624

هوا که این جوری خنک و بارونی و لطیف میشه، یکی از دل چسب ترین کارا بافتنی بافتنه! واسه همین از دیروز که هوای تهران بارونی شده، منم هوس بافتن یه چیز جدید کردم! چند وقت پیش تو اینستا یه مدل کلاه و شال گردن بچه گونه دیدم و عاشقش شدم. خانوم کوچولو هم که کنارم نشسته بود تا دیدش گفت یکی شبیهش براش ببافم! دیروز سر راه برگشتن از مهد کودک، دم خزاری محل توقف کردیم تا به انتخاب خودش دو رنگ کاموا بخرم و شال و کلاه مذکور رو ببافم. داخل خرازی داستانی داشتیم با خانوم کوچولو. رنگ کامواهایی که جنس و ضخامتشون مناسب کار بود رو نمی پسندید! همه از نظرش یا رنگشون قشنگ نبود یا کلا مسخره بودن،  اونایی هم که اون می پسندید واقعا خوب نبودن!  جوری که کلافه از مغازه اومدم بیرون و می خواستم بی خیالش بشم! اون جا بود که خانوم کوچولو شروع کرد به یکی از اون گریه های سوزناک از ته دلش که در مواقعی که واقعا ناراحته سر می ده! فهمیدم واقعا قضیه کلاه و شال براش خیلی مهمه! بیرون مغازه وایستادیم و مثل یه مادر و دختر متمدن با هم صحبت کردیم و راجع به کاموای مناسب و تناسب رنگ کمی توجیهش کردم!  

دوباره برگشتیم داخل مغازه و بالاخره لطف کرد و یک کاموای بنفش و یک طوسی روشن انتخاب کرد و خوشحال و خندان برگشت خونه!

از زمانی هم که ما پامون رسید به خونه، هی گفت بشین بافتنی منو بباف! بر عکس هم دیروز از اون روزای شلوغ و پرکار شد که تا شب یا بیرون بودم یا سرپا تو آشپزخونه! شام رو که خوردیم رضایت نمی داد بره بخوابه. می گفت بشین کلاهمو بباف من ببینم چه شکلی می شه بعد برم بخوابم! دوباره عین مادر و دخترای متمدن صحبت کردیم و توجیهش کردم که به این زودی تموم نمی شه و چند روز کار داره و اگر بره بخوابه، منم می شینم پای بافتنی! دیگه واسه بد قول نشدن چند رج از کلاهش رو بافتم اما صبح که دوباره دستم گرفتمش، دیدم باب میلم نیست! شکافتم و دوباره از اول با دونه های بیشتر شروع کردم.


نظرات 4 + ارسال نظر
فرشته یکشنبه 22 مهر 1397 ساعت 01:54 ب.ظ

منم بافتنی دوست دارم پسرم هم گیر میده بباف ولی متاسفانه اصلا اون عکسها یه چیز دیگه هستن و درعمل من بهشون نمیرسم درنتیجه کلی کاموا دارم الان که نمیدونم چه کنم باهاشون هر سال خریدم که شال کلاه ببافم وموندن رو دستم

خب بافتن شبیه عکسها نتیجه تمرین زیاده! اون کامواهایی که دارین با این افزایش قیمتا الان مثل گنجن! شروع کنین مدلای ساده رو باهاشون ببافین تا دستتون راه بیافته.
موفق باشی!

فاطمه یکشنبه 22 مهر 1397 ساعت 02:22 ب.ظ

خدا قوت.

سلامت باشین.

سارا یکشنبه 22 مهر 1397 ساعت 02:40 ب.ظ

سلام عزیزم. من مدتهاست خاموش میخونمت. خواستم اعلام حضور کنم و یه درخواستی هم دارم. خود من هم ۲ تا بچه دارم حدود دو سال از بچه های شما کوچکتر. میخواستم بدونم چه جوری با خودتون کنار اومدین که سر کار نرین؟ به بعدها که بچه ها بزگتر میشن و وقت شما آزادتر فکر نمیکنین؟ من تو سردرگمی هستم.

سلام
از آشنایی تون خوشحالم
علت اصلی سرکار نرفتن من اینه که بعد چند سال کار، دیدم کارم اون چیزی نیست که میخواستم و دنبالش بودم! کنار گذاشتنش خود خواسته بود نه فقط به خاطر بچه ها که به خاطر خودم. دوست نداشتم اعصاب و روان و جسمم رو تو اون کار فرسوده کنم.
من از خونه داری لذت میبرم. تو خونه هم بی کار نمیمونم که حوصله ام سر بره. همیشه یه کاری برای خودم دست و پا میکنم که مشغول باشم!
اگه یه زمانی کاری با شرایطی که مد نظرمه پیدا کنم شاید دوباره برم سرکار که فعلا بعید میدونم!

کیانا دوشنبه 23 مهر 1397 ساعت 11:47 ب.ظ

وای من چرا بافتنی بلد نیستم. فردا جواب دخمل رو چی میدم

فردا دخمل هر چی خواست بگو من خودم براش میبافم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد