785

مواقعی که خانوم کوچولو از همیشه ناراحت تر و عصبانی تره و تا سر حد امکان اخم هاش توی هم، موقعی که بهش می گم مشق هاش رو بنویسه! با کلی کلنجار و بحث نیمه فلسفی بر سر این که چرا باید مشق بنویسه می نشونمش پای دفتر و کتاب و درست همون وقته که گل پسر شروع می کنه به سر به سر گذاشتن با خانوم کوچولو و پرت کردن حواسش و صد البته درآوردن جیغ و دادش! در بیشتر موارد هم خواهش و نصیحت جواب نمی ده!
گل پسر که کلاس اول می رفت، خانوم کوچولو یه بچه نوپا بود که دوست داشت هر جور شده وسط بساط درس و مشق برادرش وول بخوره و کار به جایی رسیده بود که گل پسر برای در امان موندن از دست خواهرش رو پیشخوان آشپزخونه تکالیفش رو انجام می داد! اون موقع فکر می کردم وقتی خانوم کوچولو کلاس اولی بشه این مشکلات رو ندارم و حتی گل پسر خودش‌ می تونه کمک حال من برای درس های خانوم کوچولو باشه، اما خب معلومه که روزگار اصولا طبق خواست ما پیش نمی ره!
امشب سر نماز بودم که گل پسر با مهر و محبت اومد سراغ خانوم کوچولو که امروز من می خوام بهت دیکته بگم. کتاب دیکته شب که مال کلاس اول خودش بود و رو پیدا کرد، آورد و مشغول شدن‌. نصف صفحه به خیر و خوشی نوشته شد و منم خوشحال و خندان بودم که چه بچه های گل دسته ای دارم که جنگ شد! خانوم کوچولو شاکی بود که گل پسر کلمات رو خیلی تکرار می کنه و گل پسر هم گیر داده بود که خانوم کوچولو درشت می نویسه! در نتیجه مجبور شدم از خیالات خام خوشم بیرون بیام، برای ایجاد آتش بس خودم کار دیکته گفتن رو تموم کنم م دیگه هم امیدی به انجام همکاری این دو تا برای امور درسی نداشته باشم!

نظرات 1 + ارسال نظر
سمانه دوشنبه 26 آبان 1399 ساعت 08:23 ق.ظ http://weronika.blogsky.com

چ توصیف آشنایی
امان از این روزها

خدا به خیر بگذرونه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد