پیری هم می تونه قشنگ باشه!

رفته بودیم خونه مادربزرگ پدری, با مامانم و خانم کوچولو و گل پسر تا مامان بزرگ و آقاجون که تا حد زیادی از دست و پا افتادن و نمی تونن جایی برن و مدام احوال خانم کوچولو رو می پرسیدن, ببیننش. آقاجون یه کم حواس پرتی داره و هر چیزی رو چند بار می پرسه, مامان بزرگ هم بی حوصله! اون وقت خیلی با مزه ان این دو تا! آقاجون یهو رو یه چیزی کلید می کنه و این قدر می گه و می پرسه تا داد مامان بزرگ درمیاد! امشب هم طبق معمول همین وضع بود! منم که بساط خنده ام به راه! به مامانم گفتم: "وای مامان! فک کن! من و شازده هم پیر بشیم اون وقت همین جوری با هم کل کل کنیم! خیلی باحال می شه!!!"

ولی بعد که اومدیم خونه و دقیق تر فکر کردم به دوران پیری, کلی فانتزی تو ذهنم ساختم! این که یه خونه نقلی حیاط دار داشته باشیم یه جای خوش و آب هوا اطراف تهران و بریم اون جا خوش و خرم زندگی کنیم. تو حیاطش گل و سبزی بکاریم, تو ایوونش غذا و چایی بخوریم, هر روز با شازده دست در دست هم بریم پیاده روی و کلی حرف بزنیم... آخر هفته ها هم گل پسر و خانم کوچولو با متعلقین بیان پیشمون, دور هم باشیم! به شرط حیات و سلامت انشاالله!



آرزو هم که بر جوانان عیب نیست!!! بلکه بتونیم به فانتزی هایی که تو جوونی بهشون نرسیدیم, تو دوره پیری دست پیدا کنیم! بالاخره آدمی با امید زنده اس!

در کنار همه این ها دلم می خواد وبلاگم رو هم داشته باشم و هم چنان توش بنویسم!!!


+ یکی از ترس ها و نگرانی های من  اینه که دوران پیریم رو در تنهایی بگذرونم, یا این که زمین گیر و محتاج دیگران بشم...



++ این پست در لینک زن


نظرات 27 + ارسال نظر
خندان چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 02:46 ق.ظ

انگار فانتزی هامون مشترکه بااین تفاوت که من یه خونه بزرگ میخوام.
وقتی پیرزن وپیرمردهایی رومی بینم که بعدازگذشت سالهاهنوزعاشقانه درکنارهم زندگی میکنن بهشون غبطه میخورم وآرزو میکنم که ماهم این نوع زندگی رو تجربه کنیم.انشالله

خونه بزرگ تمیز کردنش سخته!
انشاالله.

آفاق چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 07:46 ق.ظ http://b-arghavani.blogfa.com

دوره پیری هم میتونه قشنگ باشه

سمیه چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 08:21 ق.ظ

به نظر من پیری و رفتار با پدر و مادر چیزی که تو این دنیا خیلی خیلی ملموس نتیجه شو می بینیه بچه هاش تو پیری دقیقا جوری رفتار خواهند که الان ما با پدر مادرامون رفتار می کنیم و ما هم اونجوری پیر می شیم که اونا خواهند شد خدا همه پدر مادرارو بخصوص بخصوص مادرارو واسه بچه هاشون نگه داره و کمک کنه که بتونیم بچه های خوبی واسشون باشیم

همین طوره. انشاالله.

انشرلی چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 08:24 ق.ظ http://anne-gilbert.blogsky.com

من تابحال به پیریم فکر نکردم.اما بنظرم دو تا پیر عاشق هم خیلی خوبند

آفرین چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 09:24 ق.ظ http://mylivesky.blogsky.com

ان شاءالله به همه آرزوهاتون برسید.

اندر احوالات چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 09:32 ق.ظ http://andarahvalat30.blogsky.com

ایشالا که سلامت باشی و به آرزوهای خوبت برسی
منم ترس بزرگ زندگیم همینه که دوران پیری ام تنها بمونم

زی زی بانو چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 10:01 ق.ظ

من تنها ترس از پیریم اینه که تنها باشم...

دلارام چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 11:32 ق.ظ http://femoblogfa

اونوقت من پیرم بهت سر میزنم تووبت البته نترسی ها نمیام خونتون دوره

شیما چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 12:12 ب.ظ http://midwife21.blogfa.com

من هم ازون فانتزی ها دارم اما وب نویس نیستم...
اخ گفتی...من فکر میکردم فقط خودمم که از اون ترس ها دارم

چرا؟ دوره پیری جون میده واسه وب نویسی!!!

ابان چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 12:13 ب.ظ http://abanam.blogfa.com

پیرشدن ..
خیلی خوبه که ادم وقتی پیر باشه از اون سالهایی که گذشته پشیمان نباشه ..
که سرشار از ارامش تو قدم زدن های پیری اش باشه

انشاالله برای همه مون همین طور باشه.

سمانه چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 12:55 ب.ظ http://weroniika.blogfa.com/

سلام
این کل کل بین پدر بزرگ و مادربزرگ یکی از شیرین ترین خاطرات منه
خدا حفظشون کنه براتون که نعمت های بزرگی ان وقتی نباشن حسرتش می خورید
امیدوارم که با همسرت سالهای سال توی ایون خونه ویلاییتون وقتی نوه ها و نتیجه هاتون دور و برتونن زندگی کنید

سلام
ممنون انشاالله.

باران چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 01:45 ب.ظ http://baranedelpazir.persianblog.ir

انشالله عمر 120 ساله با سلامت و عزت داشته باشید

یادداشت های مینا چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 02:12 ب.ظ

وای گلی چقد باحال بود فانتزیت... فانتزی پیری های منم کاش مثل تو بشه... خعلیییییییییی دوست داشتم...
.......
خدا سلامتی به پدربزرگ و مادربزرگت بده انشاله....

