842

بعد بیشتر از بیست و یک ماه، امروز گل پسر و خانوم کوچولو رو با هم سوار ماشین کردم و رسوندنمشون مدرسه، بعد برگشتم خونه و تا ظهر که دوباره برم دنبال خانوم کوچولو فقط خودم بودم و خودم! دو سال پیش هیچ وقت فکر نمی کردم همچین چیز ساده و پیش پا افتاده ای یه زمانی بشه خوشی ای که مدت ها انتظارش رو کشیده بودم!

اما  خب متاسفانه خوشی ها پایدار نیستن! ظهر که رفتم دنبال خانوم کوچولو مامان یکی از همکلاسی هاش که به خاطر شکستگی پاش نمیتونه رانندگی کنه میخواست اسنپ بگیره منم اصرار کردم که لازم نیست ماشین بگیرین من می رسونم تون. لطفی که فکر نمی کردم باعث دردسر بشه!

بچه ها همراه یکی دیگه از همکلاسی هاشون نیم ساعتی جلوی مدرسه بازی کردن و سر تا ته خیابون رو دویدن، ما مادرا هم با هم صحبت کردیم تا بالاخره بچه ها رضایت به رفتن دادن. همکلاسی خانوم کوچولو و مامانش رو رسوندم و برگشتیم خونه. تازه لباس هام رو عوض کرده و نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد. همین مادر مزبور بود و فکر کردم حتما چیزی تو ماشین جا گذاشتن، ولی با یه لحن ناراحت و پر استرس گفت: دخترم که لباس مدرسه اش رو درآورده دیدم پاش زخم شده اونجا هم من ندیدم زمین بخوره. حتما بچه ها به هم ضربه زدن که این جوری شده! شما از دخترت بپرس چی شده! با این که این رفتار برام عجیب بود، همون موقع از خانم کوچولو سوال کردم که می دونی پای دوستت چی شده؟ اونم صادقانه گفت نه نمی دونم‌. من هم همین رو گفتم. مادر مربوطه گفت با اون یکی مادر هم که بچه اش با دخترای ما بازی می کرده تماس گرفته که راجع به این مسأله سوال کنه اما جواب نداده و تاکید کرد حتما باز هم از خانوم کوچولو در این مورد بپرسم و البته که من نپرسیدم!

عصر که بعد از انجام کارام اومدم سر گوشی دیدم عکس زخم پای دخترش رو فرستاده و نوشته: «دخترم خیلی درد داره. از دخترتون بپرسین قضیه چی بوده.» من در حالی که سعی می کردم به اعصاب خودم مسلط باشم اول در جواب سلام نداده اش سلام کردم، بعد هم جواب دادم ازش پرسیدم چیزی نمی دونه! و تو دلم گفتم فازت چیه واقعا؟ دنبال قاتل بروسلی می گردی برای یه زخم ساده؟! حالا گیریم پای دختر من موقع بازی خورده باشه به پای دخترت_که اینم بعیده چون عکس زخمی که دیدم حالت خراشیده بود نه کبود که با ضربه به وجود اومده باشه!_ می خوای ما رو بکشونی دادگاه یا ازمون دیه بگیری یا چی؟؟؟!

البته قبل از این هم چند باری رفتارهای عجیب از این خانوم دیده بودم. نمونه بارزش یک دفعه که جلوی مدرسه با مادرای دیگه راجع به تکالیف صحبت می کردیم، تعریف کرده بود: یه شب ما گرفتار بودیم من گفته بودم تکالیف رو دیرتر می‌فرستم. باز از طرف مدرسه پیام دادن که چرا تکالیف دیر ارسال شده. منم خیلی ناراحت شدم و کلی گریه کردم و نفرینشون کردم که مدرسه شون سال دیگه کلا منحل بشه!!! (فکر هم نکرده که اگه مدرسه منحل بشه ما دوباره باید از اول دنبال مدرسه مناسب بگردیم!)

نمی دونم مردم واقعا دغدغه تو زندگی شون ندارن که مسایلی از قبیل ساعت ارسال تکالیف و زخم پای بچه شون رو این جوری جنایی می کنن یا مشکلات روحی دارن؟! به هر حال هر چی که هست به نفع خودشه که دیگه دنبال این قضیه رو نگیره چون تضمینی نیست بتونم متانت خودم رو بیشتر از این حفظ کنم! تمام!


نظرات 9 + ارسال نظر
متین یکشنبه 14 آذر 1400 ساعت 09:34 ب.ظ

سلام واقعا هنوز اینجور افکار وجود داره ،با این همه گرفتاری واقعا فرصت دارند اینقدر درگیر یه زخم بشوند و به قول شما دنبال قاتل بروسلی باشند

سلام
در کمال تعجب بله انگار وجود داره!

بانو دوشنبه 15 آذر 1400 ساعت 12:06 ق.ظ

سلام عزیزم... ان شاءالله خوشی هاتون پایدار باشه .

ازتون میخوام لطفا دیگه تا جایی که میتونین طرف آدم های نشناخته نرید و حس دلسوزیتون برای کمک رسانی بهشون گل نکنه (چه برسه به همچین آدمی که مسبوق به سابقه بوده) مخصوصا وقتی تنها هستین.

ما هم قبلا اگه کسی کنار خیابون های کم رفت و امد ایستاده بود مثلا یه خانم مسن یا یه خانم تنها سوارشون میکردیم ولی با شنیدن این جور مسائل دیگه تصمیم گرفتیم از این طریق به کسی کمک نکنیم . حالا فکر کنید خدای ناکرده اتفاقی تو ماشین میفتاد واسشون ، دیگه مگه رها میکردن ماجرارو ؟؟؟ میدونم همه مثل هم نیستن ولی از این اتفاقات یه دفعه اش هم تا مدتها روح و روان و زندگی آدم رو به هم میریزه .

سلام ممنون از لطفتون
بله حرفتون کاملا درسته من چون تجربه این مدلی نداشتم به این مسایل فکر نکرده بودم.

م سه‌شنبه 16 آذر 1400 ساعت 01:36 ب.ظ

تو دوران کرونا یک سری مشکلات روانی به خاطر دوری از اجتماع و کم شدن آستانه تحمل و همین طور عوارض خود کرونا بر اعصاب بخصوص اعصاب مرکزی بیشتر شده

درسته اما به نظرم این مسایل ریشه ای تر از مسایل ناشی از کروناس!

هدهد پنج‌شنبه 18 آذر 1400 ساعت 02:26 ق.ظ


وقتی دختر خودش نمیدونه که پاش چی شده، چه جوری بقیه بچه‌ها باید بدونن؟!

واقعا!!!

حاج خانوم پنج‌شنبه 18 آذر 1400 ساعت 03:29 ب.ظ http://manare.blogsky.com

سلام گلابتون بانو
من به شما حق می دم، کاملا
ولی
می دونید چیه، به اون مادر هم حق می دم. شاید دلیلی داره که اینقدر حساسه، یعنی بیشتر از اینکه بهش حق بدم، دلم براش می‌سوزه...
این برخوردها، اثر ناخودآگاه آدم هاست.
شاید این مادر، وقتی خودش بچه بوده، بهش بی توجهی شده،
شاید تک فرزندهو برای همین روش حساسن.
شاید فرزندی است که بعد سالها و با هزینه بسیار بابت عمل های ناباروی، به دنیا اومده،
منم به شما حق می دم که این حساسیت ها، روی اعصاب آدم رژه میره، ولی
اینکه سعی کنیم آدم ها درک کنیم، باعث میشه کمتر حرص و جوش بخوریم.
خواننده همیشگی تون هستم، شرمنده که یه وقتایی بدون نظر، رد میشم.
ملتمس دعا

سلام. منم سعی کردم حساسیتش رو درک کنم برای همین هم چیزی نگفتم و محترمانه برخورد کردم.
ممنون از لطفت و محبتتون.

