برادر زاده دومی + یک روز با گیگول!

1.دیروز یکی دیگه از سه قلوها مرخص شد و به آغوش گرم خانواده بازگشت! شب رفتیم دیدنش. کپی برادرم بود! اون یکی هم کاملا شبیه زن برادرمه! بیشتر مدت چشماش باز بود و من کلی باهاش عشق کردم! آخه چند باری که برادرش رو دیدم مدام خواب بود و آرزو به دلم گذاشت. پنج شنبه رفته بودم خونه مامانم و قل اول رو آوردن پیش من تا برن بیمارستان. هر چی باهاش ور رفتم بیدار نشد! فقط وقتی پوشکش رو عوض کردم و با احتیاط زیاد شستمش یه ربعی چشماشو باز کرد که بهش شیر دادم. بماند که آخر کار شستشو روی بنده جیش کردن! ولی قل دوم کاملا اخلاقش فرق داره. با دقت بهم نگاه می کرد و با چشم و زبونش ادا درمی آورد. دلم ضعف رفت براش!

هنوز دختر برادر عزیزم رو ندیدم و سخت مشتاق دیدارم. خیلی براش غصه خوردم. اون شب که از بیمارستان اولی منتقلش کردن حالش خیلی بد بوده. چون یه احمقی تو بیمارستان اول بهش شیر داده بوده که نباید می داده. مدام بالا میاورده، آخرش هم خون بالا آورده... کلی دکتر و پرستار ریختن بالای سرش و شکر خدا حالش بهتر شد. از پرسنل بیمارستان مفید واقعا ممنون. الان تازه چند روزه که بهش شیر می دن خیلی کم. قبلش فقط با سرم تغذیه می کرده. واقعا چرا بعضی بیمارستان ها فقط اسم در کردن و به اندازه سر گردنه پول می گیرن، اون وقت با جون یه نوزاد این جوری بازی می کنن؟؟؟ چه قدر خدا رحم کرد که از اون بیمارستان منتقلشون کردن. برادرم می خواد از دکترا تاییدیه بگیره که بد شدن حال دخترش به خاطر اشتباه دکترهای بیمارستان اولی بوده و بره دنبال شکایت...



2.امروز بالاخره درایور شدم و  با گیگول کلی این طرف و اون طرف رفتم! جمعه صبح دو ساعت کلاس خصوصی با مربی رانندگیم داشتم و کلی تو خیابون های تنگ و شلوغ و اتوبان ها دور زدیم. ولی آخرش به همون نتیجه قبلی رسیدم که تا خودم تنهایی رانندگی نکنم فایده نداره!!! اینه که سوییچ یدک گیگول رو پیدا کردم و صبح باهاش گل پسر رو بردم مهد، بعداز ظهر هم رفتم دفتر و از اون جا دنبال گل پسر! خلاصه که کیفی کردم برای خودم. کیف همراه با استرس!

حالا یه چیزی می گم بهم نخندینا!!! سوسک شه هر کی بخنده! صبح که رفتم گل پسر رو بذارم مهد احساس کردم ماشینه جون نداره، یه جوریه. مدام هم خاموش می کردم. کلافه شده بودم. خواستم پارک کنم نتونستم. تا دنده عقب می گرفتم خاموش می شد. گفتم جای پارکش تنگه می رم تو کوچه کناری پارک می کنم. چون بعدش هم می خواستم برم دادگاهی که نزدیک مهد گل پسره. ماشینو جلوی مهد نگه داشتم و سریع گل پسر رو گذاشتم و راه افتادم. رفتم خیابون بالایی که تنگ بود و بر عکس همیشه خیلی هم شلوغ و ماشینا تو هم پیچیده بودن. منم تا می خواستم راه بیافتم خاموش می کردم. دنده ام جا نمی رفت، ماشین پشت سری هی بوق می زد... مونده بودم چه کنم تو اون وضع؟! یهو یه پسره از ماشین عقبی اومد گفت خانم چی شده؟ گفتم نمی دونم! یه نگاه کرد گفت ترمز دستی رو بکشین پایین!!! فکر کن تا اونجا ترمز دستیم بالا بود، اون وقت هی می گفتم این ماشینه چشه؟!!! مگه نگفتم کسی نخنده!!! بعد هم چون ماشینا خیلی تو هم پیچیده بودن و اون بنده خدا هم فهمیده بود من به شدت ناشیم، گفت بذارین من بشینم ماشینتون رو از اینجا ببرم. نشست و رفتیم تو کوچه بالایی برام پارک کرد! خیلی تشکر کردم. اونم معذرت خواهی کرد که بوق زده! خدا خیرش بده. اگه به دادم نمی رسید باید چی کار می کردم؟! این قدر استرس گرفته بودم که وقتی از دادگاه برگشتم دلم نمی خواست دوباره سوار ماشین بشم! ولی به خودم امیدواری دادم که تو می تونی و مشکل برطرف شده! برگشتم خونه ولی دو ساعت بعدش که آروم شدم با پررویی تمام دوباره ماشینو برداشتم و رفتم دفتر! خلاصه که کلی رانندگانی کردم برای خودم و الان شدیدا احساس استقلال و توانایی دارم! حالا نه که خیلی هم خوب رانندگی کردم!!!

نظرات 67 + ارسال نظر
نیره دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 06:21 ب.ظ

این که چیزی نیست
یه بار من انتقدر زیاد با ترمز دستی رانندگی کردم که لنت های ماشین سوخت!!!
منم برادرزاده می خوام نمی شه یکی شو بدین ما؟ مردیم از حسرت آخه!

واقعا؟!
الهی! نه دیگه سه تاش مال خودمه!

بهار دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 06:40 ب.ظ http://en-qolt.blogsky.com

من واقعا احساس می کنم دارم سوسک می شم! تو رو خدا رضایت بده!

حالا ببینم چی میشه! بالاخره همکاریم!!!

مهسا میم دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 06:58 ب.ظ

منم دیلوووز رانندگی کردم اما چه رانندگی ایی...
شوهرم گفت تو چته چرا یه خط در میون که میشینی از خوب به بد و برعکس عمل میکنی. یعنی دیروز همش گند میزدم که خودمم کلافه شدم.

مشکلی نیست طبیعیه!!!

مهسا میم دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 06:59 ب.ظ

راستی خدارو صد هزار با قد دوم خوب و سلامته و انشاا... که دخملتونم خوب میشه و زود میاد خونه
راستی اسمشون چیه ؟

خا رو شکر. سلامت باشی.
میگم بعدا!

ابراهیم دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 10:27 ب.ظ http://namebaran.blogfa.com

چه قدر استرس به خودتون دادین
خطرناکه ها
به خصوص برای قلب

دیگه در اون حد هم نبود! به هر حال چاره ای نیست! باید این استرس ها رو بگذرونم تا رانندگیم خوب بشه!

سمانه دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 10:33 ب.ظ http://www.milapila.blogfa.com

به سلامتی ایشالا دختر نازمون ام زود زود مرخص شه تبریک مضاعف میگم امیدوارم خوش قدم باشن

سلامت باشی.ممنون.

سرگردان سه‌شنبه 9 خرداد 1391 ساعت 12:09 ق.ظ http://manosargardani.blogfa.com

سلام گلابتون عزیز!
منم این کار رو کردم! عوضش هرگز یادتون نمیره دستی رو پایین بکشین! همیشه حواستون به اون چراغ جلو که مربوط به دستیه هست که خاموش باشه!!
واقعا حسی که ادم نسبت به برادرزاده داره،توصیف نشدنیه!خیلی خیلی حس خاصیه!!!
انشاالله که همشون سالم باشن!
دو سه بار دیگه همت کنید همین جوری برین بیرون راه میفتین! به این فکر کنین که همه اولش اینجوری بودن!! بعد راه افتادن!!

سلام
آره دیگه هیچ قت یادم نمی ره! به چراغش دقت نکرده بودم!
حس قشنگیه.
انشاالله.ممنون.

نوزاد سه‌شنبه 9 خرداد 1391 ساعت 10:23 ق.ظ http://newgreenhouse.persianblog.ir

به سلامتی ایشالاه هر سه قل حالشون خوب خوب میشه
باز خوبه پسره مسخره نکرده یا اذیتت کنه چون در اینطور مواقع حداقلش اینه که تیکه می ندازن

سلامت باشی. پسر با شخصیتی بود! کاش همه مردا این جوری بودن اون وقت رانندگی خیلی راحت تر میشد!!!!

تیرداد سه‌شنبه 9 خرداد 1391 ساعت 11:03 ق.ظ

اقدام نورسیده ها بسی مبارک.الهی که هر سه سلامت و خوشبخت و شادباشن.
یاد روزهای اول درایوریم افتادم.دهنم خشک میشد از استرس.ولی خیلی حس خوبی میده وقتی سالم و سلامت ماشین و دم در خونه پارک میکنی و خلاص.با افتخار پیاده میشی انگار شاخ غول شکستی!سوتیهای من و ندیدی.تو شوماخر آینده ای.شک نکن!

ممنون.سلامت باشی.
اون آخرش که ماشینو پارک می کنی عالیه! یعنی امیدوار باشم؟!

اندر احوالات ... سه‌شنبه 9 خرداد 1391 ساعت 12:05 ب.ظ http://nasim30.blogfa.com

عزیزمی این که خوبه من اولین بار که ماشین برده بودم شرکت یه روز 5 شنبه بود و همه جا خلوت، بماند که چه اتفاقها افتاد فقط بگم برگشتنی تو اتوبان نیایش هی گاز می دادم ماشین راه نمی رفت رو دنده 4 بودم ها نمی رفت
یهو یه آقایی اومد بغل ماشینم حالا بیچاره هی بوق می زنه من محل نمی زارم فکر می کنم مزاحمه آخر بیچاره داد زد ترمز دستی رو بخوابون بوی لنت ماشینم تو اتوبان پیچیده بود خودم نمی فهمیدم
به خودم اومدم دیدم بله ترمز دستی بالاست دارم با دنده 4 با سرعت هم می رم

وای خدا! پس تو هم تجربه داری!

صبور سه‌شنبه 9 خرداد 1391 ساعت 03:06 ب.ظ http://saboraneh.blogfa.com

وای خدای من سه تا نی نی .ایشالا دخملی هم هر چه زودتر خوب شه برگرده پیشتون. ایشالا منم زودتر عمه شم چهارقلو بیارن بلند بگو آمین شما هم ترمز دستیو یادت نره

انشاالله.
بی خودی دستور نده چهار تا بچه برادرزاده برات بیارن! تو می ری بزرگشون کنی؟!

فروغ سه‌شنبه 9 خرداد 1391 ساعت 08:04 ب.ظ http://raddepahayam.blogfa.com/

گلی با اعتماد به نفست حال میکنم خیلی با حالی ها
خواهر دوقلوها مرخص نشد گلی؟

قربونت!لطف داری. از تو چه پنهون خودمم با اعتماد به نفسم خیلی حال می کنم!!!
نه هنوز.

شیوا سه‌شنبه 9 خرداد 1391 ساعت 10:02 ب.ظ

سلام عزیزم
چشمتون روشن انشاالله هر سه تا شون سالم و سلامت میان خونه از اون بیمارستان هم بخاطر بی ملاحظگی اشون شکایت کنید.
درباره رانندگی هم بخاطر جسارتت تبریک میگم.
من الان سه بار ازمون عملی رو رد شدم و اصلا دیگه جرات نمیکنم برم دنبالش.روحیه ام خراب شده.همش یا افسر زیاد سختگیره یا ماشین فرمون سفت و سخت و کلاج بالایی داره وتا میام یکم بهش مسلط بشم امتحان تموم شده و رد شدم.توروخدا دعا کن قبول شم.

سلام
دل شما روشن.ممنون.
امیدوارم به زودی قبول بشی. خودتو ناراحت نکن. اگه روحیه تو از دست بدی نمی تونی راننده بشی.

فــــرناز چهارشنبه 10 خرداد 1391 ساعت 12:36 ق.ظ http://farnazjun.persianblog.ir/

وای چقدر خوووب که حال همه خوبه به برادرتون حتماً بگید پی گیر باشه بره ازشون شکایت کنه خدا رحم کرده چیزی نشده! ببوسم ببوسم ماشالا به گلابتونی خودم امید تیم مایید شما! :))

صبور چهارشنبه 10 خرداد 1391 ساعت 08:49 ق.ظ http://saboraneh.blogfa.com

آره قربونشونم میرم مشروط بر این که استعفا بدم از کارم اونا بهم حقوق بدن

مهرناز چهارشنبه 10 خرداد 1391 ساعت 04:53 ب.ظ http://rahadarbad90.blogfa.com

به به مبارکه . آفرین اصلا از رانندگانی نترس!
جدا ترس هم نداره. فقط نباید بترسی.
روزی میرسه که از بین ماشینا لایی می کشی! نگران نباش

سعی می کنم که نترسم.
امیدوارم!

تک ستاره شنبه 13 خرداد 1391 ساعت 10:08 ق.ظ http://www.ma3taba1

جای من ۳تا شون ببوس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد