737

همین طور که کتلت ها رو دونه دونه کف دستم شکل می دم و میاندازم تو ماهی تابه، به این فکر می کنم که در شرایطی غیر از این، بدون وجود کرونا، تو این جمعه ماه مبارک که شب عید میلاد هم هست قطعا یه جا افطاری دعوت بودیم، یه مهمونی بزرگ و درست و حسابی! اون وقت مجبور نبودم به زور خودمو از جا بلند کنم و وایستم پای گاز دو تا ماهیتابه کتلت واسه افطار سرخ کنم!
هر چند این احتمال هم هست که خودمون در چنین روزی مهمونی افطار داشتیم و اون وقت مجبور بودم کارایی خیلی بیشتر از درست کردن دو تا ماهیتابه کتلت انجام بدم که البته خیلی هم خوب می شد! یکی از حسرت های این ماه رمضان هم اینه که نمی‌ شه یه مهمونی بزرگ افطاری بدیم! 

734

برام عجیبه که چرا تو همه این مدت خونه نشینی و داشتن کلی وقت آزاد دلم هوس بافتنی نمی کنه؟! اگه تو مود بافتن بودم تو این مدت می تونستم یه پتوی بزرگ یا حتی یه روتختی بافته باشم، اما علاقه به بافتن فعلا از وجودم رخت بربسته و تنها بافتنی امسالم ژاکت کلاهدار کوچولوییه که با کاموای مخمل چند رنگ موجود در بقچه کامواهام، برای بچه تازه متولد شده دوستم بافتم و نمی دونم کی بشه براش ببرم. 
بیشتر اوقات فراغت قرنطیه ایم به خوندن کتاب و دیدن فیلم گذشته. از اول سال با خودم این قرار رو گذاشتم که در کنار رمان و داستان که محبوب ترین نوع کتاب برای منه، حتما هم کتاب های تربیتی و مذهبی بخونم و هم وقت بیشتری برای قرآن خوندن بذارم که شکر خدا تا حالا روی این قرارم موندم و امیدوارم هم چنان بمونم! 

733

یه هم چین عصر ابری بارونی رمضانی، جون می داد واسه لای پتو پیچیدن و چرت زدن، البته اگر فرزندان دلبندمون هر چند دقیقه یه بار یه صدای بلندی از خودشون درنمیاوردن و چرت مادرشون رو پاره نمی کردن تا کلا عطای این خوابیدن رو به لقاش ببخشم! حالا تلویزیون روشن کردم تا  زندگی پس از زندگی رو از شبکه چهار ببینم، یه برنامه گفتگو محور با حضور کسایی که تجربه نزدیک به مرگ داشتن. با این حال و هوای ابری نیمه  خیلی هم جوره! 

731

شب تازه از نیمه گذشته، شازده که از صبح زود بیرون بوده و چشماش از خستگی قرمزه با اصرار من راهی رختخواب شده، می رم تو آشپزخونه و مشغول درست کردن سحری می شم، گل پسر و خانوم کوچولو میان و طی یه اقدام هماهنگ اعلام می کنن می خوان شب رو بیدار بمونن! همون طور که پیازها رو خرد می کنم و اشک از چشمام سرازیره فکر می کنم حالا یه کم بیدار بمونن چیزی نمی شه و می گم فقط یه ساعت! بدون دعوا و سر و صدا! خانوم کوچولو تلویزیون رو روشن میکنه و می شینه پای شبکه پویا، گل پسر کتاب خوندنش رو می ذاره کنار، میاد تو آشپزخونه کنار من و با لحن مهربونش می گه: من اومدم کمکت مامان! ساقه های سیر تازه رو می ذارم رو تخته آشپزخونه و می گم: ممنون کاری ندارم! می ره سراغ لیوان ها و می چیند‌شون تو ماشین ظرفشویی. سیرها رو خرد می کنم و یه گوجه درشت از یخچال درمیارم و ریز ریزش می کنم. پیاز و سیر و گوجه رو می ریزم کف ماهیتابه و تکه های مرغ رو می چینم روش، یه روش من درآوردی یهویی واسه پخت مرغ! واسه افطار هم یه سوپ جدید با دال عدس پخته بودم که مثل همیشه نباشه! زیر ماهیتابه رو روشن می کنم با شعله خیلی کم که آروم آروم تا سحر بپزه، برنج رو خیس می کنم، وضو می گیرم و قرآنم رو بر می دارم که بخونم. گل پسر هم میاد می شینه کنارم با قرآن خودش و می پرسه: مامان! تو ماه رمضان چه دعاهایی خوبه بخونیم؟! فکر می کنم خود من چند ساله دعاهای مخصوص ماه رمضان رو می خونم؟ بچه های امروزی چه قدر تو همه چی از ما جلوترن حتی تو شروع دعا خوندن! جواب می دم: یکیش دعای افتتاحه. 
بوی غذا بلند می شه، گوش می کنم به زمزمه قرآن خوندن گل پسر، نگاه می کنم به خانوم کوچولو که زل زده به صفحه تلویزیون و وقتی متوجه نگاه من می شه لبخند می زنه و خدا رو شکر می کنم به خاطر حال خوب امشب، به خاطر نعمت وجود بچه ها، به خاطر اومدن ماه مبارک...


729

یه سری هم هستن قشنگ شب ها به موقع می خوابن و صبح ها زود بیدار می شن و به کار و زندگی شون می رسن. حتی این وضعیت نیمه تعطیل و قرنطینه هم از این جهت هیچ تأثیری روشون نداشته. خب باید بگم من به حال این دسته از مردم خیلی غبطه می خورم!  بعد از دو ماه تعطیلی مدرسه بچه ها و باشگاه ورزشی من کاملا روز و شبم قاطی شده، شب ها تا صبح بیدار و صبح ها تا ظهر خوابم! از اون جا که چیزی تا ماه مبارک نمونده انگیزه ای هم برای تلاش جهت درست کردن ساعت خوابم ندارم، چون به خاطر سحری خوردن و حال و هوای خاص شب های ماه رمضان معمولا شب هاش رو نمی خوابم!
خلاصه که خواب به موقع هم از نعمت های مغفول مانده خداونده و هر کس داردش بابتش شکر کنه! 

728

کاچی پخته بودم با زردچوبه و کره محلی مخصوص زائو! و بردم برای دوست عزیزی که چند روز پیش زایمان کرده و بچه سومش رو به دنیا آورده بود. این دوست عزیز در واقع از فامیل های شازده اس که بچه اولش رو وقتی باردار بود که من خانم کوچولو رو و از همون موقع رابطه مون نزدیک شده بود و از وقتی هم که تو محله ما ساکن شدن ارتباطمون بیشتر شد و چون اخلاق هامون با هم جوره صمیمی تر. قبل از اومدن کرونای منحوس حداقل دو هفته یک بار همدیگه رو می دیدیم، بچه ها با هم بازی می‌کردن و ما از هر دری حرف می زدیم، دردل می کردیم، بافتنی می بافتیم و کلی حال و هوامون عوض می شد. حالا بیشتر از دو ماه بود که ندیده بودمشون و بالاخره دیروز با یه ظرف کاچی برای یه دیدار کوتاه همراه رعایت موارد ایمنی راهی خونه شون شدم! 
سومین بچه اش بعد از یه پسر و یه دختر شش و چهار ساله، یه پسر سرخ و سفید و تپل مپل بود که دیدنش کلی حال خوب برام آورد، هر چند به دلیل مسائل بهداشتی نشد بغلش کنم و بو بکشمش که اون جوری قطعا حالم بهتر هم می شد! بعد هم بچه های حوصله سر رفته و بهانه گیر شده و دلتنگ دوستاشون _گل پسر و خانوم کوچولو_ رو برداشتم و آوردم پیش بچه های بی حوصله شده خودم تا هم مادرشون یه استراحتی بکنه و هم حال و هوای بچه ها عوض بشه. نیم ساعت اول رو چهارتایی دور خونه دویدن و جیغ زدن و منم فقط سعی کردم خونسرد باشم تا یه کم از این همه انرژی انباشته شده شون تخلیه بشه و حالشون بهتر! شکر خدا و با تشکر از تاب آوردن اعصابم بعدش مشغول بازی های آروم تری شدن تا شب که باباشون اومد دنبالشون و چهارتایی خوشحال و خندون از هم خداحافظی کردن. شب بچه هام زودتر از همه شبای اخیر و بدون کلنجار رفتن به خواب رفتن! 

