646

شب ها بعد شام دو تایی می رن توی اتاقشون و مقدمات مخصوص خواب رو فراهم می کنن.  یه روتختی نازک قدیمی بر می دارن و از چهار طرف می بندنش به کمد و بند لباس، زیرش پتو پهن می کنن و بالش می ذارن و این می شه به قول خودشون خونه! اون وقت می رن توی خونه شون و بعد از مدتی حرف زدن و آواز خوندن و غش غش خندیدن، به یه خواب آروم فرو می رن، خواب عمیق شبانه ای که من مدت هاست حسرتش رو دارم!

نظرات 2 + ارسال نظر
Amir چهارشنبه 28 فروردین 1398 ساعت 09:47 ب.ظ http://mehrekhaterat.blogsky.com

چه باحال
دنیای کودکی رو دوست دارم
گاهی خاطرات کودکی ، ناخودآگاه میاد تو ذهنم ، دوستشون دارم

دنیای شیرین کودکی!

Amir یکشنبه 1 اردیبهشت 1398 ساعت 11:59 ب.ظ http://mehrekhaterat.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد