484

آقا جون همیشه می گفت دوست داره تا نود سالگی عمر کنه، اما دو سال زودتر تو سن هشتاد و هشت سالگی بار سفر رو بست و بعد یه  ایست قلبی در حالی که آخرین کلامش «یا اباعبدالله» بود، رفت و راحت شد از اون همه درد و مریضی...

بعد خاکسپاری طبق معمول بیشتر از بقیه کنار قبر موندم و برای اولین بار تلقین خوندم. تلقین دومی که توصیه شده بعد اتمام خاکسپاری خونده بشه. با عمه کوچیکه نشستیم کنار قبر و از روی مفاتیح با هم بلند بلند دوباره برای آقا جون تلقین گفتیم و بعد از رفتن همه با مامان موندیم و براش قرآن خوندیم.

مراسم تشییع جنازه تجسم عینی مرگه و سرنوشت محتوممون. هر موقع تو این مراسم شرکت می کنم خودمو کفن شده و تو تابوت تصور می کنم و به این فکر می کنم که اون موقع چه اوضاع و احوالی خواهم داشت؟ و عمیق تر از همیشه از خدا عاقبت به خیری می خوام و لطف و بخشایشش رو.

امروز خیلی به این فکر می کردم که بعد مرگم کسی کنار قبرم می مونه برام قرآن بخونه تا تنها نمونم و وحشت نکنم؟ کی می مونه؟ 

کفنم رو درآوردم، نگاهش کردم و روش دست کشیدم. می خوام بذارمش جایی که از این به بعد بیشتر جلوی چشمم باشه....


+ممنون می شم پدربزرگم رو به فاتحه و صلواتی مهمون کنید.




نظرات 3 + ارسال نظر
بهار شنبه 21 مرداد 1396 ساعت 01:30 ق.ظ

خدا رحمتشون کنه.

ممنونم سلامت باشین

مامان اویسا شنبه 21 مرداد 1396 ساعت 01:45 ق.ظ

روحش شاد

سلامت باشین.

لیلی از شیراز شنبه 21 مرداد 1396 ساعت 04:15 ب.ظ

خدا رحمتشون کنه. خوندم.

خیلی ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد