496

مهمونی عید غدیر بود و همه فامیل دور هم جمع. با مادرای هم سن و سالم از بچه داری حرف می زدیم و خصوصیات بچه هامون. درد دل مشترک همه یه چیز بود: کم خوابی و  کم غذایی بچه ها! این که نه بعد ازظهرها  می خوابن و نه شب ها به موقع، این که با زحمت و هزار جور بازی چند تا قاشق غذا می خورن... و این جور حرفا و به اشتراک گذاشتن تجربه های مادرانه یه جورایی آرامش بخشه! این که بدونم این مشکل کم خوابی فقط مختص دختر من نیست  و هم درد زیاد دارم! این که جای شکرش برام باقی بمونه اقلا بچه‌های من اون قدرها هم بد غذا  نیستن!
آخر بحث هم نتیجه این شد که زنای قدیمی چه توانی داشتن که با اون جحم کار و سختی های زندگی، این همه بچه به دنیا می آوردن! نه مثل ما که با یکی دو تا زایمان از حس و حال رفتیم و اعصاب و توان چندانی برای سر و کله زدن با بچه نداریم! هر چند شکی نیست سبک زندگی قدیمی ها و تغذیه و هوای سالم و خونه های حیاط دارشون، تو این تفاوت خیلی خیلی مؤثره.

495. عید شما مبارک!

این همه مطلبی که این روزا راجع به بزرگداشت عید غدیر، ویژه برگزار کردنش و اهمیت اطعام تو این روز از زبان ائمه و علما در فضای مجازی منتشر می شه، آدم رو سر ذوق میاره! 

 ترغیبت می کنه که حسابی به خودت برسی تا روز عید شیک و خوشگل باشی، که سهیم بشی تو برنامه های اطعام نیازمندان در روز عید، برای برنامه ریزی دیدار سادات فامیل...


عیدتون خجسته و مبارک!

494

شب عیده، شب میلاد امام هادی(ع). شبی که شبیه عید نیست با این حجم وسیع اخبار تلخ  مسلمان سوزی در میانمار. کشته شدن به فجیع ترین شکل به خاطر دین ، با رهبری کسی که جایزه صلح نوبل داره... 

این همه درد رو کجا می شه برد؟ تا کی باید از آزار دیدن و مظلومیت هم دین هامون بشنویم، در یمن، نیجریه، فلسطین، سوریه...؟ چه قدر مونده تا اومدن عید حقیقی؟ روزایی که دیگه هیچ کس از هیچ گوشه ی دنیا به خاطر دین و مذهبش کشته نشه؟؟؟

دهمین امام مهربان ما، کاش عیدی میلادتون ظهور نوه ی نازنینتون باشه و پایان همه ظلم ها...



493

نیمه شبه و خانوم کوچولو بعد کلی کلنجار رفتن بالاخره خوابیده! آشپزخونه رو تمیز و مرتب کردم و اسباب بازی ها رو از این طرف و طرف هال جمع. خسته ام اما دوست ندارم بخوابم! دلم نمیاد این سکوت و آرامش دوست داشتنی  خونه رو از دست بدم. سکوتی که خیلی لازمش دارم و ندارمش! وقتی دخترک کم خواب من، نه بعدازظهر ها می خوابه و نه شب ها زود، یعنی من وقت اختصاصی برای خودم خیلی کم دارم. حالا جای شکرش باقیه که گل پسر معمولا شب ها به موقع می خوابه و اقلا آخر شب کل کل های خواهر و برادری رو نداریم!

برای خودم چای درست می کنم و کتابی رو که تازه از دوستم امانت گرفتم میارم که بخونم و لم می دم روی مبل. به قول مامان واسه خودم مهمونی تنهایی می گیرم! یه مهمونی لذت بخش شبانه...


492

قرآنم رسیده به آیات ابتدایی سوره ی مریم و چه قدر این سوره دوست داشتنیه، نرم و آهنگین، آرامش بخش و امیدوار کننده.

خدا در دو جای این سوره فرموده: « هو علیّ هیّن: این بر من آسان است.» و این آسانی رو در مورد دو امر محال بشری به کار برده. اول فرزند دار شدن یک پیرمرد و همسر نازاش، یعنی تولد حضرت یحیی (ع)  و دوم فرزند دار شدن زنی بدون وجود مرد، یعنی تولد حضرت عیسی (ع).

و این پر از امیده، امید به خدایی که انجام کار محال رو برای خودش آسون می دونه و یادمون میاره عملی شدن تمام چیزهایی که ما دور و سخت و ناممکن می دونیم برای خدا هیچ کاری نداره...

491

حالم به کلی دلیل ناموجه و هیچ دلیل موجهی خوش نیست! دلم می خواد حداقل یه امروز رو فقط و فقط به حال خودم باشم. نه سر و صدا و دعواها و خرده فرمایشای بچه ها باشه، نه کارای تموم نشدنی خونه. من باشم و سکوت و کارایی که دلم می خواد انجام بدم نه کارایی که مجبورم انجام بدم.

