ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
از روز دوم عید هم مثل مرغ کرچ نشستیم تو خونه! نه حس و حال عید دیدنی رفتن دارم نه گشت و گذار! سخته با یه بچه کوچولو! فقط کانال های تلویزیون رو بالا پایین می کنم, آجیل و شیرینی می خورم _ که در نتیجه شون احتمالا نه قطعا بعد تعطیلات از این هم کپل تر می شم!_ و صد البته به اعضای خانواده سرویس می دم!
حس و حالم قبل عید خیلی بیشتر بود. به لطف دوست عزیزی که برای خریدهاش من و بچه ها رو هم همراه خودش کرد, کلی تو خیابون ها گشتم و کیف کردم از همهمه و شلوغی دم عید! جالب ترین قسمتش هم رفتن به شهر کتاب بود و گشتن بین کتاب ها در حالی که خانوم کوچولو تو بغلم بود و دست گل پسر تو دستم و هر دوشون هم داشتن غر می زدن!!! هر کی از کنارم رد می شد با تعجب یه نگاهی به من و بچه ها می انداخت و احتمالا فکر می کرد چه آدم خجسته ای هستم که با این وضع دارم کتاب می خرم یا شایدم فکر می کردن چه قدر فرهنگ دوستم!!! اکثرا هم یه خوش و بشی با خانوم کوچولو می کردن. نتیجه هم شد خرید سه تا کتاب برای گل پسر و چهار تا کتاب برای خودم که از قبل نشون کرده بودم. البته کتابای نشون کرده ام بیشتر بودن, اما با اون وضع امکان گشتن بیشتر نبود. این ها رو هم چون جلوی چشم بودن برداشتم, از قیمت بالای کتاب هم نگذریم البته! امسال مانتو و شلوار و کیف و کفش نگرفتم, رفتم کتاب خریدم!
منم عکسایی رو که چند وقت پیش تو آتلیه گرفته بودیم, با خودم برده بودم. نتیجه دیده شدن این عکسا این شد که چند نفر گفتن هوس کردیم دوباره حامله بشیم که بریم آتلیه عکس بیاندازیم!!!
آخرسر که خداحافظی می کردیم همه گفتن موقع زایمان خیلی دعامون کن, منم گفتم:"باشه, اول شما دعا کنین من بزام اون وقت براتون دعا می کنم!"
+شازده دوباره تو این هفته چند روز می خواد بره سفر. نمی شه هم که نره. دلخورم و هیچ چاره ای نیست جز این که سعی کنم ظاهرا مثل آدمای متمدن با این قضیه برخورد کنم! می ترسم آخرش خانم کوچولو بدون حضور باباش به دنیا بیاد.