روح همه این عزاداری ها، اشک ریختن ها، سینه زدن ها و سخنرانی گوش دادن ها اینه که بعدش یه تحولی، یه تغییر مثبتی تو وجودمون اتفاق بیافته. که با آدمی که قبل این دهه بودیم یه تفاوت هر چند کوچیک کرده باشیم.
هر کس خودش می دونه کجاها ضعف داره و کجاس که پاش می لنگه و کم میاره. وسط شور مجالس این شب ها مدام این ضعف ها و گیر و گرفت های شخصیتیم اومده جلوی چشمم و من رو ترسونده. ترسونده از این که یه روزی سر یه بزنگاهی و موقع یه انتخاب مهمی، پامو کج بذارم و راه خطا برم. اونم بعد این همه سال که تو مجالس امام حسین نشستم و براشون اشک ریختم...
بساط عزاداری ها داره جمع می شه و حالا وقت اینه که یه فکر اساسی به حال درست کردن خودم بکنم. نه این که اون قدری قوی باشم تا بتونم ضعف ها و مشکلاتم رو برطرف کنم، ولی از صاحب این روزها کمک خواستم که دستم رو بگیرن و کمکم کنن تا بتونم جوری باشم که خودشون می پسندن...
قبول باشه عزاداریاتون بانو
ممنونم به همچنین