خدای مهربون من..

خدایا

تو می دونی که حالم بد بود، خیلی بد.اون قدر که دوست داشتم بمیرم، نباشم... می ترسیدم از خودم، از اون همه بغض و نفرتم...

تا صبح نخوابیدم. دل آشوب و پریشون. یهو دیدم دارم وضو می گیرم و سجاده پهن می کنم . دو رکعت نماز و سر رو سجاده گذاشتن و هق هق گریه. باز شد اون بغض لعنتی... بهت گفتم دلم برات تنگ شده... بغلم کن، محکم بغلم کن... بذار حست کنم. بذار پر از تو بشم... صورتم خیس بود. صدای اذان اومد...و من گرمای آغوشتو حس کردم...

یادم اومد آزار دهنده تر از هر چیز دیگه  اینه که نزدیکی تو رو حس نکنم. یادم اومد تویی  که  می تونی تو اوج غصه  شادی بدی و تو اوج پریشونی آرامش...

ممنون که یادم انداختی، ممنون که کنارم هستی، ممنون که این همه مهربونی....

 خواستم این حسو ثبتش کنم که  یادم نره، که هر وقت پریشون و پر غصه شدم یادم باشه  آغوش گرم تو هست...



شب آرزوها

خدایا

امشب، شب آرزوها

این بنده ات که از پارسال همین موقع فقط سیاهی رو سیاهی های قلبش گذاشته

که هی ازت دور شده

که خیلی شرمنده اس ...

ازت می خواد دلشو به خودت نزدیک کنی،خیلی نزدیک

اون قدر که دلش پر بشه از تو، فقط خودت

تو که باشی همه چی هست...



 انشاالله همه تون حاجت روا بشین.

التماس دعا


سه گانه!

1.جالبه که بدونی آدمای دیگه ای هم هستن که دغدغه های تو رو دارن، احساسات تو رو ...  آرامش بخشه که بتونی بین این آدما راحت خودتو رو کنی!

امروز خونه یکی از دوستای قدیمیم دعوت بودم. به مناسبت خرید خونه جدیدشون. یکی از دیگه از دوستامون که سه تایی از دوره ابتدایی با هم دوستیم و دو تا دیگه از دوستاش که تا حالا ندیده بودمشون و خواهر بزرگش هم بودن، اگه از بهانه گیری ها و نق نق های اعصاب خرد کن گل پسر بگذریم، خوش گذشت. کلی با هم حرف زدیم. احساس کردم چه قدر منو می فهمن! مخصوصا خواهر دوستم. هر چی اون می گفت من تایید می کردم هر چی من می گفتم اون! یه حرفایی رو که نمی تونستم جایی بگم راحت گفتم و یه جورایی سبک شدم...


2.دیشب عروسی نوه عموی شازده دعوت بودیم.بعد عروسی همه جوونا با هم رفتیم خونه پسر عمه شازده برای سانس خصوصی دور هم بودن! یه چیز جالب این بود که با این که سر زده رفتیم و اونا هم برای رفتن به عروسی خونه رو ترک کرده بودن، خونه شون خیلی تمیز و مرتب بود! من که هر وقت می رم عروسی خونه رو پشت و رو ترک می کنم! به خانم خونه گفتم واقعا معلوم می شه زن خانه دار و مرتبی هستی! تا نزدیک 2 نصفه شب دور هم گفتیم و خندیدیم. وقتی اومدیم بیرون به خاطر بارون هوا به شدت لطیف و بهاری بود. می خواستیم کیفشو ببریم که فهمیدیم پراید یکی از فامیلا رو دزدیدن. حال گیری خیلی بدی بود.هر چی خندیده بودیم از دماغمون دراومد. این بنده های خدا وضع مالی روبه راهی هم ندارن و این ماشین همه زندگیشون بود. خانمش که به شدت گریه می کرد و همه سعی می کردیم آرومش کنیم. منم یاد دزدی ماشین گیسو افتادم بهش گفتم ماشین یکی از دوستامو شب عیدی بردن زود پیدا شد. مال شما هم انشاالله زود پیدا می شه غصه نخور. شازده هم اون وسط گیر داده کدوم دوستت؟! مردها رفتن کوچه های اطراف رو گشتن و به پلیس هم خبر دادن. پلیسی که اومد می گفت بالای 90 درصد پرایدهای دزدی یکی دو هفته ای پیدا می شن. امیدوارم مال اینا هم زود پیدا بشه.


3.پدر شازده پاش شکسته و استخونش خرد شده. دو روزه بیمارستانه و امروز عمل کرده. دیشب برادرشوهرم پیشش بود امشب هم شیفت شازده اس. منم که این چند روزه خیلی خسته شدم، خوشحال از این که شازده خونه نمیاد، نه شام درست کردم و نه هیچ کار دیگه ای انجام دادم. واسه خودم وب گردی می کنم و از آرامشم لذت می برم!!! نمونه کامل یه عروس دلسوز و دلواپس!!!

بازدید تاریخی کارشناسی!

امروز همراه با آقای وکیل، یه عدد آقای کارشناس و همسر یکی از موکلین پرونده ارثیه رفتیم تا آقای کارشناس اموال رو ببینه و قیمت گذاری کنه. همه این املاک تو کوچه پس کوچه های خیابون 15 خرداد سمت بازار بود. کوچه های تنگ و شلوغ، خونه های قدیمی... یه حالی بود! اطراف دو تا از خونه ها که کنار هم بودن پر از تولیدی کیف زنونه بود. بعد فرض کن فروشنده ها و کاگرهای اون جا دو تا آقا و یه خانم با تیپ رسمی و کیف های سامسونت و چرم اون جا می دیدن چه فکری می کردن؟! قطعا خیلی هاشون فکر کردن از اداره مالیات یا برای بازرسی اومدیم! یه جور عجیب غریبی نگاه می کردن! بعضیا هم سعی کردن خودشونو نشون ندن اصلا!  با یه زحمتی این قرار بین ما 4 نفر هماهنگ شده بود که همه مون فرصت داشته باشیم. من پشت تلفن جریان کامل پرونده و مدارکی رو که داریم برای کارشناس توضیح داده بودم. گفته بودم ما اسناد این املاک رو نداریم و فقط پلاک ثبتی و استعلام ثبت دستمونه. اون وقت بعد کلی تلفن بازی و توضیحات و هماهنگی و قرار گذاشتن بدون این که بره یه نگاهی به پرونده دادگاهمون بیاندازه، اومده می گه وقتی سند ندارین و حدود و مساحت املاک دقیق مشخص نیست من نمی تونم قیمت بذارم! باید یه لایحه بفرستم برای دادگاه و درخواست معرفی کارشناس ثبتی کنم! یعنی ما فقط رفتیم درِ خونه ها رو دیدیم و برگشتیم!!! واقعا خسته نباشی آقای کارشناس! به آقای وکیل می گم: "پس ما امروز فقط برای بازدید از مناطق قدیمی و تاریخی تهران رفتیم؟!" می گه: "نه این امروز اومده یه دفعه دیگه هم بعدا میاد بعد به دادگاه میگه من دو بار برای کارشناسی رفتم که دستمزدش رو ببره بالا! بعد هم قطعا خیلی از بیشتر از هزینه اولیه می گیره!" گفتم:"این همه پول برای یه بازدید و قیمت گذاری؟! ما اشتباه کردیم وکیل شدیم!" ما هم دیدیم با این وضع این پرونده حالا حالاها به نتیجه نمی رسه، تصمیم گرفتیم از شورای حل اختلاف درخواست مهرو موم ترکه کنیم تا خونه هایی که زن پدر و عموی موکلین چندین ساله در اختیار خودشون گرفتن و خوش و خرم اجاره هاشو می گیرن و می خورن یه آب هم روش! تخلیه و پلمپ بشه تا بیان عین آدم برای فروششون توافق کنن!


نظر خواهی: آقای وکیل بهم پیشنهاد داده از شنبه تا چهارشنبه ساعت 9 صبح تا 4 بعد از ظهر برم دفتر برای هاهنگی کارهای وکلا و موکلین و دیگه کارهای دادگاهی دستم نده. با ماهی 500 هزار تومان حقوق. نمی دونم قبول کنم یا نه. یه خوبی هایی داره مثل این که ساعت و جای کار و حقوقم مشخصه. مسیرش هم نزدیکه. دیگه نمی خوام مدام این طرف  اون طرف برم و اعصاب خردی داشته باشم. خصوصا که هوا هم داره گرم میشه. از یه طرف کار تقریبا تمام وقته. من هیچ وقت کار تمام وقت نداشتم! می ترسم خسته کننده باشه برام. از خیلی چیزا باید بزنم. حقوقش هم که خیلی بالا نیست. شازده میگه اگه ماهی 700 تومن می ده برو، ولی خوب می دونم عمرا این قدر نمی ده! نظر شما چیه؟! هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم!!!


آهنگ نوشت: از دیشب تا بیکار می شم این آهنگ رو نان استاپ گوش می کنم! عجیب بهش گیر دادم! شما هم بشنوید امیدوارم لذت ببرید! این جا



پ.ن: دلم تنگ شده بود برای پست کار و کاسبی!!!


بعدا نوشت، تبریک نوشت: *پرنیان* عزیزم تولدت مبارک. با بهترین آرزوها!