این همه مطلبی که این روزا راجع به بزرگداشت عید غدیر، ویژه برگزار کردنش و اهمیت اطعام تو این روز از زبان ائمه و علما در فضای مجازی منتشر می شه، آدم رو سر ذوق میاره!
ترغیبت می کنه که حسابی به خودت برسی تا روز عید شیک و خوشگل باشی، که سهیم بشی تو برنامه های اطعام نیازمندان در روز عید، برای برنامه ریزی دیدار سادات فامیل...
عیدتون خجسته و مبارک!
شب عیده، شب میلاد امام هادی(ع). شبی که شبیه عید نیست با این حجم وسیع اخبار تلخ مسلمان سوزی در میانمار. کشته شدن به فجیع ترین شکل به خاطر دین ، با رهبری کسی که جایزه صلح نوبل داره...
این همه درد رو کجا می شه برد؟ تا کی باید از آزار دیدن و مظلومیت هم دین هامون بشنویم، در یمن، نیجریه، فلسطین، سوریه...؟ چه قدر مونده تا اومدن عید حقیقی؟ روزایی که دیگه هیچ کس از هیچ گوشه ی دنیا به خاطر دین و مذهبش کشته نشه؟؟؟
دهمین امام مهربان ما، کاش عیدی میلادتون ظهور نوه ی نازنینتون باشه و پایان همه ظلم ها...
نیمه شبه و خانوم کوچولو بعد کلی کلنجار رفتن بالاخره خوابیده! آشپزخونه رو تمیز و مرتب کردم و اسباب بازی ها رو از این طرف و طرف هال جمع. خسته ام اما دوست ندارم بخوابم! دلم نمیاد این سکوت و آرامش دوست داشتنی خونه رو از دست بدم. سکوتی که خیلی لازمش دارم و ندارمش! وقتی دخترک کم خواب من، نه بعدازظهر ها می خوابه و نه شب ها زود، یعنی من وقت اختصاصی برای خودم خیلی کم دارم. حالا جای شکرش باقیه که گل پسر معمولا شب ها به موقع می خوابه و اقلا آخر شب کل کل های خواهر و برادری رو نداریم!
برای خودم چای درست می کنم و کتابی رو که تازه از دوستم امانت گرفتم میارم که بخونم و لم می دم روی مبل. به قول مامان واسه خودم مهمونی تنهایی می گیرم! یه مهمونی لذت بخش شبانه...
قرآنم رسیده به آیات ابتدایی سوره ی مریم و چه قدر این سوره دوست داشتنیه، نرم و آهنگین، آرامش بخش و امیدوار کننده.
خدا در دو جای این سوره فرموده: « هو علیّ هیّن: این بر من آسان است.» و این آسانی رو در مورد دو امر محال بشری به کار برده. اول فرزند دار شدن یک پیرمرد و همسر نازاش، یعنی تولد حضرت یحیی (ع) و دوم فرزند دار شدن زنی بدون وجود مرد، یعنی تولد حضرت عیسی (ع).
و این پر از امیده، امید به خدایی که انجام کار محال رو برای خودش آسون می دونه و یادمون میاره عملی شدن تمام چیزهایی که ما دور و سخت و ناممکن می دونیم برای خدا هیچ کاری نداره...
حالم به کلی دلیل ناموجه و هیچ دلیل موجهی خوش نیست! دلم می خواد حداقل یه امروز رو فقط و فقط به حال خودم باشم. نه سر و صدا و دعواها و خرده فرمایشای بچه ها باشه، نه کارای تموم نشدنی خونه. من باشم و سکوت و کارایی که دلم می خواد انجام بدم نه کارایی که مجبورم انجام بدم.
اما نه سکوتی هست و نه دلبخواهی! مثل همیشه...
بعد یه دعوای خواهر و برادری که حسابی اشک خانوم کوچولو رو درآورده، می گیرمش تو بغلم، ناز و نوازشش می کنم و براش شعر می خونم:
« یه دختر دارم شاه نداره
صورتی داره ماه نداره
....
شاه بیاد با لشکرش
شاهزاده ها دور و برش
واسه پسر کوچیکترش
آیا بدم ؟ آیا ندم؟»
خانوم کوچولو با هیجان و تکون دادن سر می گه:«بده، بده!!!» کلی خوشحال می شه و همه غصه هاش از یادش می ره!
شهریور که می شه همه چی میافته رو دور تند، خصوصا مهمونی ها و دور همی ها. همه می خوان از آخرین فرصت های قبل باز شدن مدرسه ها و کوتاه شدن روزها استفاده کنن. هفته ی پیش خونه ی یکی از دوستای قدیمی دعوت بودم، این هفته ی خونه یکی دیگه شون، از یه طرف دوستای تلگرامی می خوان قرار پارک بانوان بذارن و از اون طرف چند تا دوست نازنین که حس می کنن اگه تابستون تموم بشه و خونه ی من نیان تابستونشون تابستون نمی شه، تلاش دارن هر جوری هست طی روزهای آینده خودشونو دعوت کنن خونه مون!
حالا جلسه ی معارفه ی مدرسه ی گل پسر هم هست تو همین هفته و بعدخرید لوازم التحریر طبق لیست مدرسه. آخر همین ماه هم که تولدشه و روزشمار براش گرفته و هیچ رقمه امید پیچوندن گرفتن جشن نمی ره!
از اول تعطیلات تابستونی تو خونه سماق می مکیدیم و منتظر بودیم یه جایی جور بشه بریم که نمی شد، حالا این چند هفته رو فقط باید بدو بدو کنیم!!!
امروز از صبح خونه تو سکوت و آرامش دلچسبی فرو رفته، بی صدای جیغ و داد و دعوای بچه ها! گل پسر با بچه ها ی مسجد محل رفته اردو و خانم کوچولو بی صدا با عروسکاش بازی می کنه و مغز من هم بعد مدت ها استراحت! با آرامش تلویزیون می بینم و با تلفن صحبت می کنم بی این که صدای جیغ و فریاد بچه ها وقفه ای توش ایجاد کنه!
به این فکر می کنم که چه قدر خوبه بیشتر تعطیلات تابستونی گذشته و یک ماه و اندی بیشتر به شروع مدرسه ها نمونده! زمان مدرسه همه چیز نظم و تربیت بهتری داره، حجم دعواهای خواهر و برادری هم کم تره و آرامش من بیشتر. تازه اگه بتونم خانم کوچولو رو هم بذارم مهد_ یعنی با وجود وابستگی زیادش به من، تو مهد کودک بند بشه_ اون وقت بعد چندین سال می تونم بالاخره برای خودم یه زمان اختصاصی داشته باشم که بدون دلشوره ی بچه ها، به کارای مورد علاقه ام برسم، مثلا باشگاه و استخر برم، کلاس خیاطی پیشرفته ثبت نام کنم... وای که چه قدر این رؤیا پردازی ها زیر باد کولر دلچسبه!