انشاالله که بشه.
ممنون.

نگین چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 09:03 ب.ظ

خط آخرت خیلی ترسناک بود و چیزی هست که منم گاهی اوقات که بهش فک میکنم خیلی میترسم.....!!! :(

ولی خب به قول شما آدمی با امیدشه دیگه

ایشالا شما هم سالیان سال خوش و خرم و با سلامتی در کنار خانوادت زندگی کنی خانوم :)

حالا از کجا معلوم شاید بیش از 4 نفر هم شدین!!! :))

+ خانم کوچولو رو ببوس :*

خدا برای هیچ کس نیاره.
انشاالله ممنون.

4فصل چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 11:44 ب.ظ http://4bagheman.blogfa.com/

انشاا... سلامت باشن پدر بزرگ و مادر بزرگتون
من پدر بزرگ و مادر بزرگ های خودمو ندیدم کنار هم ولی الان که پدر شوهر و مادر شوهرمو میبینم کنار هم که چقد خوب و خوشن و نیازی به کسی ندارن و از بودن بچه هاشون کنار هم و دور یه سفره عریض و طویل تو خونشون چه لذتی میبرن منم آرزوم اینه که پدر و مادر خودم و خودمو و همسری هم روزای پیریمون شبیه اینا باشه در رفاه و سلامتی با اولاد صالح و خانه ی شلوغ و پر از سر و صدای نوه ها و بچه ها
انشاا... که برای شما هم همیشه خوش و خرم و سلامت در کنار هم باشید

ممنون
خدا پدربزرگ و مادربزرگ هاتون رو رحمت کنه.
انشاالله.

اِماسیس پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 01:51 ق.ظ http://emasis.blogsky.com/

بله که میتونه قشنگ باشه

راستی روزتون هم مبارک باشه ":)

خیلی ممنون

جوهر پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 11:48 ق.ظ http://myprinter.blogsky.com

سلاااااااااااااااااااام
چه آرزوهای رنگی و قشنگی
ان شاءالله برات محقق شود.
راستی!
این یعنی به بچه سوم اصلا فکر نمی کنی دیگه؟!
البته بنده هم دوست دارم تا وقتی روی پا هستم، زنده بمانم. نه اینکه وبال بقیه بشم.

سلام
انشاالله
نه! فعلاکه نه!!!
این یکی از دعاهای همیشگی منه.

انار پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 12:40 ب.ظ http://ladypomegranate.persianblog.ir

چرا بلاگ چرخون نشون نمیده پست گذاشتی ! من جا موندم خیلی !!
خوش به حالت که مامان بزرگ و بابابزرگ داری .خدا حفظشون کنه براتون .یاد کل کل کردن مامان بزرگ و بابابزرگ خودم افتادم . چقدددددر می خندیدیم .

این بلاگ چرخون کلا قاطی کرده!
سلامت باشی.

مهتاب2 پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 10:24 ب.ظ

گلی جون من به پیری فکر نکردم تا الان
ولی خب جالبه..
راستی یه عکس دیگه از دختر نانازت وگل پسر بذار تا ما تشخیص بدیم شکل کیه؟

واقعا؟!
باشه چشم!

فروغ جمعه 9 اسفند 1392 ساعت 03:00 ب.ظ http://roshaanaa.persianblog.ir

منم نگرانی شما رو برای پیری دارم و این باعث شده از پیر شدن بترسم...

زیر این آسمون آبی (فاطیما) شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 08:39 ق.ظ

امیدوارم به فانتزی هات در جوونی دست پیدا کنی و در پیری هم ادامه داشته باشه!

صاد شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 02:30 ب.ظ http://colorlesslens.blogfa.com

سلام ببخشید که من دیر اومدم. این مدت تو ذهنم بود که دیگه باید نی نی اومده باشه و مشتاق بودم ازش بخونم. الان پستای تولدش تا اینورو خوندم و کلی ذوق زدم.
خیلی خیلی خیلی مبارک باشه. ان شاالله قدمش پر از خیر و شادی و سلامتی و موفقیت باشه براتون.

سلام
خواهش می کنم.
خیلی ممنونم از لطفتون.سلامت باشین.

لینک‌زن شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 02:43 ب.ظ http://linkzan.ir

سلام
این پست وبلاگ شما در "لینک زن" بازنشر داده شد
باتشکر
لینک زن
http://linkzan.ir/archives/22257

روجا شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 05:16 ب.ظ http://north79.blogfa.com/

خدا به پدربزرگ و مادربزرگتون عمر با عزت بده. خوش به حالتون که دارینشون. تا وقتی هستن باید قدرشون و بدونیم.
خدا کنه هیچکس تو پیری تنها و زمین گیر و محتاج دیگران نباشه.

انشاالله.

گلابتون شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 09:12 ب.ظ http://golabetoon.blogfa.com

وای منم چقد دلم میخواد اینجور پیری رو داشته باشم....یه جای خوب و ساکت....

ارغوان یکشنبه 11 اسفند 1392 ساعت 06:12 ب.ظ http://bakhtyar.blogsky.com

سلام
میخوندمت اما نشد که بشه و بگم قدم نورسیده مبارک و خسته نباشی
ولی از این بابت که تحت هر شرایطی میخونمت خیالت راحت راحت باشه :)
انشالله عاقبت بخیر بشیم هرجور صلاح خود خداست :)
همه گی رو عرض کردم .

سلام
ممنونم.

فاطمه یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 03:37 ب.ظ http://www.fatemehdabiri.blogsky.com

سلام
سلام می تواند آغازی باشد برای آشنایی

سلام
خوش اومدین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد