537

مواقعی که گل پسر در برابر آزار و اذیت های خانوم کوچولو کم میاره و خیلی شاکی می شه، با اخمای در هم  و لبای جلو داده میگه: «اصلا برای چی خانوم کوچولو رو به دنیا آوردی؟» یا «کاش خانوم کوچولو روبه دنیا نمی آوردی!» حالا جدیدا خانوم کوچولو هم یاد گرفته هر وقت با داداشش دعواش می شه با ادبیات مخصوص خودش می گه: «اصلا واسه چی گل پسرو به دنیا آورده بودی؟!» حالا شنیدن این جمله از گل پسر می تونه یه کم منطقی باشه، اما این مدل گلایه کردن خانوم کوچولو رو کجای دلم بذارم؟! تازه قضیه به همین جا ختم نمی شه. چند روز پیش که خانوم کوچولو از خواب بیدار شد و فهمید شیر کاکائومون تموم شده چون تهشو باباش خورده، با جیغ و گریه فرمودن: «اصلا واسه چی بابا رو به دنیا آورده بودی؟؟؟!!!»

536

زمستون اومده و هوا تازه یادش افتاده پاییزی بشه! این بارون نم نم امروز و هوای لطیف و زمینِ پر از برگ های پاییزی، هوس خیابون گردی رو می اندازه تو سرم، بلکه یه کم از کلافگی ها و ناراحتی های این روزام، با بارون شسته بشه و بره. لباس گرم می پوشیم و دست بچه ها رو می گیرم میریم بیرون. حالا نه که این قدرا هم سرخوش باشم، گل پسر تو مسجد محل کلاس  قرآن داشت و به این بهانه زدیم بیرون! بچه ها حسابی از دیدن بارون و اون همه برگی که روی زمین بود ذوق زده شده بودن، عین مامانشون! 

به مسجد که رسیدیم دیگه برنگشتم، با خانوم کوچولو تو قسمت زنونه منتظر نشستیم تا کلاس تموم بشه و دوباره پیاده بر گردیم سمت خونه.طبق قولی که از قبل به بچه ها داده بودم اول رفتیم لبنیاتی روبروی مسجد تا از بستنی قیفی های خوش طعمش بخریم و بعد آروم و قدم زنون برگشتیم خونه. حالم خیلی بهتر شده بود و با یه دوش آب گرم و لاک و رژ قرمز بعدش بهترم شد!

نتیجه ی این برگشتن تقریبی حال و حوصله ام، این شد که بیافتم به جون خونه! یه جارو و تی اساسی بکشم، رومبلی ها رو بشورم و تغییر دکوراسیون بدم و عود روشن کنم تا حال و هوای خونه هم عوض بشه.


535

تا همین چند سال پیش که گوشی های هوشمند نبودن تا به راحتی  بشه باهاشون تو اینترنت و شبکه های اجتماعی چرخ زد، فایل صوتی گوش داد  و کتاب الکترونیک خوند، شبایی که آدم بی حوصله و غصه دار می شد یا فکرش درگیر مساله ای بود، به نظرم خیلی سخت تر از حالا می گذشت. غلت زدن های مداوم تو رختخواب بود و فکر و خیال های تموم نشدنی و احیانا قطره اشکی! اما حالا در چنین شرایطی می تونی خودتو  غرق کنی تو عوالم موجود در گوشی ، تا اون جا که دیگه رمقی باقی نمونه و خواب خوش خوشک بیاد سراغت...

کی می گه تکنولوژی خوب نیست؟!

534

برای شام ماکارونی سبزیجات درست می کنم با سویا و نخود فرنگی و قارچ. در حین غذا پختن  هر وقت دستم خالی میشه می رم سراغ گوشیم که گذاشتمش رو میز آشپزخونه و از روش کتاب می خونم. یکی از کتابایی که چند ماه پیش از فیدیبو خریدم، مجموعه داستان کوتاهه از یه نویسنده ی خانم ایرانی. وسط خرد کردن پیاز و قارچ و آب کش کردن ماکارونی های فرم دار، غرق می شم تو حال و هوای داستان ها و باز آرزوی دیرینه ام یادم میاد، نویسنده شدن! همون آرزویی که مثل خیلی از آرزوهای دیگه ام فقط در حد آرزو موند و نه کلاسی به خاطرش رفتم و نه کار دیگه ای  کردم جز همین نوشتن های ساده و معمولی تو وبلاگ و کانال...

533

بعد از نزدیک به یک هفته تعطیلی مدارس به خاطر آلودگی هوا که یه وقفه ی دلچسب بود برای شب ها تا دیر وقت بیدار موندن و کتاب خوندن و صبح ها تا لنگ ظهر خوابیدن، امروز تعطیلات تموم شد و بنده به سرکارم برگشتم. شغل شریف سرویس مدرسه ی گل پسر!

هوای صبح گاهی رو که شکر خدا  حجم آلودگیش خیلی کمتر شده با نفس عمیق میدم داخل و هوس پیاده روی تو پارک می کنم که چون از خونه فکرش رو نکرده بودم و کفش مناسب نپوشیدم امکانش نیست. دو تا نون بربری خاشخاشی می گیرم و بر می گردم خونه آماده برای شروع هفته ی جدید. 

الهی به امید تو!


532

آخرین شب پاییز رو همه جمع شدیم خونه ی مامانی، مثل بیشتر سال های قبل. با این تفاوت که امسال بیشتر وقتمون رو مشغول آماده کردن و تزیین خوراکی ها و ملزومات مخصوصا شب یلدا بودیم تا فردا ببریم خونه ی عروس جدید زن برادر جانمان، و همه ی اعضای خانواده به کار گرفته شدن تا همه چی مهیا بشه.

حالا بی خیال زلزله ی دیشب و احتمال زلزله ی امشب! بلند ترین شب سال رو دور هم خوش باشیم که هیچ کس از فردای خودش خبر نداره!