674

تو این پنج روزی که خونه پدری مراسم عزاداری بود، مامان به  یه خانومی گفته بود بیاد برای کمک. یه خانوم حدودا چهل ساله چشم ابرو مشکی خونگرم و دوست داشتنی! مامان این خانوم رو از مسجد محلشون می شناخت که اون جا جنس میاره برای فروش، چیزایی مثل جوراب و روسری و بلوز و... وضع مالی خوبی نداره و با فروش این چیزا کمک خرج خانوادشه. تو این چند روز حسابی کمک حال ما بود. تند و تمیز کار می کرد و تا جایی که می تونست به کس دیگه ای اجازه نمی داد کار کنه و وقتی بهش می گفتیم شما خسته می شی، جواب می داد کار کردن برای امام حسین خستگی نداره!
دیروز که روز آخر مراسم بود، مامان تو کیسه ظرف غذای روضه که برای این خانم کشیده بود، یه پاکت پول هم به عنوان حق الزحمه اش گذاشته بود. شب زنگ خونه رو زدن، اون خانوم پشت در بود و پاکت پول رو _که بعد از رفتن به خونه اش دیده بود_ پس آورده بود. هر چی مامان بهش اصرار کرد قبول نکرد پول رو برداره و گفت هر کاری کرده برای امام حسین بوده و اجرش رو از خودشون می گیره...
خیلی به حالش غبطه خوردم! این که کسی با وجود نیاز شدید مالی و کلی مشکل و گرفتاری به جای چشم داشت مادی دنبال بهره معنوی باشه دل خیلی بزرگی می خواد. از دیشب از فکر این خانوم بیرون نمیام. قبل از این ماجرا که به خاطر صمیمیت و سادگیش به دلم نشسته بود، حالا دیگه یه جای خاصی تو دلم باز کرده. دوست دارم تو این شبا ویژه براش دعا کنم و اگه دوباره دیدمش یه التماس دعای مخصوص بهش بگم تا اونم با دل بزرگش برام ویژه دعا کنه... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد