ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
برنامه ام این بود که مهر بشه و گل پسر رو بفرستم مهدکودک و وقتم آزاد بشه و برنامه بذارم برای پیاده روی و استخر و ... گفتم حالا که گل پسر مهدی رو که می رفت دوست نداره, ببرمش یه مهد دیگه و دو روز تو هفته پیش مشغول گشت و گذار بودیم بین مهدکودک ها و کلاس زبان های اطراف خونه که هیچ کدوم مورد پسندش قرار نگرفت! کانون پرورش فکری هم بردمش که اقلا اونجا یه کلاس ثبت نامش کنم و با این که خیلی از محیط اون جا و نمایشگاه کارای بچه ها خوشش اومد, تا حرف اینو زدم که کلاس نقاشی دوست داری بری یا سفال, اخماشو کرد تو هم که دلم نمی خواد برم کلاس!!! بعد همه اینا هم گفت می خوام برم مهدکودک خودمون و می خواستم از اول هفته بفرستمش که هر روز یه بازی درآورد و دیروز هم با یه لحن معصومانه ای گفت:"من اصلا دلم نمی خواد برم مهدکودک! دلم می خواد تو خونه پیش تو باشم." و من کاملا خلع سلاح شدم!
حالا که عمیق تر فکر می کنم می بینم حیف این روزاس! این روزای بچگی گل پسر و تو خونه بودن من. این روزایی که می تونیم کلی دو نفری با هم باشیم و از بودن کنار هم لذت ببریم, که موقع بازی کردنش و حرف زدنش با عروسکاش بهش زل بزنم و دلم غنج بره, که با هم کارتون ببینیم و نقاشی بکشیم, که هی بیاد تو بغلم و بازوهامو فشار بده و بگه خیلی دوست دارم مامان قشنگم...
بی خیال این که مد شده بچه ها رو از سن پایین بفرستن کلاس های جورواجور, بی خیال این که خیلی از بچه های هم سن گل پسر کلی زبان و نقاشی و شعر و ... بلدن! می خوام به خواست بچه ام احترام بذارم, اجازه بدم بچگی کنه و راحت باشه و لذت ببره. می خوام از بودن در کنارش لذت ببرم...
البته که این وضعیت, کشمش و جنگ اعصاب هم داره خیلی از وقتا و باید تمرین کنم صبورتر باشم!
+ فصل دوست داشتنی من پاییز, با اومدن یهویی یه دوست عزیز پیشم, خوب شروع شد. امیدوارم خوب ادامه داشه باشه و خوب هم تموم بشه!
خیلی مامان خوبی هستی خدا هر دوتون رو برا هم حفظ کنه.مد همیشه هم خوب و درست نیست.بچه همه چی یاد بگیره ولی دچار کمبود محبت بشه چه فایده ای داره!
اون قدرها هم مامان خوبی نیستم!!!
ایشالا به دوتاتون بیشترازهمیشه خوش بگذره.واقعا فکرو تصمیم عالی گرفتی.
ممنون. انشاالله.
آقا نظر من رو که میدونی ولی الان منم با این پست و اون جمله پسرک خاع سلاح شدم خب:دی!
خدایی پسمر خوبیه الهی خوب بمونه و بهترم بشههه...
+وووی مردم چه دوستایی داارنننن!!! یهویی پا شده اومده واه واه واه:دی ی ی
تو هم؟!
ممنون.
واقعا!
آفرین مامان خوب.. بالاخره راه درست رو انتخاب کردی..
ببین دوستم من اگر مجبور نبودم به هیچ وجه بچه ام رو مهد نمیفرستادم.. چون واقعا بچه ها به مادر نیاز دارن تو این سن ها.. کارم رو هم بر حسب همین نیاز انتخاب کردم که کمترین زمان لازم از هم دور باشیم..
بعد فکر کن من مربی پیش دبستانم دیگه.. باید مدام نگران چیزایی که بچه ام بلد نیست باشم.. ولی نیستم.. دو سال پیش که مهد بردمش بهشون گفتم من به هیچ وجه اموزش نمیخوام..فقط نگهداری میخوام و این که دخترم با بچه ها بازی کنه..
پارسالم یه نفر تو خونه نگهش میداشت که خیلی خوب بود..
اما امسال اگر میبینی اصرار دارم واسه مهد فقط واسه اینه که ارتباط اجتماعیش بهتر بشه.(خودت میدونی که چقدر وابستگی داره به من). وگرنه امسالم میخوام برم بگم آموزش نمیخوام..
بعدم اون شعر ها و قرآن ها و آموزش هایی که تو چهار سالگی به زوررر میکنن تو مخ بچه ها فکر میکنی چقدر تو درس خون شدنشون و علمشون تاثیر داره کلا؟ شاید ده درصدم نباشه..
به نظر من شرایط آموزش رو تو خونه واسه پسرت فراهم کن..
یه کارشناسی اومده بود واسه ما تعریف میکرد.. میگفت تو سن سه تا شش سالگی افزایش هوش هنوزم ممکنه.. بعدا رفتم جلو ازش پرسیدم من چه کنم که هوش بچه ام زیادبشه.. گفت هیچی.. آزادش بزار.. دیوار اتاقش رو در اختیارش بده تا با گواش و رنگ انگشتی و پاستل نقاشی کنه.. تو محیط اتاقش کاملا آزاد باشه تا هر آزمایشی که دوست داره انجام بده اونوقت ببین چطور خودش راهش رو پیدا میکنه..
الان ریحان با این که زیاد نقاشی باهاش کار نکردم به مدد همین کار دیواری از بچه های کلاس خودم نقاشیش قشنگتر و گویا تره!!!:دی
دوستم هر مادری خودش یه مربی هست.. با این تفاوت که عشق رو به تمام معنا واسه بچه اش خرج میکنه..
ببخشید خیلی حرف زدم:دی
ممنون از مطالب خوبی که گفتی.امیدوارم ریحانه هم به زودی بره مهد و بهش عادت کنه و حسابی اجتماعی بشه!
سلام..
به نظرم کار خوبی کردی این چند مدت با هم خوش بگذرونید با ورود دختر گلت وقت برای اولی کم میاری.. به نظرم اون موقع بفرستی بهتره..
خوبی که ایشالا؟
سلام
خودمم همین فکرو کردم.
ممنون. خوبم.
ممنون مامان دخمری توصیه خوبی بود ولی من که تا 4 سرکارم...ای داد
خوب شرایط هر کس فرق می کنه. منم قبلا که سر کار بودم پسرمو میذاشتم مهد.
یادش بخیر
منم بچه گی هام هیچ کلاسی نرفتم کلا دور شدن از مادرمو دوست نداشتم بس که بهش وابسته بودم
چه جالب! ولی من خودم خیلی مهدکودکو دوست داشتم. گویا گل پسر تو این زمینه به من نرفته!
تصمیم عالی گرفتی
بهترین کارو کردی عزیزم
چه از نظر دینی چه از نظر روانشناسی تا 7 سالگی بچه باید آزاد باشه
زبانو همیشه می شه یاد گرفت ولی تاثیر این روزا و اعتماد به نفس و انواع صفتهای دیگه رو فقط این روزا می شه پایه ریزی کرد
بله و قطعا همین درست ترین روشه. این که تا 7 سالگی طبق خواست بچه رفتار بشه.
خوش باشید با گل پسرت دوستم.
ولی سعی کن این بودن در کنار هم به وابستگی زیاد نینجامه که فردا که گل دختر اومد به مشکل بخوری
یعنی می دونی ساعت هایی از روز رو در اختیار پسرک نباش نه این که بری بیرون و تنهاش بزاری همون توی خونه خودت رو به یه کاری مشغول کن که فردا که خواهر کوچولوش اومد و تو مشغول کارهای اون شدی فکر نکنه وقتی که برای اون می زاری حقش بوده و حالا ازش سلب شده.
ممنون
نه همه اش هم آویزون من نیست! برای خودش بازی می کنه. منم به کارام می رسم.
آخی.... منم دلم لرزید که گفته میخوام تو خونه پیش تو باشم.
نازی...
آره گلابتون استفاده کن حالا که سر کار نمیری
امان از این بچه ها!
گلابتون بانو پاییزت مبارک . می دونی منم اگه جای شما بودم از این لحظه ها استفاده می کردم و خودم آموزشش می دادم . من فکر می کنم اصولا کسانی که در مهدکودک ها بعنوان مربی استخدام می شن آنقدر تخصص و خلاقیت خاصی ندارن که ما نداشته باشیم . کتاب های شیمو ی ناصر کشاورز رو براش گرفتی ؟ من از الان دارم کتاب جمع می کنم :)) البته واسه آینده :)
ممنونم. به همچنین!
آره خوب. برای همینم می خوام خودم تو خونه باهاش کار کنم.
نه. راجع به چیه؟
خوب پس گل پسر پیش مامانش می مونه
چه خوب!
مطمئن باش که بهترین کاره بزار بچگی شو بکنه
مطمئنا به مامان و گل پسرش خوش میگذره...
بی خیال مهد..بزار گل پسرعشق وحال کنه...منم از سه ماهگی مهد بودم...ولی دلم میخواد در آینده بچه م بخابه تا هروقت که دلش میخواد نه اینکه از خوا ب نازش بیدارشکنمو به زور ببرمش مهد...
امیدوارم!
آره دلم نیومد زورش کنم بره جایی که دوست نداره.
چه پست قشنگی عزیزم