عید امسال

تعطیلات طولانی نوروز امسال هم تموم شد و منم تصمیم گرفتم از تعطیلات نتی دربیام! تعطیلات امسال بر خلاف سال های گذشته بسی دلچسب بود و خسته نکننده که دلم نمی خواست حالا حالاها تموم بشه! البته کار خاص و متفاوتی نکریم. مسافرت هم نرفتیم. هر روز تا لنگ ظهر خوابیدیم, به جای ناهار صبحانه خوردیم, به جای عصرونه ناهار! فیلم و سریال تماشا کردیم, عید دیدنی رفتیم, مهمونداری کردیم و از همین کارای معمولی! تفاوتش با سال های قبل این بود که خودم به طرز عجیب و غریبی به خونه چسبیده بودم و حال و حوصله گشت و گذار نداشتم. این سه ماه بی خانمانی باعث شده بود خونه رو به همه جا ترجیح بدم! یه شعف خاصی داشتم که تو خونه خودمم و شازده و گل پسر هم کنارم! اینه که دست از غر زدن های هر ساله به جیگر شازده مبنی بر این که چرا همه اش تو خونه ایم و جایی نمی ریم برداشتم و برعکس صدای شازده رو درآوردم که چرا این قدر صبح ها می خوابم و تکونی به خودم نمی دم! حتی سراغ نت هم یکی دو بار بیشتر نیومدم, اصلا حوصله شو نداشتم!!!

هفته اول بیشتر عید دیدنی ها رو رفتیم. هفته دوم یه روز رفتیم موزه سعدآباد. از شلوغی زیاد و  معطلی یک ساعته دم در ورودی برای خرید بلیط که بگذریم باقی چیزها عالی بود. سال ها بود دلم می خواست برم موزه خصوصا تو ایام عید ولی نمی شد! هم فضای سبز و طبیعتش خیلی قشنگ بود هم موزه ها. کاخ سفید, کاخ سبز, موزه اتومبیل های سلطنتی, آشپزخانه سلطنتی و موزه برادران امیدوار(اولین جهانگردان معاصر ایرانی) رو دیدیم. تو محوطه هم نمایشگاهی بود ازصنایع دستی و خوراکی ها و غداهای شهرهای مختلف که بین دیدن موزه ها سری هم به اون جا زدیم و ناهار خوردیم.

طبق رسم هر ساله ام یه روز ناهار خانواده خودم و شازده رو دعوت کردم. همه اومدن به جز  برادرم که به خاطر سه قلوهاش نیومد! البته روز دوم عید اومده بودن و اولین مهمون های سال جدیدمون بودن!

روز آخر تعطیلات رو با یه سری از جوون های فامیل شازده قرار پارک جنگی گذاشتیم. به همه زنگ زدیم ولی فقط دو تا خانواده تونستن باهامون بیان. با این که هوا بارونی بود و آلاچیق خالی هم نتونستیم پیدا کنیم ولی خیلی خوش گذشت! کنار آتیش نشستیم و از هوای طلیف بهاری لذت بردیم و شدیدا بوی دود گرفتیم! گل پسر هم به معنی واقعی کلمه هر کاری دلش خواست کرد, آتیش بازی, خاک بازی و آخر سر هم غلت زدن تو خاک!!! عصر به محض این که پامونو گذاشتیم تو خونه, تلفن زنگ خورد و مژده اومدن مهمون رسید! خانواده پسر عمه شازده می خواستن بیان. سریع جمع و جور کردم و گل پسر رو حموم کردم. خودم هنوز از حموم در نیومده بودم که مهمونا رسیدن و پشتشون هم پسر عموی شازده که برای شام هم موندن. یعنی خودمون اصرار کردیم بمونن و به یه پسر عموی دیگه اش هم زنگ زدیم بیان که بیشتر دور هم باشیم و خوش بگذرونیم! اینه که روز آخر تعطیلاتمون خیلی پربار شد!

اتفاق خاص و متفاوت امسال این بود که من یه جورایی خاله شدم! گل پسر دوستم پرنیان روز 11 فروردین به دنیا اومد و من کلی نی نی بازی کردم و حالشو بردم! بودن با یه نوزاد حس خیلی خوبی داره!


در ادامه یه سری عکس از گشت و گذارهای تعطیلات


ادامه مطلب ...

صد سال به این سال ها


اول از همه سال نوی همگی مبارک. برای خودم و همه دوستان و خواننده های روشن و خاموش آرزوی سالی رو دارم همراه با سلامتی, آرامش و دل خوش. انشاالله سال جدید سال حل گرفتاری ها و باز شدن گره ها باشه و سال رسیدن به خواسته ها و موفقیت های بزرگ.


از اون جایی که این چند روزه اخیر دچار یه بی حوصلگی عمیق نتی شده بودم پست آخر سال و تبریک سال نومون یه چند روزی به تعویق افتاد!

دوست دارم اول سال 91 رو یه مرور کلی برای خودم بکنم:

بهترین اتفاق سال قبل که قطعا یکی از بهترین خاطره های همه عمرمه سفر کربلام بود که هم خیلی یهویی و بی مقدمه جور شد هم سفر بسیار خوبی بود. چه از جهت حس و حال معنوی, چه کاروان و همسفرها...

 دوبار هم طلبیده شدیم به پابوس امام رضا که طی این سال های اخیر بی سابقه بود و در نتیجه  سال پر زیارتی داشتم و شکر خدا هفت امام معصوم رو زیارت کردم. 

سال گذشته سال پر سفری بود و به جز سه سفر زیارتی, دو بار شمال و یه بار هم بندر عباس رفتیم و این برای ما که طی این سال ها خیلی به ندرت سفر رفته بودیم, پدیده ای بود بس عجیب!!!

از نظر کاری, کارم نسبت به قبل خیلی سبک تر بود و آرامشم بیشتر! هر چند حس می کنم دچار تنبلی و رکود شذم! ولی شکر خدا شازده پیشرفت های خوبی تو کارش داشت که انشاالله امسال هم ادامه داشته باشه.

 یه پروژه عظیم هم انجام شد. بازسازی خونه مون که سه ماه آوارگی, کلی اعصاب خردی, خستگی و هزینه در پی داشت و البته یه خونه خوشگل و مرتب که حدودا 20 روز قبل سال نو تموم شد و عید امسال رو دلچسب تر کرد!

دو تا کار بسیار مهم و دشوار در حوزه وظایف مادرانه ام انجام دادم: از پوشک گرفتن گل پسر و جدا کردن اتاق خوابش! که واقعا جا داره به خودم خسته نباشید بگم!

ماه آخر سال هم یه مساله ای پیش اومد که کل خانواده رو ناراحت  و نگران کرد و نذاشت اون طور که باید از تموم شدن بازسازی خونه و روزهای دوست داشتنی آخر اسفند لذت ببرم که البته نشونه های خوبی مبنی بر تموم شدن قضیه پیدا شده اما تا ختم به خیر شدنش هنوز مونده و امیدمون به خداست...

در یک نگاه کلی هم که با این سقوط ارزش ریال و تورم بی سابقه در مجموع سال خوبی برای مردم و کشور ما نبود که امید داریم تو سال جدید وضع بدتر نشه اگه بهتر نمی شه...


از تمام دوستان عزیزی که با کامنت و پیامک تبریک گفتن کمال تشکر رو دارم ولی من حس این که برای تک تک دوستان کامنت تبریک بذارم رو ندارم و شما لطفا همین تبریک کلی رو قبول کنین!



بعدا نوشت: متاسفانه مادر دوست عزیزمون دارچین چند روز قبل از آغار سال نو به دیار باقی شتافتند. دارچین عزیز صمیمانه بهت تسلیت می گم و از خدای بزرگ برای مادرت آرامش و برای شما و خانواده ات صبر می خوام. لطفا برای شادی روح این عزیز یک فاتحه قرائت کنید.


بوی بهار

سبزه عید رو ریختم, با بسم الله, با آرزوهای خوب. با یه نگرانی و غمی ته دل که مثل همه این روزا از خدا خواستم زودتر ببردش...

سر شبی به مامان زنگ زدم که تازه رسیده بود مشهد و تو حرم بود. صدای مولودی ولادت حضرت زینب میومد. خبرای خوبی داشت. حرفای آرامش بخشی زد. انگار این طوفانی که یه ماهه آرامشمونو به هم زده داره فروکش می کنه انشاالله, گوش شیطون کر! خدایا ممنونتم. خیلی خیلی ممنونتم. خودت کمک کن اوضاع همین جوری پیش بره و ختم به خیر بشه همه چی.


دل که آروم می شه بوی بهار بهتر حس می شه, خنده ها از ته دل می شه, لبخندها پر رنگ تر و لذت بردن از حال و هوای روزای آخر اسفند بیشتر...


خدایا تو این روزای آخر سال دل همه رو آروم کن...



آخرین روز کاری

دیروز آخرین جلسه دادگاه امسالم برگزار شد: تجدید نظر خواهی از حکم نفقه این پرونده .دادگاه بدوی شهریور ماه تشکیل شد و با این که خوانده اقرار کرد همسرش اوایل سال با رضایت و اطلاع خودش از خونه رفته و تو این مدت ارتباطی نداشتن و نفقه ای پرداخت نشده, قاضی دعوی ما رو که درخواست نفقه از ابتدای سال 88 بود,کلا رد کرد و کار به تجدید نظرخواهی کشید. کلی مدرک (استشهادیه, فاکتور خرید به اسم موکل, پرینت حساب موکل که به حساب شوهرش پول ریخته بود, حکم کیفری ترک انفاق که موکلم خودش اقدام کرده بود و ...) جمع آوری کردیم و روی پرونده گذاشتیم تا بتونیم اقلا حکم نفقه رو از اول سال 91 بگیریم تا بعدا بشه از این حکم به عنوان دلیل برای طلاق استفاده کرد. چون یکی از مواردی که عسر و حرج زن رو در دعوی طلاق ثابت می کنه و به صراحت هم در قانون و هم در شرایط ضمن عقد  موجود در عقدنامه ها اومده, عدم پرداخت نفقه از سوی شوهر به مدت 6 ماه یا بیشتره. شوهر موکل هم که حسابی سر لج افتاده و به هیچ وقت برای طلاق توافقی حاضر نمی شه و موکل خودش باید دادخواست طلاق بده. اینه که گرفتن این حکم خیلی برام مهم بود.

دادگاه تجدید نظر معمولا جلسه دادرسی با حضور طرفین نمی ذاره و قاضی با توجه به مدارک رای می ده. این اولین جلسه تجدید نظری بود که می رفتم و بسیار هم دیدنی بود! دو ساعت تموم طول کشید و بیشتر صرف داد و بیداد های شوهر, گریه های زن, کشمش ها و تکه انداختن هاشون و صد البته تلاش و بعضا فریاد و تهدید قاضی برای ساکت کردنشون شد! منم هر چی می زدم روی پای موکل که بهش حالی کنم ساکت باشه و جنجال راه نیاندازه و بذاره شوهرش جو رو متشنج کنه که به نفع ما بشه, گوشش بدهکار نبود! آخرش قاضی گفت وقتی شما تو دادگاه این جوری هستین, دیگه معلومه تو خونه چه وضعیه!!!

طبق نظر مددکاری که دادگاه برای تحقیق و پرس و جو فرستاده بود, آقا خانم رو منزل بیرون کرده_ هر چند آقا نظرش این بود که مددکار با غرض ورزی نظر داده!_ و قاضی هم بر این اساس و سایر مدارک نظرش به اثبات عدم پرداخت نفقه از ابتدای سال بود. قاضی برگه صورت جلسه رو بهمون داد تا اظهارتمون رو بنویسیم. من حدود نصف صفحه نوشتم ولی آقا عملا طومار نوشت و چند صفحه رو پر کرد و کلی از وقت دادگاه رو تلف!!! بعد که نوشته هاشو خوندم تا جواب بنویسم می بینم قصه حسین کرد شبستری نوشته و چیزی که می شد تو کمتر از یک صفحه بنویسه بی خودی شاخ و برگ داده! (همون قضیه لطفا مغز نخورید!)

خلاصه که با وجود همه تنش ها و اتلاف وقت ها, نتیجه خوب شد و حکم الزام به پرداخت نفقه معوقه یک سال صادر می شه. کارشناس هم مشخص شده تا میزانش رو تعیین کنه.


تو اوج کارای من برای تمیز کاری خونه و چیدن وسایل بعد بازسازی, دو نفر تماس گرفتن برای کار که هم خیلی عجله داشتن هم خیلی اصرار, اما من نتونستم وکالتشون رو قبول کنم. حالا قبلش کلی بیکار بودما! چرا همیشه همه چی هم زمان می شه؟!

متفاوت می شویم!

بعد دو سال دل دل کرذن من و اصرار شازده, بالاخره موهامو بلوند کردم. از جلوی آینه که رد می شم با تعجب یه نگاه می اندازم و می گم این منم؟!


بی خودی این همه تردید داشتم. نتیجه بی دردسر خوب از آب در اومد. موهامم سالمه خدا رو شکر! فقط مواد دکلره پوست سرمو به شدت می سوزوند. حس می کردم آتیش تو سرم روشنه و از شدت سوزش صورتم سرخ شده بود! ولی از رنگ جدید خیلی خوشم اومده, واقعیت اینه که من عاشق تغییراتم!!!

آخیش!

روش خونه تکونی من برای اتاق ها اینه که چند تا کیسه بزرگ بر می دارم بعد یکی یکی کشوها و قفسه های کمد رو خالی می کنم روی زمین, وسایل اضافه و بی استفاده رو می ریزم تو کیسه و بقیه رو دوباره مرتب می چینم سرجاشون. این پروژه چند روز پیش به اتمام رسید. کار اساسی که امسال بعد مدت ها انجامش دادم تکوندن کمد رختخواب ها و شستن ملحفه ها بود, کاری بسیار زمان بر و نفس گیر که خیالمو خیلی راحت کرد! کارای خونه دیگه تموم شده. امروز تخم شاهی خریدم که کوزه سبز کنم و فردا هم وقت دادگاه و آرایشگاه دارم. قصد خرید به هیچ وجه ندارم و همگی همون لباسایی که ازقبل داریم رو می پوشیم! دیگه تا آخر سال می خوام فقط بشینم و استراحت کنم انشاالله!

این پست صرفا جهت پز دادن و سوزاندن دل کسایی بود که هنوز خونه تکونی نکردن!


به مناسبت تموم شدن خونه تکونی امروز به خودم جایزه دادم و بالاخره اینترنتم رو وصل کردم. بیشتر ازسه ماه بود که از خونه خودمون آپ نکرده بودم. الان حس خیلی خوبی دارم!


پ.ن: روش سبز کردن کوزه رو پارسال تو این پست نوشتم.

بالاخره!

بالاخره بعد از سه ماه آوارگی و انتظار, شنبه این هفته برگشتیم سر خونه و زندگیمون. تا دیروز به شدت مشغول بشور و بساب و جمع و جور کردن و جابجایی وسایل بودم. به هیچ وجه حوصله کارگر گرفتن نداشتم و دلم می خواست خودم خونه مو تمیز و مرتب کنم. همه چی عمیقا گرد و غبار گرفته بود و امسال به جای خونه تکونی, مراسم غبار روبی داشتم! دیگه امروز به خودم مرخصی دادم و اومدم خونه مامانم. اینترنتم رو هم عمدا وصل نکردم که به کارام برسم! کارا تقریبا تموم شده و خونه سر و سامون نسبی گرفته هر چند هنوز یخچال و لوستر نخریدیم و اشپزخونه هم پرده نداره ولی عمیقا از بودن تو خونه مون که حسابی هم خوشگل شده احساس آرامش می کنم! واقعا هیچ جا خونه خود آدم نمی شه... خدا رو شکر.

حال نوشت: قربون حکمت خدا که همیشه یه چیزی هست تا نذاره احساس خوشیت کامل بشه. فکر می کردم اسفند امسال برام خیلی لذت بخش و بی دغدغه باشه. ولی دنیاس دیگه, تضمینی نداده که چرخش به کام دل آدم بچرخه...

غر نوشت!

اگه فکر کردین این مدت که خبری ازم نبوده برگشتم خونه و مشغول سر و سامون دادن به کارا بودم سخت در اشتباهید! دسترسی به نت نداشتم! یک ماهه دارم می گم این هفته می ریم خونه مون, هفته دیگه می ریم خونه مون. ولی گویا دچار پدیده خود اسگلی شدم! نمی دونم چرا خرده کاریای خونه تمومی نداره و مدام یه کار دیگه مونده. این طول کشیدن اعصاب خرد کن بازسازی, همه شوق و ذوقمو برای تغییرات خونه از بین برده و دلم می خواد برم کارگرا و وسایلشون رو که انگار قصد بیرون رفتن ندارن شوت کنم بیرون!

یه خونه برام درست کردن لبریز از خاک و گرد و غبار! نمی دونم چه قدر باید بشور و بساب کنم تا از شرشون خلاص بشم. این قدر نیاین بگین خوش به حالت که خونه تکونی نداری. چیزی به مراتب فاجعه بارتر در انتظارمه!  بدتر از همه اینا یه شوهر رو دستم مونده خسته, بی حوصله, بی اعصاب, با کمری خم شده در زیر بار هزینه ها!

 بازسازی کردنمون چی بود اصلا؟!

لطفا مغز نخورید!

تجربه به من ثابت کرده بیشتر مردم بلد نیستن یه صحبت به درد بخور کنن! یعنی وقتی می خوان مساله ای رو عنوان کنن به جای این که اصل مطلب رو بگن, کلی آسمون و ریسمون به هم می بافن و یه مثنوی هفتاد من کاغذ تحویلت می دن که تو حالا باید بگردی و از بین اون همه, چهار تا کلمه ای که به کارت بیاد پیدا کنی! من به اقتضای شغلم به شدت با این مساله درگیرم! مثلا طرف می خواد مهریه شو بذاره اجرا, قاعدتا باید راجع به میزان مهریه  و اموال شوهرش و شیوه مرسوم کار دادگاه و البته میزان و نحوه پرداخت حق الوکاله صحبت کنه, اون وقت میاد از اول جریان آشنایی با همسرش و ازدواج و تمام مشکلات و دعواها و قهر و آشتی هاشون و ... رو برات تعریف می کنه! یا مثلا می خواد مشاوره تلفنی بگیره برای یکی از آشناهاش. کلی حرفای بی خودی می زنه تا تلفن داغ می کنه بعد هر چی می پرسی پرونده تو چه مرحله ایه؟ رای صادر شده؟ درخواست تجدید نظر داده؟ فلان کار شده؟ بهمان اتفاق افتاده؟ خیلی راحت میگه ایناشو دیگه نمی دونم! خوب پس من چه جوری باید راهنمایی کنم؟ مگه علم غیب دارم؟! خلاصه که زیاده از این موارد و خدا باید چند تا گوش شنوای اضافه به علاوه یه اعصاب تمام فولادین به ما عطا کنه!

 هفته پیش مستاجر مامان بزرگم تلفن کرد و گفت یه پرونده تو دادسرا و یه سری مسایل هم تو شرکتشون دارن و نیاز به مشاور حقوقی و خواست یه روز برم شرکتشون. منم که تصمیم گرفته بودم تنبلی رو بذارم کنار و برم دنبال کار,گفتم هفته دیگه یه روز تماس میگیرم و قرار می ذاریم. تا جمعه شب که رفته بودیم مهمونی خونه همین مامان بزرگم و زنگ زد اون جا که من فردا صبح احضار شدم دادسرا و اگه می شه شما یه سر بیاین بالا صحبت کنیم! که این صحبت ها یه دو ساعتی طول کشید و کل جریان اون پرونده ( یکی از همسایه های قدیمشون یه شکایت بی اساس کرده بود.) و مشکلات شرکت  رو توضیح داد و منم راهنمایی کردم و خواست که  یه سری کارهای دادگاهی شرکتشون رو پی گیری کنم و وکالت نامه هم امضا کردیم و ما رفتیم دنبال کارها.  دو شب بعدش باز تماس گرفت که اگه شما خونه مادربزرگتون هستین می شه یه سر بیاین بالا یه سری مسایل هست باید با شما صحبت کنم.( این هفته کلا خونه مامان بزرگم بودیم.) دوباره جریان اون شکایت همسایه شون رو از اول توضیح داد تا یه کلام بگه اون روز شاکی دادسرا نیومده و اون هم با توجه به چیزایی که بهش گفتم بودم یه لایحه نوشته گذاشته تو پرونده!!! بعد رفت سر شرکت و از بدو تاسیسش رو توضیح داد تا اختلافات با شرکا و بدهی ها و غیره که بیشترش رو شب اول هم گفته بود!!! فقط وقت منو تا نصفه شب گرفت! روز بعدش تماس گرفتم که بگم دادگاه کارشناس معرفی کرده برای قیمت گذاری اموال شرکت و چه روزی فرصت دارن تا با کارشناس هماهنگ کنم . گفت من امروز دادسرا بودم و اگه می شه شب بیاین یه سری مسایل هست شما رو در جریان قرار بدم! ولی من که تصمیم گرفته بودم دیگه در جریان مسایلی که ربطی به من نداره قرار نگیرم گفتم برنامه ام معلوم نیست و شب هم که خانومش موقع شام زنگ زد به مامان بزرگم گفتم بهشون بگه دارم شام می خورم و شوهرم هم تازه اومده و بعدش هم مسلمه که نرفتم بالا! این همه کار هم کردم نه یه قرون حق الوکاله گرفتم نه اصلا صحبتی در این باره کردن جز این که گفتن با ما همسایه ای حساب کنین!!!  

اون وقت من نمی دونم چرا از این موکل های درست و حسابی که تو فیلما نشون می ده _ مثل همین سریال زمانه که دختره موکل پولدار داره که ماشین مدل بالا می ده, خونه می ده, آخرش هم  بادا بادا مبارک بادا _ گیر ما نمیاد؟! همیشه باید حق الوکاله ام رو با مصیبت بگیرم! آقای وکیل بارها توصیه کرده با آشنا کار نکنم ولی چه کنم که موکل غیر آشنا گیر نمیاد!



نتیجه گیری اخلاقی: خیلی مهمه که یاد بگیریم مختصر و مفید حرف بزنیم و مغز طرفمون رو نخوریم!


ب.ن: در راستای پست قبلی این هفته هم نمی ریم خونه مون! به دلیل مشکلات مالی کار چند روزه تعطیله. من حق الوکاله هامو می خوام!!!

در آرزوی خانه

کلی حساب کتاب کرده و نقشه کشیده بودم که آخر این هفته کار بازسازی خونه مون تموم می شه و بعد دو ماه به آغوش گرم کاشانه مون بر می گردیم! ولی بازم نشد! نمی دونم چرا هر کی گیر ما میافته این قدر فس فس کاره؟! شایدم من کم طاقتم و قاعدتا باید همین قدر طول بکشه! از پارسال نزدیک عید بود که دلم می خواست دیوارها رو کاغذ دیواری کنیم و سقف رو رنگ و کف رو هم کف پوش تا خونه که حسابی از ریخت افتاده بود یه قیافه ای بگیره! اما شازده خیلی نقشه داشت و برای همین هی کارو عقب انداخت. البته با این وضع قیمت ها این اواخر منصرف شده و رضایت داده بود به همون برنامه من. ولی وقتی فهمید لوله ها پوسیده و مجبور شدیم همه جا رو بکنیم و لوله ها رو عوض کنیم, نقشه هاشو پیاده کرد! برداشتن شومینه, بزرگ کردن و تعویض کاشی های دستشویی, خراب کردن یه مقدار از گچ بری ها, تعویض کابینت ها و ... خلاصه که خونه کن فیکون شد کلا! هفته قبل کار تعطیل بود تا گچ ها خشک بشه. اول این هفته هم نقاش اومد برای نقاشی سقف ها و یکی از اتاق ها و تا فردا مشغوله! بقیه خرده کاری ها هم مونده. حالا خوبه یه آپارتمان کوچیکه! من خیلی خیلی خیلی از این بی خانمانی خسته و کلافه ام. همه زندگیم به هم ریخته! دلم فقط آرامش خونه رو می خواد. واقعا خونه خود آدم بهشته! این هفته که نشد دارم به خودم امیدواری می دم که هفته دیگه تموم می شه! اگر بشه!

حالا مدام تو ذهنم دکوراسیون می چینم و سایت های مختلف  و عکس های اینترنتی رو می بینم محض دل خوش کنی! یکی از مسایل مهمم تعویض مبل ها بود که شازده تا هفته قبل می گفت فعلا نمی تونم و باشه برای بعد. ولی من برنامه تعویض مبل ها رو از پارسال عقب انداختم بودم که بعد درست کردن خونه مبل جدید بگیرم. هر چند که اشتباه کردم و باید همون پارسال که پول دستم بود این کارو می کردم. همه کارا رو با هم انجام دادن خیلی به آدم فشار میاره! اما یهویی تصمیمش بر این شد که بریم مبل ببینیم و قیمت بگیریم. دلاوران رو با پرنیان رفتم و یه شب هم با شازده رفتیم نمایشگاه مبل مصلی. مشکل اصلی این بود که سلیقه من و شازده در مورد مبلمان خیلی متفاوته. من مبل راحتی با رنگ های شاد دوست دارم, شازده مبل رسمی با رنگ سنگین! می ترسیدم آخرش کار به دلخوری و نارضایتی بکشه! کلی که تو مبل های استیل گشتیم و شاخامون از شنیدن قیمت ها دراومد, گفتم:"ببین شازده تو داری به من ظلم می کنی! من اصلا مبل استیل دوست ندارم, باهاش راحت نیستم, به درد خونه ما هم نمی خوره! خیلی هم گرونه, من دلم از این مبل راحتی گل گلی ها می خواد!" (پارچه مبل گلدار خیلی مد شده) یه کم دیگه که گشتیم یه مدل از همین گل گلی ها دیدیم و من عاشقش شدم به معنای واقعی کلمه! یعنی دقیقا مبل محبوب من بود! شازده بعد کلی چونه زدن با فروشنده گفت حالا بذار فکرامونو بکنیم بعدا میایم سفارش می دیم. ولی بالاخره راضیش کردم و رفتیم فاکتور کردیم و این مبل ها یه درصد زیادی حال منو خوب کرد و فکر منو از آشفتگی نجات داد! 

شب بعدش هم رفتیم خونه رو دیدیم و من کلی از تغییرات ایجاد شده ذوق کردم. ایرادات خونه کامل رفع شده و یه چیز به درد بخوری از توش در اومده! قبلش چند بار دیگه هم رفته بودم اما موقع بنایی که پر خاک و خل بود ولی اون شب دیدم خیلی خوب و دلباز شده. هر چند واقعا نمی دونم به این همه دردسرش می ارزید یا نه؟؟؟!!!