ندم! همه تو بهار دچار احساس رخوت و خواب آلودگی میشن من تو تابستون! این قدر برام سخت شده که صبح ها بلند شم بخوام برم سر کار! انگار یکی کتکم می زنه!!! دو روز اول هفته تمام وقت دنبال کارام بودم و کل شهرو گز کردم تا یه سر و سامونی به اوضاع بدم و نخوام زیاد تو این گرما بیرون برم. بیشتر کارا انجام شد. مونده یکی دو مورد که باید آقای هم وکیل باشه اونم شکر خدا رفته مسافرت تا اواسط هفته آینده!

البته شما هیچ خیال نکنین با وجود یه وروجکی به نام گل پسر couch potato شدن عملیه! اینا صرفا رویاهای منه!!!

دیشب همه مون خونه مامانیم بودیم. خاله مامانم از شهرستان اومده بود رفتیم دیدنش. موقع برگشتن من خیلی دلم می خواست یکی از سه قلوها رو با خودم بیارم. دختره رو! ولی هر چی گفتم داداشم نذاشت! گفت تو گل پسر رو نگه داری کافیه!!! قرار شد یکیشون بره خونه مامانم بقیه هم خونه خودشون بمونن. هیچ کس درک نکرد من چه قدر دلم یه نوزاد دختر می خواد!!!   (برای یه شب البته!) 


این روزهای من و گل پسر

حاضر شدیم که بریم بیرون. دست و صورت گل پسر روشستم و لباس تمیز تنش کردم. رفته دم در کفشاشو برداشته و به کفِش دست می زنه. با عصانیت میگم دست نزن دستات کثیف می شه. با خونسردی میگه:" باشه. عصبانی نشو عزیزم!!!"

شازده ازماشین پیاده میشه که چیزی بخره. گل پسر میاد جلو و شروع می کنه به بوق زدن. میگم بسه، این قدر بوق نزن. نگاه عاقل اندر سفیهی می کنه و میگه:"دارم بوق میزنم که بابا جون بیاد. چرا ناراحت میشی عزیزم؟!!!"

میخوایم بریم مهمونی.شازده هم رفته تو حموم و در نمیاد! می زنم به در حموم و می گم زود باش دیگه، بیا بیرون. گل پسر می گه:"بابا جون می خواد آب بازی کنه. ولش کن!!!"

رفتیم پارک دارم تابش می دم و ذوق می کنه. هل دادنمو تند تر می کنم. یهو می ترسه و می گه:" مامان جون مواظب باش!!!"

کنار هم دراز کشیدیم. محبتش به شدت گل کرده. موهامو ناز می کنه و می گه:"تو عزیز منی! پسر منی!!!"

دو سوال اساسی گل پسر از من طی هفته های اخیر:"شما مامانِ بابا جونی؟" "شما بابای بابا جونی؟" هنوز نتونستم مفهوم همسر رو براش جا بیاندازم!


هفته پیش طی یک اقدام خودجوش گل پسر اعلام کرد می خوام شب تو اتاق خودم بخوابم ولی از اون جایی که مدت ها بود تو حلق من می خوابید و هر کاری می کردم نمی رفت سر جای خودش که تو اتاق خواب خودمون براش درست کرده بودم، چندان جدی نگرفتم! ولی واقعا یه هفته اس تو اتاق و تخت خودش می خوابه بدون این که هوس کنه بیاد تو تخت ما!!!

دو هفته هم هست که مشکل دستشویی رفتنش کامل حل شده. خودش می ره و فقط صدام می کنه که بشورمش! (من و این همه خوشبختی محاله محاله محاله!!!)

دیشب خونه عمه شازده بودیم. نذری پزون داشتن. تو پارکینگ و حیاط صندلی چیده بودن و خیلی شلوغ پلوغ بود. یهو دیدم گل پسر نیست. رفتم پیش شازده اون جا هم نبود. کلی دنبالش گشتیم. نگران شدیم که نکنه از در بیرون رفته باشه. آخر رفتم تو خونه . دیدم جوراب و شلوارش دم دستشوییه! عمه شازده هم می گه چه پسر مستقلی داری! خودش لباساشو درآورده و اومده دستشویی! میگم گل پسر چرا به من نگفتی بیارمت؟ میگه خودم اومدم دیگه! آخه مادر جان استقلالت توحلقم! جونم به لبم رسید از نگرانی!


توضیح نوشت: گل پسر دو سال و ده ماهشه.

میلاد با سعادت امام زمان(عج) مبارک

این روزا میون این همه چراغونی، شیرینی و شربت، جشن و مولودی و نذری پزون... یه جورایی دلم گرفته و بغض دارم. از این که امام زمان برای ما خلاصه شده تو همین چیزا که خوبن ولی کافی نیستن اصلا نیستن، که بین میلیون ها شیعه مدعی انتظار فقط 313 نفر منتظر واقعی نیست، که غرق روزمرگی هایی هستیم که رنگی از امام زمانمون نداره، که...

مثل هر سال آرزو می کنم عید نیمه شعبان سال آینده دوران غیبت به سر رسیده باشه...


امشب شب با برکتیه. شب استجابت دعاست، میون دعاهای خیرتون از منم یاد کنین...

همه چیز روی اعصاب من!!!

به دلیل خستگی فراوان تصمیم گرفتم امروز به خودم مرخصی بدم و تو خونه استراحت کنم . ولی زهی خیال باطل! خونه که وضعیت اسف باری داشت در اثر به هم ریختگی و کثیفی و هر چی خواستم بی خیال بشم دیدم نمی شه و حالم داره بد می شه. مشغول تمیزکاری شدم تا بتونم از استراحت تو خونه تمیز و مرتب لذت ببرم. اما بلافاصله بعد از تموم شدن کارام گل پسر شروع کرد به ریخت و پاش کردن و کثیف کاری و بیشتر زحمتام رو به باد داد به علاوه اعصابم! کولرمون هم معلوم نیست چشه زیاد خنک نمی کنه و من احساس مداوم گرما و خفقان دارم! الان که دقیق فکر می کنم می بینم اگه رفته بودم بیرون دنبال کارام کم تر حرص می خوردم و کم تر خسته می شدم!!!

خونه دیوار به دیوارمون رو خراب کردن و دارن می سازن. اینم که می دونین یعنی چی؟! سرو صدای بلند همیشگی روی اعصاب + خاک و خل فراوان! چند شبه مشغول خاکبردارین و من رسما خواب ندارم. تا با زحمت زیاد چشمام گرم می شه با یه صدای وحشتناک از خواب می پرم! چند بار احساس کردم الانه که دیوار خونه مون بریزه پایین. شازده که شبا نمیاد تو اتاق خواب بخوابه و می گه:"دیوارش نازکه امنیت نداره! یه وقت دیدی خراب شد رو سرمون! من دلم نمی خواد زیر آوار بمیرم!!!" اما من با پررویی تمام می رم تو اتاق  و می گم:"اگه مُردم حلالم کن!!!" کلا نمی دونم چه خبره که همه دارن خونه می سازن؟ تو کوچه ما 10 تا خونه هم زمان داره ساخته می شه! فاجعه اس!

باز هم خیانت...

 بالاخره طی این مدتی که کار می کنم یه بار شاهد پرداخت مهریه با زبون تقریبا خوش بودم! قبل گرفتن حکم جلب و توقیف اموال! موکلم حدود یک سال و نیمه که توافقی از همسرش جدا شده و  شوهر سابق یک ماشین در ازای بیست سکه به نامش می کنه و قرار می شه ماهی نیم سکه هم پرداخت کنه. چند وقت پیش که قیمت سکه یهو بالا رفت دادن سکه ها هم قطع شد و موکل که دل پری از شوهر سابقش داشت فوری دست به کار شد برای طرح دعوی و اومد سراغ من. بعد گرفتن حکم و صدور اجراییه بالاخره شوهر سابق امروز تماس گرفت که سکه ها حاضره. تو یه کافی شاپ باهاش قرار گذاشتم سکه ها رو گرفتم و قبض های اقساط مهریه رو تحویلش دادم .

موکل من 5 سال پیش در سن 23 سالگی با همسر سابقش که اون موقع 19 سال داشته خیلی عاشقانه ازدواج می کنه! بعد چند سال می فهمه که همسرش با دوست خودش که متاهل هم بوده و رفت و آمد خانوادگی داشتن رابطه داره. منتها به خاطر ترس از طلاق و مشکلات بعدی و وضع مالی خوب شوهرش که همه جور امکاناتی رو براش مهیا می کرده به زندگی با شوهرش ادامه می ده. اما شوهر دوستش که از رابطه زنش با مرد دیگه خبردار می شه اونو طلاق می ده و کمی بعد شوهر موکل هم حرف طلاق رو پیش می کشه. موکل که چاره ای براش نمی مونه توافقی جدا می شه و قرار می ذارن کل مهریه به صورت اقساطی پرداخت بشه. بعد هم در حالی که موکل وضعیت روحی اسفناکی داشته آقا و خانم خیانت کار با هم ازدواج می کنن. همسر جدید شوهر سابقش همکارشه و هر روز با هم چشم تو چشمن و این یعنی عذاب مضاعف...

امروز بهم می گفت من 15 میلیون دارم موکلت رو راضی کن  اینو عوض مهریه اش بگیره و تمومش کنه!


حالم بد می شه بس که راجع به خیانت می شنوم. مشکل بیشتر موکل های خانمم تو پرونده های خانوادگی خیانت شوهرشونه...

تابستون ده سال پیش

دیروز بالاخره برادر من و برادر شازده شاخ غولو شکوندن و تو یه حوزه امتحانی کنکور دادن که حالا یک ماه و اندی دیگه معلوم می شه چه دسته گلی به آب دادن! دیشب خونه مامان شازده بودیم. برادرش که انگار از زندان آزاد شده باشه حسابی خوش و خرم بود و کلی فیلم خریده بود که ببینه! مامانش مدام می گفت باید یه هفته دیگه هم درس بخونی برای کنکور آزاد. (این پست رو که یادتونه؟!) ولی من بهش می گفتم اصل این بود. دیگه برو خوش باش. تو یه هفته قرار نیست اتفاقی بیافته!!! جاری جان هم که چند ماه اخیر حسابی باهاش زبان کار کرده بود می گفت من کاری به هیچی ندارم فقط بگو زبانت رو خوب زدی یا نه!!!

بعد من یاد روز کنکور خودم و حس و حال رهایی که بعدش داشتم افتادم. این که با آرامش و شوق و ذوق این که بالاخره خلاص میشم رفتم سر جلسه کنکور! این که نتیجه همونی شد که می خواستم و مطمئن بودم می شه! که چه قدر اون تابستون بهم خوش گذشت، که چه آرامش و امیدی داشتم، چه قدر هدف های بزرگ و رویاهای دور و دراز تو سرم بود... درست ده سال پیش!

شب موقع برگشتن شازده یه سی دی جدید گذاشته بود چند تا آهنگ که رفت جلو رسید به دو تا آهنگی که اون تابستون خیلی گوش می کردم. و از اون جایی که آهنگ ها برای من خیلی خاطره ساز و خاطره انگیزن به طور عجیبی پرت شدم به ده سال پیش! برام جالب بود که تقریبا متن شعرها رو بعد این همه وقت یادم بود و با خواننده هم سرایی می کردم!

دیگه هیچ تابستونی اون تابستون نشد! سال بعدش فکرم درگیر جواب دادن به خواستگاری شازده بود، سال بعدترش مشغول خرید جهیزیه بودم... یاد همه تابستونای دوران بچگی و نوجوونی یه خیر. چه شور و حالی داشتم، چه قدر بهم خوش می گذشت. کتاب خوندن، کلاس های تابستونی، استخر، فیلم ویدیویی های کرایه ای... مثل حالا نبود که هیچ فرقی با بقیه فصل ها نداشته باشه جز گرما و کلافگی!!!

پیش خودم بمون!

چند وقتی بود دلم می خواست گل پسر یه روز بره جایی و من و شازده خودمون با هم تنها باشیم مثل روزهای قبل بچه دار شدن!!! خصوصا که می دیدم چند تا از فامیلای شازده که با هم  رفت و آمد داریم خیلیاز روزا بچه هاشونو می ذارن خونه مامانشون حتی برای خواب شب و برای خودشون راحتن! تازه مامانم هم هفته ای یکی دو شب سه قولوهای برادرمو میاره خونه خودشون که پدر و مادرشون برن بگردن و شب راحت بخوابن! (خدا شانس بده!) (آیکون یه خواهر شوهر بدجنس! ) ولی این گل پسر قند عسل من تا حالا یه شب هم از من جدا نبوده! اینه که حسودیم به شدت گل کرده بود! امروز صبح کار داشتم، قرار بود شازده گل پسر رو ببره مهد. ولی زنگ زد و گفت گل پسر سرما خورده و سرفه می کنه. رفتن دکتر بعد هم می بردش خونه مامانش. تو راه برگشت بودم که زنگ زد و گفت حالش زیاد خوب نیست. ناهار میاد خونه. منم برم خونه و کباب هم بگیرم، عصری با هم بریم دنبال گل پسر. منم خوشحال که بالاخره یه فرصتی شد ما یه روز مثل قدیما با هم باشیم! با هم ناهار خوردیم، فیلم دیدیم... اما اشتباه می کردم! امرز فهمیدم بدون پسرم اصلا به من خوش نمی گذره. انگار یه گوشه دلم آویزون بود! چند بار به شازده گفتم من پسرمو می خوام دلم براش تنگ شده. شازده گفت منم همین طور! ولی لطف کرد و بعد از ظهر یه خواب مبسوطی کرد و تا بلند شد و رفتیم خونه مامانش شب شد! وقتی گل پسرو دیدم انگار دنیا رو بهم دادن! دلم نمی خواست از بغلم بیرن بیاد. این قدر فشارش دادم و بوسش کردم که کلافه شد! حالا دیگه اصلا دوست ندارم گل پسرم بره جایی بمونه! دلم می خواد همیشه پیش خودم باشه! بحث حسادت و این صحبت ها هم کاملا منتفیه!!!

به نتیجه نمی رسیم!

نمی دونم چرا کار یکی از موکلین که پارسال همین موقع ها بود پرونده شو گرفتم مدام به بن بست می خوره و اصلا پیش نمی ره! موضوع پیچیده ای نیست ولی مساله سر اینه که موکل محترم کلا هیچ مدرکی برای اقامه دعوا نداره! از این دعواهای خانوادگی ارث و میراثه. پدر موکل 16 ساله فوت کرده و از اون موقع مادر و یه خواهر و یه برادرش تو خونه پدری ساکن شدن بدون این که یه پاپاسی بابت سهم الارث بهش بدن. روابطشون هم به شدت تیره و تاره و رفت و آمدی ندارن. موکل که مشکلات مالی زیادی داره، پارسال تصمیم می گیره از ساکنین خانه پدری عارض بشه تا اجرت المثل مدتی که ملک در تصرفشون بوده رو نسبت به سهم الارث خودش بگیره و اونا هم خیلی خوش خوشانشون نشه که این همه سال مفت و مسلم اون جا نشستن! اما به دلیل تیرگی روابط که ذکرش رفت به هیچ کدوم از مدارکی که برای این کار لازمه دسترسی نداشت و کلا با یه گواهی فوت اومد دفتر! و کاملا معلومه که با یه برگه گواهی فوت پیزوری نمی شه بلند شد رفت دادگاه طرح دعوی کرد و اجرت المثل گرفت! مدت مدیدی بنده فقط به دنبال پیدا کردن گواهی انحصار وراثت بودم که قبلا جریانشو گفتم.(این جا) بعد از یافتن پردرد سر این برگه ارزشمند! رفتم دادگاه تا دادخواست مطالبه اجرت المثل بدم. میزان خواسته رو به پنج میلیون و صد هزار تومان (حداقل لازم برای دادگاه) مقوم کردم و تو دادخواست ذکر کردم که دادگاه مساله رو به کارشناس ارجاع بده تا میزان اجرت المثل این مدت ور مشخص کنه. اما واحد پذیرش دادخواست دادگاه مربوطه عرض کردن که مدتیه براشون بخشنامه اومده دادخواست های این مدلی رو قبول نکنن و باید اول برم شورای حل اختلاف و دادخواست تامین دلیل با جلب نظر کارشناس بدم تا میزان اجرت المثل مشخص بشه، بعد طبق اون میزان به دادگاه دادخواست بدم و هزینه دادرسی پرداخت کنم! بعد ما کلی از موکل خواهش کردیم که یه روز تشریف بیارن دفتر یه وکالت نامه جدید امضا بفرماین که بنده ببرم شورای حل اختلاف برای کارشناسی! ایشون هم بالاخره بعد چند ماه تشریفشون رو آوردن و امضا فرمودن! امروز بعد ازظهر هم بنده تشریفم رو بردم شورای حل اختلاف برای انجام امور مربوطه اما واحد پذیرش دادخواست عرض کردن چون سند مالکیت خونه رو ندارین نمی شه و ما از کجا باید بدونیم که موکل شما حقی تو ملک مربوطه داره یانه؟! باید به دادگاه دادخواست اجرث المثل بدین و خود دادگاه قرار کارشناسی صادر کنه! حالا من هی توضیح می دم این کارو  قبلا انجام دادم، دادگاه تا نظریه کارشناسی نباشه دادخواست اجرت المثل قبول نمی کنه و موکل من سند نداره و... ولی خوب معلومه که هیچ فایده ای نداشت!!! حرفش هم درست بود البته!

نتیجه گیری منطقی: تو روح آقای وکیل که همچین پرونده های بی خودی رو قبول می کنه و  میاندازه گردن من!!!

کارم که انجام نشد، پیش خودم گفتم حالا که این همه وقت گذاشتم و تا کله کوه اومدم (شورای حل اختلاف دربند)، دست خالی برنگردم! اینه که موقع برگشتن یه دوری تو بازارچه تجریش زدم. دادم ساعتم رو که بندش چند وقته خراب شده درست کنن و تا ساعته درست بشه برای این که مدیون خودم نشم و خرید نکرده برنگردم یه دستبند جینگیلی مستون به شرح زیر خریدم!:



پ.ن: اینترنتم به همون دلیل نامعلومی که قطع شده بود، وصل شد!


یا کاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین


امروز

روز زیبای ولادت پسر امام علی(ع)

برادر امام حسن(ع) و امام حسین(ع)

علمدار کربلا

و

باب الحوائج

بزرگ مردی که سرشاز از لطف و کرم و بزرگواری و ادبه

کسی که حاجت غیر مسلمون ها رو هم می ده...


یا اباالفضل با دست هایی که در راه حسین دادی دست های  خالی ما رو بگیر که سخت محتاجیم...


از دل های شکسته و چشم های به اشک نشسته التماس دعا...

یه کله پر از فکر

این روزها خیلی فکر می کنم خیلی! و این برای منی که کلا چند ساله فکر کردن اساسی رو تعطیل کردم و همه اش سعی می کن آرامش داشته باشم و خوش بگذرونم قدم مهمی محسوب می شه!  به هدفم از زندگی فکر می کنم، به این که آخرش چی می شه، دارم کجا می رم، این شیوه زندگی بعدا پشیمونم می کنه یا نه... به خودم به یه سری اهداف و اعتقاداتم که مدتیه برام کم رنگ شده و دلم نمی خواد این جوری باشه.به این که باید بهتر بشم، مهربون تر، صبورتر... به کارم به این که یه مدته نسبت بهش دلزده و بی حوصله شدم، به این که اصلا ادامه با این وضع ارزشش رو داره یا نه، یه مدت بذارمش کنار یا نه...

خلاصه کله ام پره از فکرای جور و واجوریه که میان توش، یا می رن یا می مونن! باید تصمیمات جدیدی بگیرم...


گل پسر مدتیه خیلی نسبت به من مهربون تر شده. این همه توجه و محبتش غرق لذتم می کنه و وادارم به این که مادر بهتری باشم. پروژه از پوشک گرفتنش هم شکر خدا به جاهای خوبی رسیده! ممنون از راهنمایی ها و کمک های فکریتون. مخصوصا ممنون از سحر که برام تو مشهد دعا کرد!


هنوز اینترنتم قطعه و احتمالا یه مدت نمی تونم براتون کامنت بذارم یا به همه کامنت ها جواب بدم. پای کم لطفی نذارید! این هم دو تا آپ تو یه روز به جبران یک هفته ای که آپ نکردم!!!


انشاالله اعیاد شعبانیه براتون مبارک باشه و به حق مولودهای عزیز این ماه به همه خواسته های خوبتون برسین. التماس دعا.