اما نه سکوتی هست و نه دلبخواهی! مثل همیشه...

490

بعد یه دعوای خواهر و برادری که حسابی اشک خانوم کوچولو رو درآورده، می گیرمش تو بغلم، ناز و نوازشش می کنم و براش شعر می خونم: 

« یه دختر دارم شاه نداره

صورتی داره ماه نداره

....

شاه بیاد با لشکرش

شاهزاده ها دور و برش

واسه پسر کوچیکترش

آیا بدم ؟ آیا ندم؟»

خانوم کوچولو با هیجان و تکون دادن سر می گه:«بده، بده!!!» کلی خوشحال می شه و همه غصه هاش از یادش می ره!



489

شهریور که می شه همه چی میافته رو دور تند، خصوصا مهمونی ها و دور همی ها. همه می خوان از آخرین فرصت های قبل باز شدن مدرسه ها و کوتاه شدن روزها استفاده کنن. هفته ی پیش خونه ی یکی از دوستای قدیمی دعوت بودم، این هفته ی خونه یکی دیگه شون، از یه طرف دوستای تلگرامی می خوان قرار پارک بانوان بذارن و از اون طرف چند تا دوست نازنین که حس می کنن اگه تابستون تموم بشه و خونه ی من نیان تابستونشون تابستون نمی شه، تلاش دارن هر جوری هست طی روزهای آینده خودشونو دعوت کنن خونه مون!

حالا جلسه ی معارفه ی مدرسه ی گل پسر هم هست تو همین هفته و بعدخرید لوازم التحریر طبق لیست مدرسه. آخر همین ماه هم که تولدشه و روزشمار براش گرفته و هیچ رقمه امید پیچوندن گرفتن جشن نمی ره!

از اول تعطیلات تابستونی تو خونه سماق می مکیدیم و منتظر بودیم یه جایی جور بشه بریم که نمی شد، حالا این چند هفته رو فقط باید بدو بدو کنیم!!! 

488

به خودم گفته بودم این هفته، هفته ی مهمون دعوت کردنه. آخر هفته ی پیش که خرید رفتیم و به داد یخچال خالی  رسیدیم و بعدش یه حال اساسی به اوضاع خونه دادم، حساب کتاب کردم که سه شنبه و چهارشنبه برنامه ای ندارم و باید بعد مدت ها که به کلی دلیل موجه و غیر موجه، حال و حوصله ی مهمون دعوت کردن نداشتم، تنبلی رو بذارم کنار و حتما یکی رو دعوت کنم و طلسم رو بشکنم! 
زنگ زدم به یه دوست قدیمی که چند وقتیه گرفتاری های زیادش باعث کم شدن دیدارهامون شده و منم مدت ها از زیر بار دعوت کردنش شونه خالی کرده بودم! مهم ترین گزینه برای مهمونی تا روابط دوستانه کم رنگ نشه و امروز میزبانشون بودم. با سرو صداها، جیغ و داد ها،دعواها و ریخت و پاش های چهار تا بچه! با یه عالم حرف و صحبت و درد دل دوستانه، با کلی کار و خستگی و البته با حس های خیلی خوب! حس خوبی که مهمون با اومدنش به خونه میاره، حس پر رنگ شدن رابطه هایی که اگه به دادش نرسی رو به کم رنگی می ره، حس کنار گذاشتن تنبلی ها و بی حوصلگی ها...

487

امروز از صبح خونه تو سکوت و آرامش دلچسبی فرو رفته، بی صدای جیغ و داد و دعوای بچه ها! گل پسر با بچه ها ی مسجد محل رفته اردو و خانم کوچولو بی صدا با عروسکاش بازی می کنه و مغز من هم بعد مدت ها استراحت! با آرامش تلویزیون می بینم و با تلفن صحبت می کنم بی این که صدای جیغ و فریاد بچه ها وقفه ای توش ایجاد کنه!

به این فکر می کنم که چه قدر خوبه بیشتر تعطیلات تابستونی گذشته و یک ماه و اندی بیشتر به شروع مدرسه ها نمونده! زمان مدرسه همه چیز نظم و تربیت بهتری داره، حجم دعواهای خواهر و برادری هم کم تره و آرامش من بیشتر. تازه اگه بتونم خانم کوچولو رو هم بذارم مهد_ یعنی با وجود وابستگی زیادش به من، تو مهد کودک بند بشه_ اون وقت بعد چندین سال می تونم بالاخره برای خودم یه زمان اختصاصی داشته باشم که بدون دلشوره ی بچه ها، به کارای مورد علاقه ام برسم، مثلا باشگاه و استخر برم، کلاس خیاطی پیشرفته ثبت نام کنم... وای که چه قدر این رؤیا پردازی ها زیر باد کولر دلچسبه!