724

چند ماه قبل وقتی تو تقویم دیده بودم سیزدهم فروردین روز چهارشنبه اس و بعدش تعطیلات تا دو روز دیگه ادامه داره و بچه ها باید شونزدهم برن مدرسه، کلی خوشحال شده بودم. اون موقع اصلا  نمی تونستم تصور کنم این روز شانزدهم در حالی میاد که نه تنها تعطیلات مدارس هم چنان تا مدت نامعلومی ادامه داره، بلکه از یک ماه قبل نوروز هم تعطیل بوده. بی سابقه ترین نوع تعطیلات که یه جوری داره طولانی می شه که گاهی می ترسم بعدها نتونم به راحتی به زندگی عادی برگردم! 
از امروز کلاس های آن لاین گل پسر شروع شده و معلم هاش شروع کردن به تدریس دروس جدید، قبل این فقط دوره و مطالعه بود. باید سر ساعت تو گروه مربوطه آن لاین باشه و حاضری بزنه. در نتیجه باید تلاش کنم این ساعت خواب وحشتناک به هم ریخته مون رو تا حدی سر و سامون بدم و روز و شب جابجا شده مون رو سر جای خودشون برگردونم!


722

از تفریحات سالم و ایمن روزهای قرنطینه ما بازی کردن خانوادگی با تیزبینه*. کارت ها رو می ریزیم وسط و با تلاش برای برنده شدن و قوی ظاهر شدن، با سرو صدا و هیاهوی زیاد بازی می کنیم! گل پسر و خانوم کوچولو خیلی سعی می کنن من و شازده رو شکست بدن، وقتی موفق می شن دست می زنن و می خونن بازنده ها! بازنده ها! و حس می کنن بزرگ ترین برنده های دنیان! همدیگه رو بغل می کنن و بالا و پایین می پرن. ما هم از خنده غش می کنیم! البته ما هم داریم حرفه ای می شیم و خیلی وقتا می بریم! 


*تیزبین یه بازی فکری با کارت های دایره ایه که روشون یه سری شکل داره و می شه چند نوع مختلف باهاشون بازی کرد. اساس همه بازی ها هم پیدا کردن شکل های مشابه روی کارت هاست. تو خونه ما که خیلی طرفدار داره!



720

در رو باز کرده بودم که کیسه های خرید رو از شازده بگیرم که پیرزن همسایه واحد روبرویی هم با شنیدن صدای ما درو باز کرد _خانم حدودا هشتاد ساله ای که سال ها پیش شوهرش فوت کرده و بچه ای هم نداره، بیشتر از پنج ساله همسایه مونه و یکی از سرگرمی هاش تماشای ما و حرف زدن باهامون دم دره! _ بعد از سلام و احوال پرسی های معمول و صدا زدن بچه ها که بیاین ببینمتون، یهو با یه نگاه پر از اشتیاق و البته حسرت زل زد به من و شازده و از ته دل گفت خدا برای هم نگهتون داره و سالها با خوبی و خوشی با هم زندگی کنین. بعد هم برامون ماشاالله خوند و فوت کرد سمتمون! اون حالت نگاه و لحنش باعث شد حس کنم خیلی خوشبختم، این که داشتن خانواده ای که کنارشون زندگی می کنم نعمت خیلی بزرگیه!

راستش دیدن تنهایی این خانم و آلزایمری که این اواخر دچارش شد و روز به روز هم بدتر می‌شه_ همین هفته گذشته دو بار کلیداشو گم کرده و شازده در رو براش باز کرده_ من رو بابت آینده نگران می کنم. نگران روزهایی که جوونی و سلامتی می ره و شاید دیگه هیچ کدوم از اعضای خانواده ام کنارم نباشن...


از اتاق فرمان اشاره می شه شما ببین اول از این کرونا جون سالم به در می بری یا نه، بعد راجع به آینده های دور فکر کن!



717

قصد کردم این قرنطینه رو به شکل یک فرصت ببینم نه تهدید! و شکر خدا کلی هم کار تو این مدت انجام شد. یه خونه تکونی مفصل انجام دادم و  شازده هم از فشار خونه نشینی رفت سراغ یه سری تعمیرات اساسی و مورد نیاز لوازم خونه مثل صندلی های شکسته و کمد اتاق بچه ها که مدت ها بود فرصت انجامشون پیش نیومده بود. بعد هم رضایت داد به تغییر دکوراسیون کلی ای که من از خیلی وقت پیش دلم می خواست انجام بدم. در نتیجه خونه مون حسابی دلباز شد و زیر و روش جارو و تی کشیده و تمیز شد!

اینا به جز اون همه فیلم و سریالیه که تو این چند هفته دیدم و سه جلد کتابی که خوندنم و الان هم مشغول چهارمی هستم. کارایی که جایگزین پختن شیرینی عید و دوختن مانتو و باقی کارای تعطیل شده مربوط به شب عید شدن!