امیر حسام پنج‌شنبه 18 آذر 1400 ساعت 08:48 ب.ظ https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام؛
متاسفانه افرادی با کارهاشون، جلوی نیکی کردن را می گیرن.

سلام
امان از روزگار!

زینب شنبه 20 آذر 1400 ساعت 11:10 ق.ظ

مشکل روحی که قطعا دارن این رفتارها معمولا از یک حسادتی ناشی می شه.حالا شما ممکنه فکر کنی چیزی برای برانگیختن حسادت اون در معرض دیدش نذاشتی حتی زندگی خودشم شاید بهتره. ولی آدم حسود دست خودش نیست وقتی حسش تحریک میشه باید خودشو یه جوری خالی کنه.البته این خانم ای کیوش پایینه و این مسئله به نظرش رسیده. زرنگتر بود بعد از صمیمی تر شدن کارای بدتری می کرد.

نمی‌دونم چی بگم! ریشه رفتار آدم ها از خیلی مسایل میتونه ناشی بشه.

آشنا دوشنبه 22 آذر 1400 ساعت 06:43 ق.ظ

سلام. این خاطره تون منو یاد ماجرای کودکی م انداخت.... شاید بی ارتباط باشه ولی دوباره دلم برای مظلومیم سوخت! من دهه شصتی هستم‌. کلاس دوم دبستان بودم و اوایل سال. موقع مشق کلاسی نوشتن ناخودآگاه می ایستادم و مینوشتم...(الان فکر میکنم ارتفاع میز واسم نامناسب بود!) خلاصه معلم یک بار بهم تذکر داد و گفت اگر دفعه دیگه بایستی مجبورت میکنم روی زمین بشینی. منم نشستم ولی بعد یک مدت ناخودآگاه ایستادم‌. معلم بی رحمم هم جلو همه همکلاسی ها سرم داد زد و گفت باید بیای روی زمین بشینی و بقیه مشق هاتو بنویسی!! حس خجالت و تحقیر به کنار، زنگ که خورد دیدم تمام روپوشم به خاطر نشستن روی زمین خاکی شده.... از ناراحتی و بغض موقع رفتن ب خونه پام هم به جایی گیر کرد خوردم زمین و خون اومد و با پای خونی رفتن کنار آبخوری فقط روپوشم رو با دست خیس میکشیدم که خاکی هاش کمتر شه!!!.... اومدم خونه مامانم فقط پرسید چرا روپوشت خاکیه... منم فقط گفتم نمیدونم.... و سریع رفتم دستشویی و پامو شستم و با بغض نشستم سر مشق هام.... :((( ای امان از مظلومیت ما دهه شصتی ها

سلام واقعا به ما دهه شصتی ها تو دوره مدرسه خیلی ظلم شد. من خودم تجربه این جور مسایل رو ندارم اما گاهی که یاد خاطرات مدرسه و برخورد بد معلم و ناظم با بعضی بچه ها به خاطر مسایلی مثل ننوشتن تکلیف یا شلوغ کردن تو حیاط میشم خیلی ناراحت میشم. اون ضربه ای که به شخصیت و روان بچه ها میزدن اثرش تا سالها باقی می مونه

الهه شنبه 27 آذر 1400 ساعت 01:39 ب.ظ

سلام .متاسفانه بعضی از آدمها حق همکلاسی و همسایه و هم محلی هیچ چیز براشون معنی نداره و فقط حق خودشون مهمه حالا اگرچه حقی هم اثبات نشده باشه .این افراد منو یاد گربه کوره میندازن .البته میبخشین مودب تر از این نمی شد .خوشحالم که تو ماشین شما براشون اتفاقی نیفتاد .خوش باشین بانو.

سلام . بله متأسفانه
ممنونم از محبتتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد