527

شب عید خود را چگونه گذراندید؟

کل روز مشغول بودم. علی رغم ضد حال هایی که خورده بودم، همه ی خونه رو تمیز و مرتب کردم، جارو، گردگیری...، شام پختم، سالاد آماده کردم، تارت پرتقالی درست کردم، خوشگلاسیون کردم... بعد چندین بار که با شازده تماس گرفتم و جواب نداد، نزدیک نه شب خودش زنگ زد و گفت تو راهه. کِی رسید؟ ده و نیم شب! بچه ها نق زنان و گریه کنان از گرسنگی، من خسته و کلافه و ته دیگ نازنین لوبیا پلوم سیاه شده! غر هم نباید بزنم که شب عیدی واسه چی این قدر دیر اومده و اصلا چرا یه مسیر چهل دقیقه ای بیشتر از یک ساعت و نیم طول کشیده؟! چون همسرم دنبال تفریح که نبوده، کار می کرده! منم می خوام از هفته ی آینده این کارگرایی که همه ی کارام رو انجام می دن و مدام بادم می زنن و خوراکی دستم می دن رو بفرستم برای   شازده!!!

حالا از همه ی این حرفا که بگذریم، عیدتون مبارک رفقا!

شاد باشید!


523

امروز از صبح که بیدار شدم یه جور دیگه به خونه مون نگاه کردم، با دقت و علاقه ی بیشتر. درسته که از دقیقا سیزده سال پیش تو یه هم چین شبی که زندگی مشترکم رو تو این خونه شروع کردم خیلی چیزاش تغییر کرده، اما همیشه برام دوست داشتنی بوده و محل آرامش.

زندگی زیر یه سقف ما سیزده سال شد و حالا بعد از طی کردن کلی فراز و نشیب و کسب تجربه های بسیار ، یاد گرفتیم چه جوری با هم مدارا کنیم و بسازیم، به حساسیت ها علاقه ها ی هم احترام بذاریم و بشیم مایه ی آرامش هم دیگه. این روزا رو حتی از اون روزهای پر شر و شور اوایل ازدواج هم بیشتر دوست دارم!


الحمدلله علی کل نعمه


516

زندگی مشترک ما همیشه با سفرهای شازده همراه بوده. اوایل ازدواجمون چون دانشجوی یه شهر دیگه بود، بعدش به خاطر کارش نصف هفته رو خارج از تهران بود و بعدها سفرهای چند روزه ی گاه به گاه کاری که تو سال های اخیر تعدادشون کمتر شده خوشبختانه!

سال های اول این سفرها خصوصا مواقعی که طولانی می شد خیلی برام سخت بود. تمام مدت دلم گرفته بود و چندان دل و دماغ نداشتم! اما تو سال های اخیر سعی می کنم این دوری های هر از گاه رو یه فرصت ببینم. فرصتی برای  داشتن وقت بیشتر برای خودم، غرق شدن تو کتاب ، وقت گذروندن با دوستام، موندن پیش مامان و بابا... مهم تر از همه این که این دوری ها و دلتنگی ها کمک می کنه بیشتر قدر هم رو بدونیم و با هم مهربون تر بشیم!

تو سه سال اخیر سفرهای طولانی شازده، سفر زیارت اربعین بوده. سفرهایی که هر سال با کل خانواده اش رفته و من به خاطر بچه ها نتونستم همراهیش کنم. این موقع ها دل تنگی و دل گرفتگیم چند جانبه می شه  و  هی فکر می کنم یه زمانی چنین سفری قسمت منم می شه؟...

483

از دیشب تا حالا دارم به این فکر می کنم که بدترین اتفاق ها چه قدر ساده و غیرمنتظره می تونن پیش بیان، که چه طوری تو چند لحظه ی ناقابل ممکنه همه چیز عوض بشه، همه چیز از دست بره.

از دیشب تا حالا دارم خدا رو شکر می کنم. شکر می کنم که بعد اون چند دقیقه ی وحشتناک که یکی از  بزرگ ترین ترس های زندگیم رو تجربه کردم، همه چیز رو دوباره به حالت  عادی برگردوند. که شازده رو بعد رد کردن یه سکته ی خفیف _موقعی که بعد شام دور میز آشپزخونه نشسته بودیم و من  سرخوشانه داشتم گل گاو زبون دم می‌کردم_ دوباره بهمون داد و سعی می کنم فکر نکنم به این که اگه اون دقیقه های جهنمی این جوری ختم به خیر نمی شد، الان چه وضعیتی داشتیم...

شاید خدا می خواست تو این اوضاع بلبشو یادمون بیاره مسایل خیلی مهم تر و بزرگتری از مشکلاتی که مدت هاس درگیرشیم  هم وجود داره، که سلامتی و با هم بودنمون یکی از بزرگترین نعمت هاشه و باید بیشتر قدرش رو بدونیم، که امیدوارمون کنه این مشکلات هم می تونن ختم به خیر بشن...

482

یه اتفاقاتی هم هستن که با همه ی کوچیکی و کم اهمیت بودن ظاهری شون، می تونن حس و حال خوشی به آدم بدن.

مثل این که صبح تصمیم بگیری فلان غذا رو واسه شام بپزی و از بعد از ظهر مشغول آماده کردن مقدماتش بشی. بعد شب که همسر گرامی میاد و تو رو در حال آماده کردن اون غذا می بینه، گل از گلش می شکفه و می گه که خیلی هوسش رو کرده بوده و از صبح تو فکرش بوده! حسابی می خوره و سفارش می کنه یه ظرف بزرگ هم برای ناهار فرداش کنار بذاری!


 به همین سادگی، به همین خوشمزگی!


415

 از مدتی پیش فکر و خیال این هفته رو داشتم. این روزایی که شازده زائر اربعین شده و برای اولین بار راهی کربلا. برای اون خوشحال بودم که  بعد سال ها به آرزوش می رسه  و برای خودم نگران که چه کنم با تنهایی و دلتنگی؟! 

اما علی رغم همه دلواپسی هام این مدت با آرامش گذشت و هیچ خبری از اون حس و حال ناخوشایندی که موقع سفرهای کاری شازده داشتم نبود به لطف امام حسین(ع). 

فرصتی  شد که با وجود شلوغ کاری ها و سر و صدای بچه ها که نذاشت چندان احساس تنهایی کنم٬ با خودم خلوت کنم و کلی فکر!  مواقع فراغت از بچه ها کتاب بخونم٬ فیلم ببینم٬ برای خودم فکر و خیال ببافم٬  و یه جور آرامش خاصی رو تجربه کنم که حالا می فهمم چه قدر بهش احتیاج داشتم!

و حالا در آخرین روزهای این تجربه خاص٬ منتظر بازگشت همسر عزیز هستیم و دعاگو که به سلامتی برگرده...

قصه ما به ده رسید...


حتما تجربه کردین که غذاهایی مثل خورشت و آبگوشت, هر چی بیشتر سر اجاق بمونن و قل بخورنن, جا افتاده و خوش طعم تر می شن. به نظر من رابطه ها هم می تونن همین جوری باشن. هر چی یه رابطه طولانی تر بشه, عمیق تر می شه و محکم تر!


درسته که روزای اول زندگی مشترک,هیجان و جذابیتش زیاده, اما کشمکش و ناهماهنگی هم فراوون داره!  گذشت سال ها, به دو طرف سازش و گذشت یاد می ده, صبورشون می کنه و خلاصه زندگی کردن رو یادشون می ده! برای همین حالا که زندگی مشترکمون زیر یک سقف ده ساله شده, خوشحالم و راضی! و شاکر لطف خدا که تونستیم دیشب ده سالگی زندگیمون رو جشن بگیریم, هرچند ساده و مختصر!



البته منکر این نیستم که گاهی دلتنگ سرخوشی و کم مسئولیتی و فراغ بال سال های اول می شم!

 

ادامه مطلب ...

از مزایای تکنولوژی!


بعضی ها عقیده دارن استفاده زیاد از تکنولوژی های جدید و ارتباطات مجازی, آدم ها رو از هم دور می کنه, روابط خانوادگی رو کم رنگ می کنه و از این جور صحبت ها!

در بعضی موارد این حرف صادقه. مثل وقتایی که من و شازده نشستیم کنار هم, اما سر یکیمون تو لپ تاپه, سر اون یکی تو گوشی! و من با این که می دونم این وضعیت اصلا مطلوب نیست و ما باید با همدیگه صحبت کنیم, اما  هم چنان با پررویی به سیر در عالم مجازی ادامه می دم!

اما خیلی وقت ها هم می شه از همین تکنولوژی ها و ابزارهای ارتباطی در جهت تحکیم پیوندهای خانوادگی استفاده کرد. موقعیتی رو در نظر بگیرین که یه زن و شوهری الکی بحثشون شده و قهر کردن مثلا! بعد خانومه تصمیم جدی گرفته که تا زمان عذرخواهی آقا به قهرش ادامه بده و کوتاه هم نیاد! شام هم نخورده باشن هنوز و اصلا شامی نباشه برای خوردن در اثر همون بحث و قهر! بعد خانومه گرسنه باشه. یه دفعه ببینه صفحه گوشیش روشن شد و یه پیغام وایبری داره. بازش کنه ببینه آقا نوشته شام چی بخوریم؟! بعد در همون حال که هر دو پشتشون به همه و گوشی دستشون, هی برای هم پیغام بفرستن و یواشکی بخندن و به این نتیجه برسن اصلا الکی قهر کردن و بهتره به فکر شام باشن و منو هم املت انتخاب بشه! آقا هم خودش بره املت درست کنه و میز رو بچینه تا تنبیه بشه مثلا و دیگه الکی به خانومش گیر نده!!!





و این بود پایان خوش دلخوری هفته پیش ما, با یک استفاده مثبت از ابزارهای جدید ارتباطی!!!



عید میلاد حضرت امیرالمومنین مبارک.


دیروز کلی فکر کردم چی کار کنم که روز مرد رو یه روز خاص کنم و یه کار جدید انجام بدم. خصوصا که روز قبلش اون تصادف مسخره پیش اومده بود و کلی خرج گذاشته بودم رو دست شازده! دوستم سین هم خونه مون بود. اونم می گفت شوهرم گفته یه کاری کن سورپرایز بشم!!! پیشنهاد دادم بریم گل و کیک بخریم و ببریم دفتر آقایون, خوشحالشون کنیم. بعد که داشتیم حاضر می شدیم تا بریم, یهو زنگ در رو زدن. شوهر سین بود! اومد بالا و گفت شازده هم تو راهه داره میاد!!! ما خواستیم سورپرایزشون کنیم اونا ما رو سورپرایز کردن با اون ساعت خونه اومدنشون! یه کم نشستن و ما که عمیقا حوصله مون سر رفته بود و بچه ها مغزمون رو خورده بودن گیر دادیم که بریم بیرون! دیگه آقایون رو راه انداختیم رفتیم پارک و بعد هم رستوران. خیلی خوش گذشت.


یه مدت بود شازده می خواست برای خودش یه ساعت مچی بخره و تو سایت های مختلف دنبال مدل دلخواهش می گشت. تا این که هفته پیش یه مدل رو پسندید و خواست سفارش بده. قبلش به من نشون داد و نظرم رو پرسید. گفتم: "خیلی قشنگه. بیا حالا که می خوای بخریش, به عنوان کادوی روز مرد از طرف من حسابش کنم! من اگر بخوام خودم برات کادو بخرم هم باید پولش رو از خودت بگیرم دیگه! این جوری بهتره به سلیقه خودت هم می شه!!!" بعد هم که براش فرستادن و دستش کرد, هر کس دید گفتم: "ساعت شازده رو می بینین؟! من برای روز مرد پیشاپیش بهش هدیه دادم!!!"




+ عید همگی خیلی خیلی مبارک. تبریک ویژه به آقایون وبلاگ نویس و خواننده.


++ یه فاتحه هدیه به همه پدران آسمونی فراموش نشه. خصوصا پدران دوستان عزیزمون: مامان ریحانه, آفرین, خانوم اردیبهشتی, لاله , زن متاهل و  آقا بابک اسحاقی 

برای بهبودی پدر آقا ابراهیم هم دعا کنید لطفا.


تولدت مبارک!

خیلی دوست داشتم یه کار خاص بکنم, یه کار جدید, یه کاری که بتونه شازده رو خوشحال کنه برای تولد سی و دو سالگیش و حال و هواش تو این همه مشکل و استرس کاری عوض بشه! فانتزیم این بود که دعوتش کنم یه رستوران باکلاس و ساعتی رو که دوست داشت بهش هدیه بدم. اما جدا از وقت, پولی برای تحقق این فانتزی نداشتم! تنها کاری که تونستم بکنم پختن یه شام خوشمزه بود و برای اولین بار کیک تولد. و با این که خیلی بدو بدو کردم و خسته شدم تا همه کارها قبل از رسیدن شازده انجام بشه, دیدن خوشحالی و سورپرایز شدنش به خاطر کیکی که خودم درست کرده بودم و خیلی هم خوشمزه شده بود, خستگیم رو جبران کرد! علاوه بر این که من رو هم کلی به خودم امیدوار کرد!


این هم کیک تولد که به خاطر نداشتن تجربه و ابزار لازم, هم چنین کمبود وقت تزیین خاصی نداره! اما طعمش خوب شده بود:



+ با تشکر از شف طیبه به خاطر دستور پخت این کیک عالی!