497

بعد چندین روز کار زیاد و کم خوابی، بعد مهمونی مادرشوهر جان که کلی  کار داشت و انرژی گرفت، امروز رو تلاش کردم تا می شه بخوابم و استراحت کنم! راستش من از اون دسته آدمام که آستانه ی خستگی شون پایینه و تحمل کار زیاد و کم خوابی های مداوم رو ندارن! 

صبح  چند بار بیدار شدم، یه نگاه به ساعت انداختم و دوباره خوابیدم! تا جایی که دیدم تو رختخواب موندن بیشتر باعث کسل شدنم می شه و اون وقت بود که رضایت دادم به پایین اومدن از تخت! یه پیرهن نخی خنک پوشیدم، جلوی کولر ولو شدم رو تخت، بعد مدت ها لاک زدم، چایی با هل و گل دم کردم و یه کتاب آوردم که تا عصر مشغولش باشم. ناهار هم نیمرو درست کردم راحت و بی دردسر و البته خوشمزه...

و چه قدر این مدل تنبلی کردن بعد چند روز پرکار لذت بخش و لازمه!


496

مهمونی عید غدیر بود و همه فامیل دور هم جمع. با مادرای هم سن و سالم از بچه داری حرف می زدیم و خصوصیات بچه هامون. درد دل مشترک همه یه چیز بود: کم خوابی و  کم غذایی بچه ها! این که نه بعد ازظهرها  می خوابن و نه شب ها به موقع، این که با زحمت و هزار جور بازی چند تا قاشق غذا می خورن... و این جور حرفا و به اشتراک گذاشتن تجربه های مادرانه یه جورایی آرامش بخشه! این که بدونم این مشکل کم خوابی فقط مختص دختر من نیست  و هم درد زیاد دارم! این که جای شکرش برام باقی بمونه اقلا بچه‌های من اون قدرها هم بد غذا  نیستن!
آخر بحث هم نتیجه این شد که زنای قدیمی چه توانی داشتن که با اون جحم کار و سختی های زندگی، این همه بچه به دنیا می آوردن! نه مثل ما که با یکی دو تا زایمان از حس و حال رفتیم و اعصاب و توان چندانی برای سر و کله زدن با بچه نداریم! هر چند شکی نیست سبک زندگی قدیمی ها و تغذیه و هوای سالم و خونه های حیاط دارشون، تو این تفاوت خیلی خیلی مؤثره.