570

سخت از خواب بیدار شدم، تلو تلو خوران و با چشمای به هم چسبیده! نماز صبح رو خوندم و گل پسرو ناز و نوازش کردم تا بیدار بشه و آماده ی رفتن به مدرسه. 

گل پسر دیر حاضر شد و منم که خوابالو بودم، در نتیجه پیاده روی صبحگاهی رو تعطیل کردم و با ماشین گل پسر رو رسوندم. هیچ هم حس و حالش نبود که ماشین رو بذارم و برم تو پارک بزرگ روبروی مدرسه پیاده روی! به جاش رفتم دو تا نون بربری خاشخاشی فرد اعلا گرفتم برای صبحانه که هیچ نونی مثل بربری صبحانه رو دلچسب و باحال نمی کنه!

نون ها رو برش زدم، پرده ی آشپزخونه رو کشیدم کنار، چای با گل و هل دم کردم و نشستم منتظر دم کشیدنش، به صدای قل قل آب گوش می دم و خدا رو شکر می کنم به خاطر همین خوشی های به ظاهر کوچیک و در واقع خیلی بزرگ و با ارزش زندگی...


نظرات 1 + ارسال نظر
مینو سه‌شنبه 21 فروردین 1397 ساعت 01:36 ب.ظ http://Milad321.blogfa.com

نوش جان
از این روزها لذت ببرید.بعد بچه ها بزرگ میش'توان پدر و مادرها کم میشه و تنها تر میشن و همین بدو بدو ها هم میشه برای ادم مایه حسرت

ممنون
بله کاملا درسته.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد