704

تمام صبح هایی که خانوم کوچولو به سختی بیدار می شه و با اخمای تو هم و لب های جلو داده می شینه سر صبحانه، انگار تصویر بچگی خودمو تو آیینه می بینم! ایشون دختر خلف مادریه که تمام سال های مدرسه و دانشگاه و بعدش رو هرگز صبح زود با انرژی و نشاط از خواب بیدار نشد و هیچ وقت با صبح زود بیدار شدن ارتباط خوبی برقرار نکرد، حتی تا همین حالا! پس جای هیچ شکایتی باقی نمی مونه و فقط سعی می کنم نفس عمیق بکشم و در مقابل بداخلاقی های صبحگاهی خانوم کوچولو صبر پیشه کنم! البته من و دخترم یه تفاوت اساسی با هم داریم. اونم اینه که من همیشه دلشوره به موقع رسیدن رو داشتم و با وجود کج خلقی  و بی حوصلگی زود حاضر می شدم و راه می افتادم سمت مدرسه، اما خانوم کوچولو هیچ عجله ای نداره و اگه به حال خودش بذارمش همین طور چسبیده به شوفاژ می شینه و تلاشی برای پوشیدن لباس مدرسه و آماده شدن نمی کنه که این اکثر مواقع کار رو به توپ و تشر می رسونه! باز جای شکرش باقیه که گل پسر در این زمینه به خانواده پدریش رفته و ژن سحرخیزی رو ازشون به ارث برده و نه فقط خودش زود بیدار می شه که در امر بیدار و حاضر کردن خانوم کوچولو هم کمک می کنه!
امروز از اون صبح هایی بود که بعد دو روز تعطیلی حسابی پشت خانوم کوچولو باد خورده بود و بیدار شدن و راهی کردنش برای مدرسه یک نوع عذاب صبحگاهی تلقی می شد! آخر هم با بیست دقیقه تاخیر به مدرسه رسید و با اخمای تو هم راهی کلاس شد. موقع تعطیل شدن اما سرحال و بود و به خواست خودش تو تکه زمین خاکی کنار مدرسه که هنوز برفاش آب نشده بود، کلی برف بازی کردیم. برفا رو با نوک کفش پاشیدیم هوا، گوله برف به هم پرت کردیم، خندیدیم و مادر دختری خوش گذروندیم! 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد