665

مامان زنگ زده بود که بساط کیک پزیم رو بردارم و ببرم خونه شون تا تو دوره هفتگی مون که این هفته با سالروز تولد پنجاه و نه سالگی بابا یکی می شد، کیک تولد بپزم. 
قالب بزرگه و وانیل  شکلات تخته ای و یه سری خرده ریز دیگه رو ریختم تو یه کیسه بزرگ. مشکل همزنم بود که سوخته و با این اوضاع گرونی نمی شه یکی دیگه بخرم! چند سال قبل به سرم زده بود که یه دونه از این همزن بزرگا که کاسه سر خودش داره بگیرم اما بعد فکر کرده بودم هم جاگیره و هم با همین هم زنی که دارم کارم راه می‌افته، حالا پشیمونم! به جاش همزن غذاسازم رو گذاشتم تو کیسه که با خودم ببرم.
به محض وارد شدن به خونه پدری دو تا برادر وسطی و کوچیکه رو دیدم که هر دوشون رفته بودن روز قبل چشماشون رو عمل لیزیک کرده بودن و هر کدوم با درد و سوزش و عینک دودی یه گوشه ولو بودن! مامان هم خسته از مریض داری و شب بیداری منتظر بود بساط ناهار رو جمع کنیم، پسراش رو بسپاره به من و خودش بره استراحتی بکنه. بعد به برادران نالانم می گم حالا عینک می زدین چه بدی داشت که رفتین عمل کردین و این همه درد می کشین؟! داداش وسطیه می گه از دیشب تا حالا ده بار اینو به خودمون گفتیم! برادر بزرگه هم که دم غروب اومد، تا این دو تا رو دید زد زیر خنده که حالا مگه دنبالتون کرده بودن که دو تایی هول هول برین روز قبل تولد بابا عمل کنین؟! نکنه جشنواره تخفیفات شگفت انگیز عمل لیزیک بوده؟!
القصه ناهار رو که خوردیم و همه رفتن تو اتاق ها برای استراحت، منم رفتم تو آشپزخونه تا کیک بپزم. اما کم دردسر نکشیدم! اون همزن غذاساز که مناسب کیک نبود و کلی از مواد کیکم رو از تو کاسه پاشید بیرون و یه تمیز کاری اساسی روی دستم گذاشت! آرد مامان سی گرم کمتر از میزان لازمم بود، هر چی گشتم نتونستم آرد دیگه ای پیدا کنم و کلی خودمو سرزنش کردم که چرا یه کیسه از آردهای مخصوص قنادی مو از خونه نیاوردم! کاغذ روغنی برای کف قالب یادم رفته بود بیارم و بعد کلی گشتن تو وسایل بابا یه کاغذ آچهار پیدا کردم و انداختم کف قالب! فر مامان اینا هم که داستانی داره برای خودش، برقیه و چندین مدل حالت پخت داره که ازشون سر درنمی آوردم و چون نمی خواستم مامان رو از خواب بیدار کنم مجبور شدم حدسی یکی رو انتخاب کنم. البته از اون جایی که مامان به ندرت از فر استفاده‌ می کنه می دونستم بیشتر از من در این باره نمی دونه! حالا اون وسط ها هم چند سری رفتم به داداشا سر زدم و قطره های چشمشون رو ریختم! آخرش هم روی کیکم گنبدی شد و ترک خورد! منم خیلی حرفه ای تو یه ظرف میوه خوری که وسطش گود بود برش گردوندم تا اون قسمت گنبدی بره تو گودی ظرف و کیکم صاف و صوف به نظر بیاد! بعدم با گاناش و شکلات رنده شده و اسمارتیز رنگی روش رو تزئین کردم و با این که خودم چندان از کیفیت کار راضی نبودم، خانواده محترم بعد از شام که مراسم ساده تولد رو برگزار کردیم، تا تهش رو خوردن و کلی هم به به و چه چه کردن!
و به این سال تولد امسال بابا به سادگی برگزار شد! با عکسایی که دو تا از اعضای خانواده توش عینک دودی داشتن!

نظرات 3 + ارسال نظر
سمیه پنج‌شنبه 10 مرداد 1398 ساعت 09:46 ق.ظ

دست شما درد نکنه کیک خونگی خواهر پز همیشه واسه برادرا نوستالژی داره و کیف می کنن هر چند برادر کوچیکه من همیشه مسخره می کنه که کیکات خشکه و ... ولی می دونم حال می کنه ضمنا عینکی بودن خیلی دردسر داره همیشه باید تو صورتت تحملش کنی تو استخر و ... هیچی نمی بینی من هر کی رو دیدم عمل کرده خیلی راضی بوده

ممنونم. اتفاقا داداش وسطی منم همیشه این شوخی ها رو داره!
بله درسته. تو خانواده ما هم خیلی ها عمل کردن.

رهآ جمعه 11 مرداد 1398 ساعت 12:54 ق.ظ https://ra-ha.blog.ir

من هی منتظر بودم که بگی کیک خراب شد :)))
به شما میگن کدبانو. آفرین و خدا قوت.

الهی همه تون کنار هم خوش و سلامت باشید.

نه دیگه سعیمو کردم خراب نشه!
ممنونم از لطفتون به هم چنین.

Amir یکشنبه 13 مرداد 1398 ساعت 05:37 ب.ظ http://mehrekhaterat.blog.ir/

سلام - تولدشون خیلی مبارک باشه

+خواهری و من عینک میزنیم ، درباره لیزیک قبلا تحقیق کردیم ، درسته مزایایی داره اما معایبش بیشتره و خود دکتره هم پیشنهادش این بود که عینک زدن بهتره تا لیزیک اما خب هر کسی دلایل خودش رو داره.

++ یه عکس از کیکه میذاشتین خب
ایشالله همیشه به شادی

سلام. خیلی ممنون. سلامت باشید
کیکش قیافه خیلی شیک و خوشگلی نداشت که عکسشو بذارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد