در این جمعه عصر گرم مردادماه، لم داده روی مبل جلوی تلوبزیون و در حال بافت یک رومیزی جدید به این فکر می کنم که در شرایطی غیر از این قرار بود چنین روزی مراسم عروسی خواهر شازده برگزار بشه، با تمام دنگ و فنگ ها و هزینه ها و مقدمات و مناسباتی که عروسی یک فامیل نزدیک در پی داره! حالا همین طور که راحت و بی دردسر، بدون آرایش و موی درست شده و لباس مجلسی و کفش پاشنه بلند، بدون حضور کلی فامیل و آشنا و سرو صدا و غیره و ذلک، در سکوت و آرامش جلوی کولر روی مبل ولو شدم، بچه ها تو پارکینگ دوچرخه بازی می کنن و شازده برای کاری بیرون رفته، فکر می کنم چه بهتر که نه عروسی ای در کاره و نه تشریفاتش! چه لذتی داره سکوت و آرامش!
یعنی حتی اگر کرونا هم ریشه کن بشه، ما می تونیم به زندگی عادی برگردیم؟!
جمعه بعدازظهره و خونه در سکوت دلچسبی فرو رفته. شازده با خواهرش برای خرید وسایل چوبی جهیزیه اش رفته بازار مبل، خانوم کوچولو هم باهاش رفته که بمونه خونه مادربزرگش، گل پسر مشغول بازی خودشه و من نشستم پای خیاطی! دیشب رفتم پارچه فروشی و یک متر کرپ حریر لیمویی گرفتم تا برای پیراهنی که خانوم کوچولو قراره ماه آینده تو عروسی عمه اش بپوشه_ان شاءالله_ دامن بدوزم، بالا تنه پیراهن رو هم قبلا با قلاب بافتم. دامن و آسترش رو مدل تمام کلوش بریدم، لبه هاش رو زیگراک زدم و حالا لم داده روی تخت، جلوی باد کولر نشستم که با دقت وصلش کنم به بالاتنه. باشد که پیراهن زیبایی از کار درآید!
در رو که بعد از شنیدن زنگ های ممتد و متوالی باز می کنم، خانوم همسایه رو می بینم که با یه سینی بیضی طرح دار که داخلش دو تا لیوان لب طلایی چایی و یه قندون چینی کوچیکه جلوم ایستاده. یه بلوز سبز با دامن شلواری سبز و کرم پوشیده و یه گردنبند مروارید هم انداخته، یه تیپ متفاوت با هفته های اخیرش. سینی رو می ده دستم و به من که با تعجب نگاهش می کنم می گه امروز مراسم دارم این چایی ها رو هم آوردم واسه شما! به این قاطی شدن خاطرات و زمان و اتفاقات تو ذهنش در اثر آلزایمر که باعث حرف ها و رفتارها و سوالات بی ربط می شه _در حدی که گاهی یادش می ره خونه اش این جاس و تو فضای خونه قدیمیشه و حسابی گیج و کلافه می شه_عادت کردم، اما چایی آوردنش برای اولین بار بود!
یه جورایی خوشحال می شم از این که حال و هوا و تیپش عوض شده، چون چند هفته گذشته رو مدام مشکی تنش بود و بین حرفاش می گفت مامانم تازه فوت کرده، در حالی که مادرش سال هاست به رحمت خدا رفته! تشکر میکنم و سینی چایی رو میارم داخل، چایی ها که نه گرمه و نه مزه داره!
امان از پیری و آلزایمر و بی کسی...