یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد

می گویند از علائم ظهور است جنگ در یمن، مقدمه آمدن یمانی است، از رجب شروع می شود و رمضان نقطه عطف است و ...


این روزها از این خبرها و مژده ها زیاد می شنویم، نمی دانم چه قدر درست است، چه قدر با روایات منطبق است، چه قدرش شایعاتی است که طبق معمول با بالا گرفتن این قبیل حوادث بر سر زبانها می افتد، اما یک چیز را می دانم و باور دارم که نزدیک است، نزدیک است آن اتفاق بزرگ که همه منتظرش بودند، این شد که تصمیم گرفتم با دلم کمی خلوت کنم و صریح و بی پرده با او سخن بگویم، آدم گاهی لازم است که با دلش تنها، دو کلام حرف حساب بزند!



به او گفتم: خودت را آماده کرده ای؟ اگر اتفاقی که یک عمر منتظرش بودم نزدیک باشد، آماده ای؟


آماده ای او را ببینی؟ غبار از چشمهایت گرفته ای؟ مهیای دیدن نجابت نبوی اش، عدالت علوی اش، لطافت زهرایی اش، مهربانی حسنی اش، شجاعت حسینی اش، هیبت ابوالفضلی اش شده ای؟


آماده ای که ثابت کنی آن همه دعای فرج خواندن هایت، عهد بستن هایت، "و جعلنا من خیر انصاره" گفتن هایت، بازی نبوده؟


آماده ای اگر تو را خواند پایت سست نشود؟ قدمت به عقب برنگردد؟ دل بکنی از وابستگی هایت و دل دل نکنی؟


آماده ای زندگی را با همه خوشی هایش رها کنی و برایش سر ببازی؟


آماده ای اگر برخلاف میلت حکم کرد سر نهی؟ تابع باشی؟ هزار بهانه برای قبول نکردنش دست و پا نکنی؟


آن قدر بزرگ شده ای که برای عشق ورزیدن به میلیاردها انسانی که قرار است ازین پس، با تو زیر یک پرچم زندگی کنند، جا داشته باشی؟ به دلشان نزدیک شده ای؟ خط کشی های غلط و مرزهای بی اعتبار را پاک کرده ای؟


آماده ای کوفی نباشی؟


آن همه به یاد غربت حسین (ع) "یا لیتنی کنت معک" گفتی، آماده ای اگر کربلای دیگری شد، زهیر و حبیب باشی؟


آماده ای آبرویم را بخری؟


نکند آن لحظه که برایش لحظه شماری می کردم، حواست جای دیگر باشد. آن لحظه که دست یاری به سمتت دراز کرد، بلرزی. آن لحظه که نیاز دارم قرص و محکم لبیک گویی، سکوت کنی.


نکند بهار بیاید و تو هنوز در خزان دنیا گرفتار باشی.


نکند وسط معرکه، صدای هل من ناصرش را بشنوی و پای رفتنت هزار بهانه بتراشد که یاریش نکنی.


نکند قرار است کوفی شوی... نکند آبرویم را ببری... نکند...



*نویسنده: ناشناس




+: ببینید