647

شال و کلاه کردم و رفتم حسن آباد، مرکز فروش کاموا در تهران. توی مغازه ها و بین کامواها حسابی چرخ زدم و بعد کلی این ور و اون ور کردن، یه سری کاموای رنگی خریدم. بیشتر از یک سال بود که منِ معتاد بافتن سر از حسن آباد درنیاورده بودم، بس که کاموا گرون شده رغبت نمی کردم برم و یه خرج اساسی روی دست خودم بذارم!  چند باری که کاموا لازم داشتم رفته بودم خرازی نزدیک خونه مون. بهانه این خرید هم گرفتن سفارش بافت یه سبد تریکوی شیری رنگ برای جهیزیه بود که چون نزدیک خونه کلافش رو پیداش نکردم راهی حسن آباد شدم. یه کلاف تریکوی صورتی ملایم هم گرفتم که به مناسبت روز معلم یه سبد برای معلم گل پسر ببافم و بعد مدت ها داشتن نقشه بافت یه پتوی رنگی رنگی و به بهانه نوزادی که چند ماه آینده قراره تو خانواده شازده به دنیا بیاد یه سری کاموای خوش و آب رنگ خریدم و از دیروز خودمو غرق کردم تو بافتن! 

البته که روز معلم و نوزاد تو راهی برادر شازده و این مسائل فقط بهانه اس. این روزها خیلی نیاز دارم خودم رو تو یه چیزی غرق کنم. تو چند ماه اخیر این قدر کتاب خوندم و فیلم دیدم که شمارش داره از دستم خارج می شه و حالا برای ایجاد تنوع در چیزی که قراره منو غرق کنه، رفتم سراغ بافتن که اقلا این غرق شدگی ها یه ثمره قابل رؤیتی داشته باشه!



نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه جمعه 13 اردیبهشت 1398 ساعت 10:02 ق.ظ

سلام یه وقتایی لازمه یجوری سر خودمون گرم کنیم. موفق باشید

ممنونم سلامت باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد